نوستالژی، قیافه ی بیمار با توام
آینه ی نشسته به دیوار با توام
نوستالژی، ستاره ی چسبیده بر زمین
میلِ شدیدِ مرگ پس از چای دارچین
اِی آسمان گم شده در سقف پایتخت
نوستالژی، پرندهی افتاده از درخت
آن روزها بهانه ی باران که داشتم
یک تکه ابر زیر سرم میگذاشتم
من هر چه دیدم از دمِ خرداد دیدم
خوابِ دو چترِ گم شده در باد دیدم
رد شد هوای آمدنت از برابرم
بوی بلالِ سوخته پیچید در سرم
نوستالژی، قرار ندارم، قرار کو؟
آن روزهای آبیِ بیبند و بار کو؟
من بوی موی گندمیات را شنیدهام
اما هنوز خوابِ طلایی ندیدهام
من قهرمان قصه ی ویرانیِ خودم
تعبیرِ خواب های زمستانیِ خودم
من خواب دیدم از پل تجریش می روی
با پای من به سمت خودت پیش می روی
چشمم به راه بود و زمستان نمی رسید
راه آهنی به مقصد تهران نمی رسید
من را میانِ بُهتِ خیابان گذاشت
تا دست روی شانه ی باران گذاشت
تهران مرا به خاک و خل و خون کشیدهای
پای مرا دوباره به جیحون کشیدهای
پیش از منی که سر به خیابان گذاشته
جیحون هزار عابرِ دیوانه داشته
جیحون ادامه ی سفرِ آبشار بود
یک رودخانه در شکمِ خاویار بود
جایی که دستهای تو در دستم آب شد
جایی که ابر بر سرِ چترم خراب شد
بیخود عبور کردی و با خود گریستی
خمیازههای پنجره یعنی تو نیستی
سنگ آخرین تلاش برای تلافی است
یک پنجره برای دو دیوانه کافی است
یخ میزنی و پیرهنی تن نمیکنی
دیگر چراغِ رابطه روشن نمیکنی
من در بهشت هیچکسی را نداشتم
پس پا برهنه پا به جهنم گذاشتم
شطرنج در کنار تو کشتارگاه شد
پای تو مهرههای سفیدم سیاه شد
با آن که رخ نمودی و سرباز سوختم
بیرونِ صفحه چشم به بردِ تو دوختم
من دل به آن ستاره ی کوکی نبستهام
از پای نردبان به تماشا نشستهام
دور از تو آن جهانِ موازی رصد نشد
دیگر قطاری از وسط کوچه رد نشد
بعد از سه شنبهای که تو رفتی بهار رفت
آن روزهای آبیِ بیبند و بار رفت
تاریخها طلوع و غروبی نداشتند
تقویمها سه شنبه ی خوبی نداشتند
دیوانهبازیِ من و طوفان شروع شد
بعد از تو مرگ و میرِ خدایان شروع شد
لب های قرمزت به دریغی بدل شدند
آن بوسه ها به خوابِ عمیقی بدل شدند
من زیر سنگ ماندم و خاکستری شدم
چون سایه ای که پشت سرت میبَری شدم
آینه را شکستم و تکرار کم نشد
یک آجر از بلندیِ دیوار کم نشد
دیگر به انتهای خیابان نمیرسم
با موی چتریِ تو به باران نمیرسم
باید که پرده رو به خیابان درید و رفت
ناخن به پشتِ آینه باید کشید و رفت
یک عمر رو به سینهی دریا گریستم
دریا اگر مرا نکُشد مرد نیستم
ماهی،خطر نکن به تماشا نمیرسی
از لولههای نفت به دریا نمیرسی
دنیا به سمت عشق دری وا نمیکند
این چرخِ گوشت رحم به زنها نمیکند
مریم،تو بر صلیب نباشی نمیشود
زن باشی و غریب نباشی نمیشود
هر کوچه پشت پای تو گمراه میشود
هر خانه بیتو خانهی ارواح میشود
مُردم ولی برای تو جان میدهم هنوز
بین دو کاج تاب تکان میدهم هنوز
پشت درختِ خاطره نابود میشوم
سیگارِ برگ میکشی و دود میشوم
اینجا کسی برای کسی بیقرار نیست
من در کنار پنجرهام،او کنار کیست؟
او رفت و با ادامهی شب همقطار شد
خاکسترِ کلاه پَراند و سوار شد
حتی برای بوسهی آخر امان نداد
از کوپهی قطار کلاهی تکان نداد
با هر قدم که فاصله فرسنگ میشود
جا کفشیام برای تو دلتنگ میشود
باد آمد و به رخت و لباسِ بهار زد
جارو به دست خاطرهها را کنار زد
جارو کشید کوچهی پاییز خورده را
جارو کشید ادامهی گنجشکِ مرده را
جارو کشید و فصل زمستان نمیرسید
راهآهنی به مقصد تهران نمیرسید
اِی زنترین دقایقِ باران و روسری
پس کِی با تو ملاقات دیگری؟
جز داستان مرگ در این گنبد کبود
بین من و تو فاصلهی دیگری نبود
نوستالژی،غروب مهآلودِ ما رسید
پیش از درود لحظهی بدرود ما رسید
هرچند رفتهایم و زمین خالی از صداست
تهران پُر از پیادهرویهای ما دوتاست