1401/01/03   شعرنو   کدخبر: 1417   نظر: 0   بازدید: 1409   خبرنگار: کریم قیطانی فر چاپ

در گفتگو اختصاصی با تارنا

رضا روشنی : پست مدرنیسم مد نیست بلکه یک وضعیت است.

رضا روشنی : پست مدرنیسم مد نیست بلکه یک وضعیت است.

رضا روشنی شاعر و پژوهشگر در گفتگوی اختصاصی  از جهان ادبی خود و فضای حاکم بر ادبیات میگوید.

به گزارش خبرگزاری شعر ایران- تارنا  رضا روشنی، متولد 1351  چهار مجموعه شعر، دو مجموعه داستان و سه کتاب در حوزه نقد ادبی منتشر کرده است، همین ها بهانه ای شد تا با این شاعر، پژوهشگر، داستان نویس و منتقد ادبی به گفتگو بنشینیم. 


تعریف و نگاه رضا روشنی از شعر چیست؟


من قبل از اینکه به پرسش شما بپردازم، مایلم پیش درآمدی داشته باشم و در باره خودم اشاره ای  بکنم. در مقام تشبیه شباهت زیادی بین خودم و  ایزد وای می بینم. 

در اسطوره ها ایزد وای يا باد در خلا و تهیگاه نور و ظلمت قرار گرفته و جایش بین زمین و آسمان و در میانه اورمزد و اهریمن است. ایزد وای خدایی است  نیمه تاریک و نیمه روشن و این با سرنوشت وجودی هنرمند و شاعر نزدیکی غریبی دارد. من هم حس می کنم که پای در زمین و سر در آسمان داشته و در همه حال دنبال یک گمشده و شاید هم یک نایافته می گردم، این سرک کشیدن هایم هم به شعر و داستان و نقد ادبی بی ارتباط با همین موضوع نیست. 

در ودا در نیایش باد آمده؛ نمی دانم کیستی؟ نمی دانم خانه ای تو کجاست؟  اما می دانم که همه جا روان هستی. آیا این تصویر گویایی از هنرمند و آن برزخ گران بار نیست؟ در پاسخ شما درباره شعر و ادبیات، سخن ها بسیار است و دیگران بر و باغ این دانش رفته اند و ما هم بر همان سریم. شعر و ادبیات به جهت چیستی تعیین ناپذیرند، این ها مبتلائات انسان در هر زمانی بوده و همچنان خواهند بود.

می توان آنان را به عناصری تعریف کرد، منتهی این تعاریف همه گرایش های زمانی بوده و هیچ یک از قطعیت لازم برخوردار نیستند، خصوصا با گرد و خاکی که حضرت دریدا به پا کرده این فکر که بتوان تعریفی برای شعر و ادبیات داشت، امری بعید می نماید. اما شاید موضوعی که بنده در کتاب منطق و نظریه ادبی هم به آن پرداخته ام، اینکه این ها پرسش های وجودی هستند و هر زمان از نو می آیند و پاسخ هایی نو می طلبند و همواره باید در افق های انتظار آن ها را نگه داشت.


 از کتاب منطق و نظریه ادبی خود نام بردید، هنر و ادبیات یک امر ذوقی و غیر منطقی است یا عقلی و منطقی؟ لطفا با یک استدلال جدید پاسخ بدهید که فکر میکنید  از کتاب خود جا مانده است!؟

 

پرسش خوبی است. کوتاه می توان گفته همه ی این ها در پذیرش ادبیات بی شک ذوق  تاثیر دارد، هرچند جناب کانت هنر والا را برکنار از ذوق می پندارند و آن را حاصل یک شکوه و وجد ناگهانی می بیند که وقتی مخاطب در برابر اثر می ایستد، ناخودآگاه بر زبان می آورد که شاهکار است! با این حال هنر برکنار از حکم نیست و حکم می تواند عقلی هم باشد، و حکم عقلی یک مخرج مشترک بین الذهانی است، چنانکه من و شما و همه مردمان دزفول می گویم ساختمان مثلث و کسی نمی گوید ساختمان مستطیل یا دایره یا چیز دیگری. بله ادبیات امری منطقی است و بر ساز و کار درونی و منطقی خود  تکیه کرده و به همین حکم است که ادبیات لاجرم جامعه شناسی و زبان شناسی و فلان نیست و همین تفاوتی است بین آنچه ادبیات هست و آنچه ادبیات نیست. اما به همان نسبت که منطقی است به همان نسبت هم غیر منطقی است و زمانی که هنرپیشرو خواه شعر و خواه داستان به تمام قواعد شناخته شده پشت پا می زند و پیش می ستازد، اینجا ادبیات امری غیرمنطقی است اما همین ادبیات غیرمنطقی باز مبتنی بر قواعد و اصولی است، از همین رو آوانگاردترین هنرها تا بی نهایت آوانگارد  نمانده و خود در ظرف زمان تبدیل به پاره ای از سنت می شود و این را در شناسنامه نقد ادبی می توان دید. این موضوعی است که در کتاب منطق و نظریه ادبی دیده شده و در بحث از نظام های معرفت شناسانه به آن پرداخته شده است.


 اگر اشتباه نکنم جایی از شما خوانده بودم که در مجموعه اخیرتان ما با یک رضا روشنی دیگری مواجه خواهیم شد! آیا این درست است؟ اگر درست است دلیل چرخشتان در شعر چه بوده؟ و چه چیزی از شعر مد نظرتان است؟


چرخش...اگر سو تفاهم نباشد درست است. چون ابر و خورشید و‌ماه و فلک مدام در کارند ما هم نمی خواهیم بیکار بمانیم. بگذریم از شوخی و این ها، من به شهادت نوشت هایم اعم از شعر و نقد و داستان همیشه حرکت داشته و دگرگونی. شما از نیمه گمشده اولین مجموعه شعر بنده تا آفتابگردان های سرگردان و تا زرد رادیکال و مجموعه آخرم با برند زاگرس این چرخش و دگرگونی را می بینید. دلیلش این است که انسان مدام در حال تجربه کردن است، و باید چنین باشد. اگر غیر از این باشد یعنی توقف. و این توقف را من در کار بسیاری از شاعران می بینیم. می بینم دو و سه مجموعه شان یکی است، فقط اسم روی کتاب ها عوض شده و من اصلا نخواسته ام چنین باشم، ضمن اینکه نخواسته ام به ادعا و زورکی چنین شود. شعر باید آیینه تمام نمایی از زندگی آدمی باشد، زندگی من در شعرم جریان دارم، گاهی اسم خودم را در شعر می برم و گاهی اسم همسرم و چنین مخاطب را از متن بیرون می کشم، در دو مجموعه آخرم دوزخ با ماسک و اعطرافاط این مسئله را بیشتر می توان دید.‌ دلیل خاص این چرخش همانا زندگی است، طبیعتا رضا روشنی سی ساله با رضا روشنی که در آستانه پنجاه سالگی فرق داشته و قطعا باید فرق داشته باشد.


منظورم از مجموعه اخیرتان مجموعه اعطرافاط شما بود! آیا اینگونه نگارش کلمه دلالت بر ساختار شکنی نیست؟ آیا رضا روشنی در آستانه پنجاه سالگی به شعر پست مدرن معتقد شده است؟


 سوال چند وجهی است و سخت تامل برانگیز، اول مکثی می کنم و لیوانی آب سرمی کشم و بعد هم سعی می کنم به شکل بداهه پاسخ دهم. اما نخست ترجیح می دهم کمی واژه ساختارشکنی را تغییر بدهم، فکر کنم ساختارزدایی برای اتفاقات هنر امروز عنوان بهتری باشد  تا ساختارشکنی،

چیزی شبیه عنوانی که دکتر خبازی در  کتابی با  عنوان  "زیباشناسی زدایی" از آن یاد کرده است.‌

اما در پاسخ شما عرض کنم که ساختار زدایی امر جدیدی نیست، امری است تاریخی در ساحت هنر پیش رو. حافظ در روزگار خودش شاعری ساختار زداست، نیما هم همینطور، فروغ هم.  از این نظر ساختار زدایی حقیقتی است که در هنر باید به رسمیت شناخته شود.

من به هنر پیشرو معتقدم اما بدون قید پست مدرنیسم. من پست مدرنیسم را صرفا یک دوره تاریخی می بینم با محصولات خاص خودش. پست مدرنیسم مد نیست چنانکه عده ای پنداشته اند، پست مدرنیسم یک وضعیت است، وضعیتی که در شعر فارسی از دل زبانیت زبان براهنی درآمده است. من یکی به شعر معتقدم تا به عنوان های پس و پیش در شعر که اغلب هم گول زننده هستند. اما درباره " اعطرافاط " عرض کنم که یک خوانش جدید است در ادامه روندهای گذشته اما با نگاه و پنجره دیگری. هدفم از انتخاب واژه  اعطرافاط بیشتر برجسته سازی وجه دیداری اثر است اگر چه درون اثر هم کارهای مهمی صورت گرفته هم در حوزه زبان و هم در حوزه فرم که ترجیع می دهم دیگران بعد از انتشار در این باره کند و کاو کنند.


در ادامه چقدر از ادبیات را جامعه ادبی شامل گروه ها ، تشکل ها ، انجمن ها و مخاطبین شعر تشکیل می دهند و چقدر از اهمیت ادبیات را فردیت شاعر رقم میزند؟ از یک طرف ادبیات امروز را محافظه کاری و از طرفی باند بازی ها شکل می دهند، نگاه شما به این گروه ها و فردیت ها چیست؟


اصل و اساس فردیت است، تجربه شخصی و مایه های از رنج و حساسیت. در دنیای پر آشوب امروز، در دنیایی که پر از اجحاف، تبعیض ،نامردمی و پلشتی است، هنرمند باید وجود شعر را به عنوان نشانه ای از معصومیت ذاتی انسان ها به هستی ثابت کند و آن را چون پرچمی در اهتزار نگه دارد.

هنرمند درست و حسابی شناسنامه دار است و چکیده علایق و سلایق ذاتی زمان خودش و برای رسيدن و نشان گذار کردن خود در قالب هنر درد و رنج و تجربه لازم است و به قول براهنی تجربه ای از جنس برزخ.  اثر ماندگار نتیجه تجربه های عمیق و ماندگار بوده و چنین اثری مهر و نشانی خود را داشته و مهر خود را بر پیشانی زمان می کوبد و چنین اثری از رابطه و نسبتی  که شخص با خود و دیگران برقرار کرده، حاصل می گردد. هیچ هنرمندی جزیره و کوه قاف نیست و هیچ هنرمندی فقط بلندگو تجربیات اجتماعی و یا تریبون حزب و دسته ای نیست. 

من هنرمند به ازای من دیگران و من جماعت معنا پیدا می کند و از رهگذار پر آشوب تعامل و دور و نزدیک شدن به وجود اصیل خودش دست پیدا می کند.  آنچه هست در آنجاست، در آنجا افق و شدن است و راه و این را دانش پدیدارشناسی به ما می گوید. شاعر به اجتماع نگاه می کند، اما دریافت های اجتماعی باید در وجود هنر مند تربیت شوند و به شکل جرقه های معرفت و هوش خودشان را نشان دهند. شعر از طریق وجد، دلهره و مرگ خودش را در وجود هنرمند بروز می دهد و این را هیچ جمع و دار و دسته ای به هنرمند نمی بخشد.  مثال این حقيقت هم فروغ است، فروغ جز هیج دار و دسته ای نیست اما همه او را از آن خود دانسته و در صدد مصادره به مطلوب آن هستند، یعنی او جهان ساخته جهانی، آدمی ساخته مطلوب همه ی آدم ها، دردی که مشترک و فراگیر است و راز جاودانگی او همین است. خیلی ها ادا فروع را در آورده و هنوز هم در می آورند اما خال مهرویان کجا و دانه ی فلفل کجا...؟!

فروغ یک شدن است، یک بودگی تازه و روشن در قالب من شخصی . بنده در کتاب " من فروغ" این شدن و رسیدن به من و منیت شخصی را نشان داده ام. به هر شکل هنرمند نیاز به جمع و به همان نسبت نیاز به تنهایی و فرورفتن در خود دارد و این معنا جدا از انجمن و دسته بندی های ادبی تشکیل می شود. هیچ انجمنی به هنر رسمیت نمی دهد، یعنی فاقد این توان و نیروست، هنر با طبع های متمایز ساخته می شود و این طبع های متمایز فاصله و در عین حال تعاملی است که از وجود دغدغه دار شخص هنرمند و دیگران بوجود می آیند.

 

درباره ادبیات محافظه کار باید گفت: این نوع ادبیات زبان و برساخته نظم مستقر و نظام قدرت در قالب زیباشناسی، نظم ، قاعده و قانون برای گفتار و سرایش است. با یک گفتمان رایج و محافظه کارانه ادبیات می شود وسیله، همان ادبیات دارالخلافه که با نادیده گرفتن و مخدوش کردن حقیقت می خواهد زیرزمینی در ادبیات برای خودش پیدا کند، ادبیات پیشرو نه است به محافظه کاری و باندبازی های ادبی. متاسفانه این باندبازی ادبی آثار سو داشته بویژه زمانی که در قالب دانشگاه راهبری شود و به اسم و ظاهر زیبای ایده پردازی صورت می گیرد اما در باطن سر از ایده دزدی در می آورد.

پایان گفتگو /


گالری خبر

اخبار پیشنهادی

برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا اخبار شاعران پست مدرنیسم رضا روشنی رضا روشنی شاعر رضا روشنی پست مدرنیسم کتاب من فروغ اعطرافاط رضا روشنی کتاب منطق و نظریه ادبی کریم قیطانی فر براهنی

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.