دکلمه عتیق با صدای محمدجواد بحیرایی
دانلود دکلمه عتیق با صدای محمدجواد بحیرایی
ای خاطراتِ قدیمی...
یارِ ندیم و صمیمی...
وقتی جهان را سهیمی،
دیگر چه کارَت دلِ من؟...
وقتی رها کرده بودی،
ما را صدا کرده بودی...
دیگر چرا کرده بودی،
مقصودِ خود مشکلِ من!؟...
افتادهام در هیاهو،
از تیرِ مژگان و ابرو...
سرسامِ چشمانِ آهو،
زخمِ عمیقِ روان شد...
بی معرفت دلبرِ من،
دیدی که در باورِ من
از بارِ غم پیکرِ من،
رفتی چو تیر و کمان شد!...
گفتی چرا نیمه جانم؟...
باید دلیلش بدانم...!
پاسخ نخواه ازِ دهانم...
وقتی سؤالت بجا نیست...!
عهد از سرِ عقل بستن،
از روحِ مجنون گسستن،
بر تختِ منطق نشستن،
دیوانگان را سزا نیست...!
دیوانه چون غم گزیند،
قند و نباتش ببیند...!
شوریده خارج نشیند
از فکرِ امروز و فردا...
یوسف به زندان و آزاد...
عاشق رها بود و نا شاد !...
چون عشق از عصمت افتاد،
بر دست و پای زلیخا...!
خوشبین به برگشتِ اقبال...
پرواز تا اوج و بی بال،
در درد باشی و خوشحال...!
این زخمِ در عرضه،عشق است...!
تمثیل دوریِ همراه،
سقفی به کوتاهیِ آه...
بغضش کران خورده تا ماه...
کاین مرز،هم عرضِ عشق است!...
یادِ نگاهش نیازت...
اسمش دعا و نمازت...
روحی در آغوشِ بازت،
اوهامِ داراییِ عشق...!
این زخمِ تنهاییِ عشق...
این فکرِ هر جاییِ عشق...
این دردِ رویاییِ عشق...
ای حاتمِ طاییِ عشق...!
آخر چرا سهمِ ما شد؟...
فردای تقویم،پا شد،
از روزگار و جدا شد...؟
ما کم مگر داغ دیدیم؟!...
کم باخت دادیم و بستیم؟...
ما که سرِ عهد هستیم!...
انصاف کن...در شکستیم...!
آخر چرا نا امیدیم؟...
سنگی اگر سدِ رود است،
گر خُرد باشد،چه سود است!؟...
شرطِ سقوط از صعود است...
ما که پرنده نبودیم...!
تا نظمِ دنیا بهم خورد،
شاعر شکست و قلم مرد...!
از من بریدی،جهان برد...
این شد که سمتِ فرودیم!...
ای آفتابِ زمینی...!
پشتِ قمر مینشینی؟!...
رفتی کجا را ببینی!؟...
دنیای بکرت نبودم؟...
تا دیدی عشق است دینم،
لفظ آمدی بهترینم...
قسمت شد اما ببینم،
من فکر و ذکرت نبودم...!
گفتم کمی مثل ِمن باش...
درگیر مجنون شدن باش...
مردی،شبی عکسِ زن باش...
شاید به چشمت بیایم...!
ای حلقهی یادگارم
دردی عتیق از تو دارم...
حالا که حالی نزارم،
در چشمهایت کجایم؟!...
غوطهورم قعرِ تردید...
از بس که هر کس مرا دید،
گفت آخر از روی تهدید
جای تو بودم،نبودم!...
تا عشق از من عدم ساخت،
منطق به احساس هم باخت...
حوای من دورم انداخت...
انگار آدم نبودم...!
جا ماندم اینجای تقویم...
تاریخِ میلادِ تسلیم...
یک عقدهی کور و بدخیم،
در چشمهای زمانم...
در دستِ طوفان چو مویی...
برگی به هر سمت و سویی...
ساروسِ بی رنگ و رویی
بر دست و پای جهانم...
هر چند آواره هستم...!
بر پای عهدی که بستم
تا پای جانم نشستم...
یارِ فراموشکارم...!
وقتی گذشتی سر آخر
فهمیدم انگار دیگر
از یاد بردی و بهتر!
کاری به کارت ندارم...!
در انتظارِ جوابی
از من؟ چرا در عذابی؟
ول کن مرا نا حسابی!
از جانِ شعرم چه خواهی...!
با داغِ قلبم نپیوند
ای بغضِ ما بینِ لبخند...!
مربوطِ من نیست هر چند
در راهِ چاهی...تباهی!...
رو در مسیرِ سقوطم...
تهمانده های هبوطم...
بر آدمیت منوطم...
من ماندم و دردِ حوا...!
از نقضِ خود در خروشم...
اربابم و ژنده پوشم...
آینده را میفروشم،
دیروز برگردد اما...!
عشق است حتی عذابت...
نوش است زهرِ شرابت...
میآیم آخر به خوابت،
یک روز یار صمیمی...!
من آرزویی ندارم...
جز آنکه ردی گذارم،
بر دفترِ روزگارم...
ای خاطرات قدیمی...!
شعرم تناقض ندارد...!
گاهی دلت میگذارد،
از بیت نفرت ببارد...
عشق اعتراض است عزیزم...
بر بیت وقتی سوارم،
درگیر و دارِ فرارم...
عمریست اینگونه دارم
از دستِ خود میگریزم!...
ویرانیِ ارگِ شعرم...
من آخرین برگِ شعرم...
تا راهیِ مرگِ شعرم،
بر من بتاب آفتابم...!
گفتی چرا نیمه جانم...؟
الله اعلم...ندانم!...
اینها که خواندم،همانم...!
گفتم بدانی خرابم...
برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا رادیو تارنا Radio Tarna دانلود دکلمه محمد جواد بحیرایی دکلمه محمد جواد بحیرایی اشعار محمد جواد بحیرایی پوریا مهدی