1402/03/15   شعرنو   کدخبر: 1650   نظر: 0   بازدید: 2344   خبرنگار: زهره رضوانی چاپ

من به راه خود باید بروم،

تأملی بر شعر «مانلی» سروده ی «نیما یوشیج»

تأملی بر شعر «مانلی» سروده ی «نیما یوشیج»

کتاب منظومه بلند مانلی سروده‌ی علی نوری اسفندیاری معروف به نیما یوشیج است. 

به گزارش خبرگزاری شعر ایران-تارنا:مانلی در واقع آخرین مجموعه شعری نیما در دوران حیاتش است که در سال ۱۳۳۶ در تهران به کوشش جنتی عطایی چاپ گردید.

مانلی از منظومه‌های بلند معاصر فارسی است و از جمله آثار درخشان و نو نیما در زمینه‌ی شعر داستانی است


درواقع نیما این منظومه را در پاسخ به ترجمه‌ی داستان کوتاه اوراشیما «قصه ژاپنی» که توسط صادق هدایت نوشته شده، تنظیم و به او تقدیم کرده‌است. هرچند بنابر گفته‌ی شاعر، مضمون این سروده، قبل از ترجمه‌ی اوراشیما در ذهن او شکل گرفته بود.

انتخاب نام مانلی، برای این منطومه شعری از  روی اتفاق نبوده است. مانلی (با من بمان) اسمی است که با درخواست پری دریایی، در ارتباط است. برخی مانلی را از ترکیب دو جزو «مان» و «لی» دانسته‌اند و آن را ماندگار شدن در جایی دایمی و همچنین گرفتار در مانداب معنی کرده‌اند و آن را تمثیلی از جدال کهنگی و نوگرایی و در حقیقت نمایشگر ذهنیت خود شاعر دانسته‌اند.


خلاصه‌ی داستان مانلی از این قرار است:


مانلی ماهیگیری تهیدست است که هر شب در پی صید، ناو به دریا می‌راند. در شبی مهتابی نیز که دریا خاموش است، باز به دریا می‌زند، اما دیری نمی‌پاید که دریا طوفانی می‌شود و نومیدی گریبان او را می‌گیرد و بیم در دلش راه می‌یابد و بر بخت بد خود نفرین می‌فرستد که برای رزقی اندک می‌بایست با امواج کوه‌پیکر دست و پنجه نرم کند. پس تصمیم می‌گیرد که به رودی نزدیک شود و دو ماهی رودخانه‌ای به دام اندازد. اما بزودی عزم می‌کند که به همان راه خود برود و از درماندگی بپرهیزد. در این هنگام چنین به گوشش می‌رسد که صداهایی او را به نام می‌خوانند و آنچه در دل داشت در برابر چشمش نمود می‌یابد. در این بحبوحه، پری پیکری دریایی با گیسوانی از خزه در برابر او ظاهر می‌شود و از او می‌پرسد: «چه چیزی در این شب هول تو را به اینجا کشانده است». مانلی می‌پندارد که او دختر پادشاه شهر است، از وی می‌هراسد، اما بعد درمی‌یابد که او پری مهربانی است که با وی سر همدردی دارد. پری او را شیفته‌ی خود می‌کند و با سخنان امیدبخش، به خود می‌خواند. مانلی نیز بدو دل می‌بازد و پس از گفتگوهایی بس زیبا هر دو در دریا فرو می‌روند و تنها دایره‌هایی بر آب نقش می‌بندد. مانلی شبی را با وی سر می‌کند. سحرگاه چشم می‌گشاید و خود را بر ساحل می‌بیند. حیران و منگ راه خانه می‌سپارد و زن و سگ خود را در انتظار می‌یابد. اما پیوسته دلِ دریاییش او را به سوی دریا می‌کشد، بویژه که پری نیز در انتظار اوست و دام و رسن او را نزد خود نگاه داشته تا او بازگردد.


نیما، در شعر «مانلی» از زبان ماهیگیر به خود می‌گوید:


 من به راه خود باید بروم،


کسی نه تیمار مرا خواهد داشت


در پر از کشمکش این زندگی حادثه بار،


گر چه گویند نه هر کس تنهاست


آنکه می‌دارد تیمار مرا، کار من است


من نمی‌خواهم درمانم اسیر


صبح وقتی که هوا روشن شد


هرکسی خواهد دانست و به جا خواهد آورد مرا،


که در این پهنه ور آب،


به چه ره رفتم و از بهر چه ام بود عذاب؟


اتمام خبر/

گالری خبر

اخبار پیشنهادی

برچسب ها: تارنا شعر نیما یوشیج مانلی مجموعه مانلی خبرگزاراری شعر

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.