دانلود دکلمه خط از احسان افشاری همراه با متن
مرا سفید بکش ،خانه را سیاه بکش
قلم به رنگ بزن ابر و باد و ماه بکش
قلم به رنگ بزن لحظه ای درنگ نکن
و هرچقد که خواستی اشتباه بکش
غروب را به تماشای رعد و برق ببر
سپس دو سایه غمگین به سمت راه بکش
سه بار خط بزن انکار کن سحر که رسید
مسیح بی پدری را به قتلگاه بکش
قطار مضطربی را به سمت مرگ ببر
نگاه منتظری را در ایستگاه بکش
بزن بگو که معمایی از هوس باشد
به گوش مرد بخوان دست از این گناه بکش
بجنب طاقی از آتش بساز و بعد مرا
سیاه و و شانه به توبیخ پادشاه بکش
مرا به دار بیاویز هفت گوشه شهر
سپس به در هفتاد خانگاه بکش
برای لذت خود ماه را به قله ببر
پلنگ زخمی مرا به قعر چاه بکش
برای من بغل برف جای پا بگذار
و در ادامه تصویر پرتگاه بکش
نه آفتاب نه باران نه دودکش نه درخت
برای من فقط اندوه گاه گاه بکش
میان پیچ و خم سالهای عشق و وبا
مرا به پرسه زدنهای دل به خواه بکش
مرا که تشنه ی معنای آسمان بودم
در امتداد افق های راه راه بکش
در آسمان هیاهو در آسمان حقیر
پرنده ای اگر بود بی پناه بکش
همین که کار به پایان رسید مکثی کن
بدون هیچ کلامی ببین و آه بکش
قلم رسید به من تا دو چشم تر بکشم
کنار پنجره ات باد رهگذر بکشم
برای وعده صبحانه ترنج و عسل
تو را به مزرعه ی کشت نیشکر بکشم
تو را دقیقا از آنجا که باد با خود برد
بغل بگیر و رو به جهان سپر بکشم
تمام دخترکانی که دوست داشتم
به ساقدوشی آن ماه فتنه گر بکشم
به شانه های دو تا تیر برق سیمانی
ردیف شانه به سرهای خوش خبر بکشم
برای هم دو نفرمیکشم به شرط وصال
اگر نه از شب آغاز یک نفر بکشم
تمام عقربه ها هلاک میخوام
برای اینکه لحظه ای تو را به بر بکشم
تو نقطه ای شده ای در غبار فاصله ها
به خمره دفن کنم چشمهای مست تورا
سپس بگیرمو چو جام زهر سر بکشم
چگونه از دهن جاده ها خبر بکشم
منو توایم و تماشای میله ای قفس
خودت بگو که خودم را کدام ور بکشم
برای آنکه بدانی میان ما چه گذشت
غزال مرده به دندان شیر نر بکشم
برای آنکه بخوانی چه وحشتی دارم
به دور جنگل مه باغی از تبر بکشم
شریک جرم تو هستم درخت نیم تنه
مگر تو شاخه رساندی که من ثمر بکشم
گلایه میبری از من به آفتاب
چرا مگر شبی به سر آمد که من سحر بکشم
به دست مخمصه گیرم کلید هم دادی
کجای این همه دیوار شکل در بکشم
زبان آتش دوزخترین دوزخهاست
چگونه روی تو کبریت بی خطر بکشم
من اعتماد ندارم به میوه های بهشت
نگاهبان جهنم شده ام شرر بکشم
فقط به وسعت دردم اضافه خواهم کرد
اگر برای تو یک قلب بیشتر بکشم
مجال بیشتری نیست غیر گریه شدن
نمیتوانم از این لحظه بیشتر بکشم
قلم گرفت و تو را ماه در نقاب کشید
و در ادامه مرا برکه ای مذاب کشید
من و تو غرق شدیم و تفاوت اینجا بود
مرا عذاب داد و تو را از آب کشید
برای خستگیم خواست صندلی بکشد
ولی قشنگ نشد ناگهان طناب کشید
مرا کشاند به پایین طناب را آورد
دو تا درخت تراشید و بعد تاب کشید
تورا به تاب نشاند و به چشم خود دیدم
تمام منظره ات را درون قاب کشید
تنی برای تو از ابر آفرید آنگاه
برایت از نخ باران لباس خواب کشید
تو را به گرده ی اسب سپید قصه نشاند
مرا به آخر صف به مست برای تو آفرید
سپس مرا به گوشه ی میخانه ای خراب کشید
تو را به پاکی گندم تراش داد و
مرا به همهمه ی سنگ آسیاب کشید
مرا به غربت انگورهای له شده برد
تورا به نابترین لحظه ی شراب کشید
تو را ستاره نشان داد و چشمهای مرا
به سرشماری سگ های بی صحاب کشید
ولی دریغ همین جاست آنکه سوخت مرا
برای باغ تو نیز نقشه ای خراب کشید
ستاره های فلک مهره های چرتکه اند
عجیب نیست که چرخ از توهم حساب کشید
گلم به تربیت باغبان امید مبند
که صبح آب رسانید و شب گلاب کشید
دو تکه ابر به هم دوخت بعده بارش سنگ
میان فاصله ها تیغ آفتاب کشید
سوال کردم از آغاز و پایان جهان
به جای اینکه جوابی دهد حباب کشید
نوشتم عاقبت عشق را چه میبینی
قلم به جوهر خونم زد و سراب کشید
برچسب ها: خبرگزاری شعر احسان افشاری رادیو تارنا Radio Tarna نیستان خط دکلمه خط