برگزیده اثر شش شاعر؛
شعرهایی از : حمیدرضا بصیرت ، منا سادات صائم کاشانی ، رضا پناهیان الوارس ، علی آبان ، رجب افشنگ ، مرتضی براری
حمیدرضا بصیرت
پشیمانی به وضعی اضطراری
پشیمانی ولیکن، ترس دارد
پشیمانی و مرگت امتحان است
پشیمانی سراسر درس دارد
پشیمانی و مرگت در خیابان
نمی خواهی که سهمت گور باشد
بگیرد خاک سردی هیکلت را
برادر آدمی مزدور باشد
و مشتی روی دندانت بکوبد
بفهمی خواهرت نامرد حتی ..
مرتب روی قلبت پا بکوبد
جنازه ات کهنه باشد، سرد حتی ..
زمستان، برفِ چشمت آب می شد
تو می گفتی که با من حرف داری
کلاغی روی مغزت راه می رفت
به دنبالش نگاهی ژرف داری
و اجباری که بعد از بوسه هر بار
خدا را بین ما محدود می کرد
به تدریج از جوانی راه ما را
یکی از ابتدا مسدود می کرد
و آتش رو لبانت باد می خورد
تو سیگاری که باید دود می شد
هراسان از بهاری تازه، ای، آه ..
به آرامی جهان نابود می شد
تو بحرانی که در تکرار هستی
تو موهایی شگفت انگیز داری
زبانت بسته اما حرف .. بسیار
که از انکار آن پرهیز داری
تصور کن که نامت انقلاب است
تصور کن کنارت مرز دارند
تو آزادی و شغلت انتحاری
تصور کن زبانی هرز دارند
تصورکن، تصور قاب خوبی ست
سرانجامت نباید غار باشد
نباید انقراضی تازه این بار
جنینی مرده در اخبار باشد
**************************
منا سادات صائم کاشانی
با خش خش زرد برگ هم رقصیدیم
حیرت زده با تگرگ هم رقصیدیم
رویای بدون مرز ما مردن بود
با مرثیه های مرگ هم رقصیدیم
********
تکرار ملال آور سرگردانیست
یک ماه میان ابرها زندانیست
برفی شده ای، به آسمان تکیه نکن
از پنجره، چشم کوچه ها بارانیست
*******
باران، باران بهار از آن شما
مستانه ترین قرار از آن شما
دلواپسی عشق نصیب ما بود
شیرینی انتظار از آن شما
**************************
رضا پناهیان الوارس
آرام آرام نقاشی کن
زندگی را
عشق را
درد را
رام شدن اسبی سرکش را بکش
با سینهای ستبر
دشت را بکش
تا یک قدمی پشت سرش
سنگلاخی و سخت
زیر پاهایش
شعرهایی تازه روئیده
نجیب و باکره و مغرور
بکش
بکش
بکش
بیرون بکش از تابلو
و من را به دنیا بیاور
به جانم بریز
رنگها را
کلمات را
درد را
سپید را بکش
تا معجزهی رنگها را خدایی کنی
به نگاره های تو دخیل میبندم
نذر کرده بودم
اگر به دنیایت بیایم
از تو دیوانی بنویسم که زندگی حسرتش را بکشد
کاش میتوانستم تمام هجاهای تو را به رخ واژهها بکشم
کاش...
دستهای خالیم از تابلو بیرون میزنند
بلند میشوی
دستهایم را میگیری
حالا
شعر، مرا به زندگی بر میگرداند
**************************
علی آبان
من سردم است لیلابان
مرگ هماوردم است لیلابان
فصل، فصل انجیر است
فصل ترک خوردن زمین
فصل ریزش عروقرودها بر زمین
فصل متّگی آفتاب بر مغز سر ولی
برف تمام جهان کفن شده بر پیکرم
من با نگاه تو گرم می شوم لیلابان
تنها با لبان تو نرم می شوم لیلابان
چشم های تو این دو مریم عیسوی
هر یخی را می کند بر تن هر مرده آب
لب های تو این دهل زنان ازل
هر کفنی را به لباس عروس می کند بدل
فصل، فصل انجیر است لیلابان
نگاه کن پیش از آن که علی قتل عام شود
حرف بزن تا زمستان من تمام شود
**************************
رجب افشنگ
مي خندم ..
فردا
نارنجكي ست در مُشتم ..
پرتابش كنم
آه اگر پرتابش كنم ..
برگي از درخت مي چينم ؛
بوي آويشن وُ
چاي كوهي
مستم مي كند ...
مي نشينم بر دامنه
نگاه مي كنم به خاورميانه ؛..
زني با بُرقعي بر رُخساره
به كودكش شير مي دهد ..
طالبان به كابل نزديك شده اند
و احتمال دارد از آسمان
بجاي باران
خمپاره ببارد ..
مي خندم ..
با آنكه مي دانم
اين چاي كوهي
اين آويشن وحشي
كسي را عاشق نمي كند .
**************************
مرتضی براری
ای چرا
کمی آهستهتر
من از گور برمیخیزد
خانهام مشت گرفتار است
چشمانم
سبز مینگرد و خالی را ریشه اندود
پیاله از دور اوردهام
مثل زبان
که به دوستتهام مبتلاست
آهستهتر
ای چرا روییده بر گورم چرا
دیهیمِ لبانت سرخ
از گور برخاستهام تاریک
دامانِ چراغم زرد
ریشههایم دوباره میرویَد و انگشتانت
نتهای تنها را
امیدوار نگاه داشتهاند
از دهانم بگو
گویایی و من
سیر زیسته نگاهت را
بگو نامم را ای چرا
از گور برخاسته
نام تو آوازِ من است
بنوشانم به آسمان
افق گشته تنم
بنوشانم به آشیان
نمیدانم
سرنوشتِ نوشانت را
سرم گور و سرت گور و سراسر
/اتمام محتوا
برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا علی آبان شمیلا شهرابی سایت شعر رضا پناهیان الوارس حمیدرضا بصیرت منا سادات صائم کاشانی رجب افشنگ مرتضی براری شعرنوروزی