1402/7/22   شعرنو   کدخبر: 2505   نظر: 0   بازدید: 1204   خبرنگار: شمیلا شهرابی چاپ

برگزیده آثار شش شاعر؛

هیچ چیز جهان در جای خودش نیست

هیچ چیز جهان در جای خودش نیست
هیچ چیز جهان در جای خودش نیست

شعرهای از :مهلا تیموریان، شهره شجیعی، حسین محجوب،حمیدرضا امیر افضلی، سکینه نودهی ،مریم میرزاخانی

سکینه نودهی


هرصبح که از خواب بیدار می شوم

روبروی آینه

زنی را می بینم

که نیمی از خودش را

لای کتاب ریخته

با خود به خیابان می برد

به پارک می برد

به مدرسه می برد

آرام روی میز می ریزد

هر تکه را چند بار نگاه می کند

تا در جای خودش بگذارد.


اما انگار 

هیچ چیز جهان در جای خودش نیست.


مثلاً همین تکه از جنگل

که قرار بود رمانی عاشقانه باشد 

شاید روزی سیگاری شود 

روی لب های مردی بنشیند

که در آنسوی مرزها 

 خاطرات جنگ جهانی دوم 

را از شانه های تفنگش فوت می کند 


همین کتاب الفبا 

به چه دردی می خورد

وقتی قرار است 

دوست داشتنت را به زبان نیاورم .

الفبا به چه دردی می خورد 

وقتی قرار است 

خاطرات غمگینی را 

به حافظه ی بشر تحمیل کند.


هیچ چیز جهان در جای خودش نیست.


مثلاً« تو »

در مسیر کدام باد نشسته ای

که فراموش کرده ای 

باید به جنگل برگردی 

روی شاخه ی درختی بنشینی

که دوست داشتن های زیادی را 

در خودش پنهان کرده است .


هیچ چیز جهان در جای خودش نیست

مثلاً «تو »

قرار بود 

در اولین سطر این شعر بیایی

ویک سپید ....


************************************


شهره شجیعی


از تنهایی به خود می پیچم و

دری باز نمی شود

آغوشی که به سمتش

 حمله ور شوم


غمگینم

مثل پرنده ای پیر 

که باد لانه اش را 

به سمتی پرت کرده باشد

یا شبیه جنایتی مخوف

در شب سرد زمستان

لابه لای درخت های بلوط

 - اگر مردن کافی ست

این چند سطر دیگر را 

سفید تماشا کن -


آن روز در من اتفاقی افتاد

آن روز که لبخندی مصنوعی

در چهره ات رقصید

آن روز من ، من نبودم

و تفنگی که تا گردن پر بود 

قلبم را نشانه گرفت

اناری ترکید و 

خون از گریبانم فواره زد

دیگر مرا نمی شناسی

من کودکی بودم

که در یک روز صد ساله شد 

و تمام بزرگراه های جهان

 از پیراهن من می گذشت


آن روز در من اتفاقی افتاد

آن روز گریه های تو 

چقدر طبیعی بود

من مثل پرنده ای 

که دست در قفس اش می برند

جیغ می زدم

و تو مثل دیوانه ای

 که دست هایش را 

به تخت بسته اند 

تماشا می کردی


آن روز در من اتفاقی افتاد

تصادفی در خیابانی شلوغ

من تو را از میان جمعیت 

بیرون کشاندم

اما انگار ناگهان مرده بودم


************************************


مهلا تیموریان


روزهای بدی ست دلگیرم

آدم غمفزا تری شده ام 

روی ویرانه های جان خودم

دیگر انسان دیگری شده ام


درد گویی مرا بغل کرده ست

از سقوطِ ستاره لبریزم

بر سر گور آرزوهایم 

اشکِ بی اختیار میریزم


من از احساس و شعر ذله شدم

دیگر از اعتماد می ترسم

از حضور دوباره ی خورشید 

در دل انجماد می ترسم


خسته ام از نگاه یارانم

جام هایی که زهرآگین اند

پاره های تنم چرا دیگر

رنج های مرا نمی بینند


با نمکدان شکسته ها عمری

هی نمک روی زخم پاشیدند

دردها را نوشته ام روی 

صفحه هایی که پشت من چیدند


ذهن معصوم عشق هرزه شده

خالی از اهتزاز ایمانم

شعر باید شفای دردم بود

وچرا خسته ام نمی دانم


خودخوری میکنم که سیرابم

از شب و اضطراب خسته شدم

حال من را نپرس شاعر جان

از سوال و جواب خسته شدم


پر شده هر شب من از کابوس

گرگ ها زوزه می کشند اینجا

ای خدا کی تمام خواهی کرد

حمله ی کینه های وحشی را


خسته ام از خیال خام همه

خسته از مرد زندگی بودن

آدمِ محکمی شدن سخت است

آدمِ محکمی و آن هم زن


جان به لب از نهایت پوچی

شکل مخروبه ای غم انگیزم

جنگ از پا مرا درآورده ست

با خودِ خسته ام گلاویزم


قصه ای تلخ و رو به پایانم

زخمی این زمانه ی نامرد

روزهای بلند تنهایی

طاقتم را تمام خواهد کرد





************************************

تارنا نخستین خبرگزاری شعر ایران

************************************


مریم میرزاخانی


چهارشنبه سوری ما آتش را بازی کردیم 


زردی درد هم هيچگاه بدل به رویایی سرخ نشد


 بی آنکه بدانیم 


از لابه لای شب های سوری عشق بود که از سر مان پرید


سرانجام


 خاکسترش سپیدی


 خواب هایمان را سوزاند


************************************


 حمیدرضا امیرافضلی


پاهایم بر مدار خورشید دوخته است

و چشم‌هایم

به راهی که تو از آن رفتی


ایمان دارم به سرما

و به حادثه‌ای که رخ می‌دهد

در پاییز


ایمان دارم

به هرآنچه بی‌اراده جریان دارد


در کنار آتش

شعرهای مه‌آلود

خلوت گرم نفس‌ها

و سکوت ناگزیر این زمستان


از سنگواره قامت سرو

پل می‌زنم به آنسوی آرزوی برگ

با تاری نامرئی

که از لب‌هایت آویزان است


دوباره بر عنکبوت لب‌هایت سجده می‌کنم


قسم به عنکبوت

به زنبور عسل

به زیتون

قسم به قلم

که قیامت فقط یکبار

و تنها در چشم‌های تو اتفاق می‌افتد!


************************************


حسین محجوب


به گل، به آب و پرنده، به باغ و رود، سلام

به هست و نیست، به هر بود یا نبود سلام


بهار آمده و سال نو، مثال دو دوست

به این دو یار صمیمی بگو درود، سلام


شکوفه های تبسم، نشست بر لب باغ

به عطر گل، که دل از عابران ربود سلام


به خانه های قدیمی و بوی کاهگلش 

اجاق روشن و آن، کنده ها و دود سلام


کنار سفره نشسته است مادرم آرام

به او که چشم مرا بر جهان گشود سلام


کنار هم سر صحبت گشوده سبزه و سیب

و شمع از تهِ دل می کند به عود، سلام


به رنگ و بوی نشسته به گونه های درخت

بگو به کوری چشم و دل حسود سلام


************************************


اتمام خبر/




اخبار پیشنهادی

برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا شعر سایت شعر مهلا تیموریان شهره شجیعی حسین محجوب حمیدرضا امیر افضلی سکینه نودهی مریم میرزاخانی

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.