دانلود دکلمه جدید نیما ایمانی بنام گریز
از باد بگو... معركه طوفاني نيست
اين حادثه از آنچه تو ميداني نيست
از آخر بيراههي شبها گفتم...
چون هرچه شود اينكه تو ميماني نيست
من مست رسيدن به خيالت، اما...
از ترس غمت، واژه در اندامم مُرد
هر بار كه چشمم نگرانت ميشد...
از گرمي لبخند تو بازي ميخورد!
يك بار بگو آخر اين قصه كجاست؟
پسكوچهي متروك گريزت بودم؟
اصلا شده گاهي تو به يادم باشي؟
اصلا خودمانيم... عزيزت بودم؟
اصلا خودمانيم... در آن حادثهها...
در نرمي آغوشِ كمي مانده به شعر...
در اوج نفسهام كه بوي تو گرفت...
در دعوت عصيانگر خودخوانده به شعر...
آنجا که دلت زمزمه ی باران داشت
تفسیر نگاهت که پریشانم بود
یک لحظه نبود من عذابت می داد؟
قلبت نگران بود؟ که می دانم بود!
من بودم و رفتار جنون... خانه بهشت
من غرق تو و فكر تو در اينجا نيست!
يك خانه كه بر آب به گرداب رسيد...
اين عاقبت قصهي روياها نيست!
آنجا كه پر از راز و نيازت بودم...
يك راه، پريشاني آوارم شد
يك ناز نگاهت نفسم را ميكشت...
با رفتن تو عشق، بدهكارم شد!
يك بار بگو آخر اين قصه كجاست؟
پسكوچهي متروك گريزت بودم؟
اصلا شده گاهي تو به يادم باشي؟
اصلا خودمانيم... عزيزت بودم؟