از این جهان پرتلاطم سیر باشی
از آسمان زندگی دلگیر باشی
بازیچه ی روز و شب تقدیر باشی
فریاد کوتاهی پر از تفسیر باشی
دنیا به آهی هم نمی ارزد نگو نه
دلداده ی عشق عزیز و بی همانند
مجنونی و فرهادی ات را تا بدانند...
طومار صد رسوایی ات را تا بخوانند...
تا غرق در رویا بمانی که بمانند...
با اشک تو دنیا نمی لرزد نگو نه
عمری به امید رسیدن ها و بن بست
درگیر نشئه بازی دنیای بدمست
مسخ تمام لیلیان شوخ و تردست
آخر مگر درگیر این قصه کسی هست؟
اندیشه ی رویایی ام را دوست دارم
عاشق شوی و هرچه باداباد تاکی؟
پربسته به امید هر صیاد تا کی؟
هوهوکش دنیای بی فریاد تا کی ؟
این قدر آدم، خوار و دشمن شاد؟تاکی؟
طوفانم و رسوایی ام را دوست دارم
دنیای زهرآلود انسان را چشیدی؟
بار تمام دردهایش را کشیدی؟
جز حسرت و صدخاطره چیزی ندیدی؟
حالا که پژمردی به حرف من رسیدی؟
تنهایم و تنهایی ام را دوست دارم