دانلود دکلمه قصه با صدای مسعود فردمنش با متن دکلمه
دانلود دکلمه قصه با صدای مسعود فردمنش
چگونه فراموشت کنم چگونه فراموشت کنم تو را
که از خرابه های هرزگی به قصر سفید عشق هدایتم کردی
وعاشقی بی قرار و یاری باوفا برای خویش ساختی
آهو بره ای شدی که دوستی گرگ را برای خود پذیرفتی
وبرای اشکهای او شانه هایت را ارزانی داشتی
و با صداقت عاشقانه ات دلش را به درد آوردی
چگونه فراموشت کنم تو را
که سالها در خیالم سایه ات را می دیدم
و تپش قلبت را حس می کردم
و به جستجوی یافتنت به درگاه پروردگارم دعا میکردم
که خدایا پس کی او را خواهم یافت
چگونه فراموشت کنم تو را
که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کردم
برایم تمامی اسمها بیگانه شده اند و همه خاطرات مرده اند
دستم را به تو می دهم قلبم را به تو می دهم فکرم را به تو می دهم
بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از آن توست و شانه هایم که مپرس
با من غریبه اند و تمامی لحظه ها تو را می خواهند
و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند
چگونه فراموشت کنم تو را
که قلم سبزم را به تو هدیه کردم
که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشند
پیشتر ها سبز زا نمی شناختم بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتم
سبز را با تو شناختم و دلم می خواهد با یاد تو
همیشه سبز بنویسم
دستت را به من بده فکرت را به من بده
سرت را به روی شانه هایم بگذار
و بگذار عطر نفسهایت را میان هم قسمت کنیم
عزیز راه دورم بی تو چه سوت و کورم
بی تو به مفت می ارزم به دنیا زیر قرضم
قربونت برم الهی شاپرک سفیدم روزنه ی امیدم
خورشید دل طلایی قصیده ی رهایی
مال و منالی ندارم مال و منالی ندارم
اما ستاره ها رو هر چی شمردم مال تو
توی قمار زندگی هر چی که باختیم پای من هر چی که بردم مال تو
قربونت برم الهی عزیز راه دورم
حالا که ما روز و روزگارمون یکی شد
شبای مهتابی و شبای تارمون یکی شد
روزگار شبای تارش مال من
شبای مهتابی و صبح سپیدش مال تو
روزگار سردی و یأسش مال من
همه سرفرازی و عشق و امیدش مال تو
عزیز راه دورم
حالا که عطر نفسهاتو برام ارزونی کردی
با من نامهربون این همه مهربونی کردی
زندگی صدای چلچله های سبزه زاراش مال تو
غرش و پنجه ی ببرای درندش مال من
زندگی نم نم بارون و عطر شالیزاراش مال تو
آفتاب داغ کویر و تیغ برندش مال من
پر پرواز پرنده های عاشق مال تو
چشم جغد و زهر مارای کشندش مال من
عزیز راه دورم بی تو چه سوت و کورم
بر بام دگر نشست و زین بام گسست
او بار دلش را این چنین آخر بست
بی دانه و بی آب و علف بود و خزان
حق داشت کبوترک که پرواز نماید از آن
بی دانه و بی آب و ز فردا خالی
ای مرد بر هیچ چگونه این چنین می بالی
بر بام دگر نشست و زین بام گسست
بر هیچ چگونه طفلکی دل می بست
بر بام دگر نشست و زین بام گسست
او بار دلش را این چنین آخر بست
یا بام تو بر چین و خراباتش کن
یا دانه بیار و آب و آبادش کن
یا بوی بهار و عطر نسرین و نسیم
یا مردک بیچاره ز دنیا برویم
برچین تو این بام و خدا همراهت
حق حافظ آن کبوتر گمراهت
روزگار باز داری چوب لای چرخم میذاری
روزگار باز داری سر به سر اوقات تلخم می زاری
روزگار این دفعه وا نمی دم
یا باید حق و حسابم رو بدی
یا به این مفتی بهت را نمی دم
روزگار کاری نکن که تار و مارت بکنم
که فقط با دوتا خط پیش همه بی اعتبارت بکنم
می دونی این دفعه بد جوری دلتنگم و می لنگم دارم
خودم و به زور و ضرب آبرو می کشم
د وا بده که وا ندم
این دفعه رو تو را بده که را ندم
همتی کن به موی مرتضی علی
که این دفعه زائو به وقت زا نره
جشنی به پا کنیم و باز
گوسفند قربونی ما به مجلس عزا نره
ای روزگار عبد و عبید و چاکرم الهی قربونت برم ..
بدم به این تنور ما که سرد و خاکستریه
دعوای ما حرفیه و ستیز ما سر سریه
خودت که بهتر میدونی
تو روزگاری بهت نمی رسه که زور ما
بدم به این تنور ما که سرد و خاکستریه
به تو یاد دادم عاشق شدن را و دلم میخواست
و دلم میخواست از تو یاد بگیرم عاشق بودن را
و عاقبت به من آموختی که منطق عشق را نمی شناسد
پیش تر ها از خدا بی خبران می گفتند
که عشق منطق را نمی شناسد
لعنت بر آنها ..
دستت را از من بگیر سرت را از روی شانه های من بردار
عطر نفسهایت را از من دریغ کن و
بگذار با غم خویش تنها بمانم
برچسب ها: خبرگزاری شعر اخبار شعر رادیو تارنا Radio Tarna نیستان دانلود دکلمه مسعود فردمنش قصه متن دکلمه قصه