1402/02/15   شعر امروز   کدخبر: 1645   نظر: 0   بازدید: 1157   خبرنگار: شمیلا شهرابی چاپ

برگزیده اثر شش بانوی شاعر؛

زنان سرزمین من

زنان سرزمین من

شعر هایی از : فاطمه جعفری، زهرا اسماعیلی، لیلا سالاری، فهيمه محمودی، مریم ناظمی، سیما خادمی


خبرگزاری شعر ایران-


فاطمه جعفری


دوست دارم بنویسم به تو ای سرو چمان

می روی از کف من نازکنان نازکنان


من به چشمان تو عاشق شده عهدی بستم

  که نشان دارد از آن عهد همین قدِ کمان


می نشینی که زنم سجده به پایت هرشب؟

 که خداوند زند پای خودم سود و زیان؟


می نشینی که تو را خوب عبادت بکنم؟

که خداوند حسودی بکند عشوه کنان؟


من ببوسم قدمت پای تو را دست تو را

 تو بیا شعر شو ای شعر ترین شعر جهان


تو خدایی که اجابت بکنی بنده خویش

 آن منم بنده ی دلبسته ی عاشق به گمان


عشق من !آب حیات است همین عشق بنوش

 می نشینی تو که جاری شوم این گونه روان؟


لحظه‌ای با من شیدا بنشین در خلوت

 تا فدایت بکنم هر چه که دارم به عیان


آنچنان عشق بورزم که تو باور بکنی 

تا نباشی دگر از هیچِ جهان دل نگران


تا نترسی و به دریا بزنی قلبت را

 تا نگویی که چنین است فلان است و چنان


من ندارم تن و جسمی که بیارزد به فدا

 می نشینی که فدایت بکنم روح و روان؟


هر کسی هست، نباشد برود دور از من 

من نخواهم، بروند از منِ عاشق تو بمان


نکند باز نتابی و زِ یادت ببری

 هر چه احساس عمیقی است که گفتم به زبان


می نویسم که همین عشق به دادت برسد 

می نویسم به تو ای ماه غمینم ،تو بخوان


***********************************


زهرا اسماعیلی 


سوسو زنان به پهنه‌ی تاریک آسمان 

خون خورده بود "ماهی ماه" از هلال سرخ

خلسه ، سقوط ،مستی و سرگیجه‌ی اتاق 

افتاده روی بال/ش خیسم دوبال سرخ ...


سرخم که از گلوی قفس چکه میکنم 

روی تن تکیده‌ی ترکه_کبودها 

خاکسترم غبار تنم را تکانده اند 

روی سیاه/ چادر بود و نبودها 


سایه به سایه رد خودم را گرفته ام 

هرلحظه لحظه را قدمی سمت و سوی نیش...

در من هزار دختر بی سر نشسته اند 

از نیش خنجری که بریده گلوی خویش 


گیسو به شب سپرده و زانو به زخم خاک 

خاکی که خاک میخورد از ردپای هیچ 

ای دار ، دار رسته از اندام حادثه 

دست مرا رهاکن و بر گردنم بپیچ 


لاجرعه سرکشیدمت از تاول جنون

ای زهرخند حل شده در بند استخوان 

ایل و سکوت گله و دندان هرچه گرگ 

همدست دست‌های گلوگیر داس/تان (داستان)


داستان تن کبود درخت 

شاخه شاخه در انتظار تگرگ 

لب به لب ملتقای و جبر و جنون

دست طاعون به دور گردن مرگ 


زخم آیینه از جراحت تن 

تن تنیده به دور پیله‌ی من 

من دو مشت گره شده در خاک

روی دوشم جنازه‌ی یک زن 


تکه تکه ...عذاب تیغ سکوت 

چشمهایم دچار "سوءزن "

وصله کن تکه پاره های مرا 

زن بزن خنده را دوباره بزن


نطفه‌های  عذاب تو در تو 

از کدام انعقاد می آید ؟

بعد نه قرن در رحم ماندن 

هیچ دردی مرا نمی زاید ؟


سال اعدام در گلوی عدم 

سال بغض و هزارو سیصدو بند

سال مرگ و هزارو سیصد و خون 

سال درد و هزاروسیصد و چند؟


سال رویش پس از سقوط تبر 

نقطه ...پایان ...دوباره اول خط 


باران گرفت و صاعقه تا چشم شب رسید 

پرواز پرگشود و قفس از خودش پرید 


از زخمه های وحشی شلاق های خشم 

جای هزار زخم زبان بوسه میچکید 


زل زد زمین به روشن فانوس چشمهام 

افتاد روی قامت شب چادر سپید 


آغار رقص جمعی پروانه های سرخ 

رویا نبود انچه دو چشمم به خواب دید


از خواب میپرم ....که شب است و دوباره شب


***********************************


لیلا سالاری


ماشب زدگان طلوع را گم کردیم

باغربت صد غروب وغم همدردیم

تاریخ به انقضا ما ختم شده

دنبال محال ِتازه ای می گردیم

*****

با درد درآمیخته ام می بینی

از واژه که آویخته ام می بینی

از شورش این قافیه ها معلوم است

من شعرِ به هم ریخته ام می بینی

*****

لجباز وسمج،دردبهم دوخته تر

درمکتب ِتوحادثه آموخته تر

تلخیِ شرابِ اولین تجربه ای

از عشق ندیده ام پدر سوخته تر

*****

دل از دیروز واز فردا گرفته

از امروز،ازهمین حالا گرفته

خوشی گم کرده راه خانه هامان

تبِ بیهودگی بالاگرفته


***********************************


فهيمه محمودی


مرگ اگر در سطر سطرم زندگاني كرده است

گوش شيطان كر خدا با من تباني كرده است


نيمه شب با عشق پيشانيم را بوسيدو بعد

بر دو بيت شانه هايم مهرباني كرده است


دست بردم توي تاريكي بچينم آب را!

آسماني در كنارم دل تكاني كرده است


من به معناي  غريبي دل سپردم بعد از آب!

شمس، مولاناي در من را رواني كرده است


از دهان برداشتم خود را و  در دل ريختم 

يك نفر پيشينه ام را بازخواني كرده است


امپراطوري شدم در مرز تاريكي و نور

پيرمردي مست در جانم جواني كرده است


نه نگو نه راز باران را نبايد گفت با-

-هر كه در هر كوچه ميل باغباني كرده است!


"گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش"

چشم شيطان كور اگرهم ديده باني كرده است!


عصرآهن،عصرسيمان،عصرماشين،عصر دود

آنچه با ما كرده عصر ناتواني كرده است!


***********************************


مریم ناظمی


برای ما که کلاغان مانده در راهیم 

سزایمان نرسیدن به لانه هامان بود

به حکم بی برو برگرد قصه تن دادیم

به زیر گنبد این چرخ  بدنهادِ کبود


برای ما که شبیه سقوط یک برگیم 

برای ما که همیشه اسیر تقدیریم 

برای ما که نفس در نفس پر از آهیم 

برای ما که به قفل سکوت زنجیریم


هوای تازه بیاور، به یمن آزادی 

پر پرنده بیاور که کوچ نزدیک است

ستاره ام، به دل بی قرارمان سوگند 

سپیده سهم شبِ این جهان تاریک است


بریز بر سر و دوش دقیقه ها آتش

که شعله ور شود این انتظار طولانی

ببار شمع وجودم به جای چشمانم

ببار بغض فرو خورده ی زمستانی


دوباره سر بزن از عمق خاور خسته

سفیر بارقه های خوش رها بودن! 

برای ما که اسیر سپاه تردیدیم

برای تابش اسم سلیس و اعظمِ زن


***********************************


سیما خادمی


یک  سوزن از انبار پر از کاه بیاور

چشم پر اشک و دل  پر آه  بیاور


من ماه فرو رفته به چاه شب تارم

خورشید  لبت را به لب چاه بیاور


ای حادثه عشق دلم  چشم  راه  است

یک  قاصدک  از یک دل همراه بیاور


منعم نکن از راه خطر خیز سلامت 

یا یک خبر از دام و کمین گاه بیاور


سیمای محبت به چه رنگ است ندیدیم

تنهاست ستاره خبر از ماه بیاور 


یا مال خودت کن دل و یا سینه نسوزان

درمان دلم یک غم  جان کاه  بیاور


سرباز  تو  شد  قلبم و سرلشکر  عشقم

تاجی  به سر  این دل بی شاه بیاور


لنگ است دل بی هیجان از  تپش  عشق 

پایم  بکشان بر  سر این راه بیاور


شد تنگ غروب و افق دیده ی من خون؛

از  عشق نسیمی به  سحرگاه بیاور


***********************************

مجموعه اشعار دیگر


سرشار از سپید تو ام


ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی



اتمام خبر/










اخبار پیشنهادی

برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا شعر کلاسیک سایت شعر لیلا سالاری شعر زنانه فاطمه جعفری زهرا اسماعیلی فهيمه محمودی مریم ناظمی سیما خادمی شعر عاشقانه

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.