باغی آتش گرفته در چشمت، شاه توتی است پاره دهنت
دشمنی نیست بین ما الا پوشش بی دلیل پیرهنت
پشت در پشت شاعرت بودیم من و شیراز و بلخ ونیشابور
تو بگو دفتر همه شعراست گر سؤالی کنند از وطنت
کمرت استوای زن یعنی ;سینه آتشفشان تن یعنی
مادرت کیست درکدام رحم نقش بسته چم وخم بدنت ؟
تنیدمت ب تنم پیله کن پریدن را
به جز تو با ک ب تمرین کشم رسیدن را
به پیچ وتاب ترین لحظه های آغوشت
هزار جای تنم میدلد تپیدن را
هوای بی توأم انگار سالها ابری
کلاغ قصه نگو راه پرپرت کرده
ببال و بال برقصان عقابوار بچرخ
که تووی قصه یکی سخت باورت کرده
هزار خاطره بی خاطرت پریشانم
که بی تو مرگ خودش مرگ آرزو دارد
تو هم خدای منی هم جهان من بی شک
هزار سجده ی چشمم ب عشق رو دارد ...
شرح یک روح دردوتن حرف است
داستان دو روح و یک تن را
میدهم شرح اگر شبی تن من
بخورد لحظه ای گره ب تنت
میروی هات را نمیبینم نیستی هات را نمیخوابم
خواب و بیدار عصر هرشنبه مینشینم ب شوق آمدنت