مهدیه حقیقی متولد شهریور 1367 و دانش آموخته زبان و ادبیات پارسی دانشگاه علامه است.او تحت تاثیر اندیشه و نگاه سهراب سپهری از کودکی سرودن را آغاز کرد. در قالب های غزل ،چهارپاره،سپیو و آزاد طبع آزمایی میکند.
در حوزه شاهنامه پژوهی و شاهنامه خوانی هم فعالیت جدی دارد.
وی شعر دهاتی که از آثار تحسین شده اوست شناسنامه زبان و انیشه خود میداند.
از نگاه مهدیه حقیقی شعر روی راستین حقیقت و کشف حقیقت در هستی است که با حس های در شاعر در می آمیزد و به مکاشفه و کمال میپردازد .اصل ، حقیقت و زیبایی است که بین شعرو احساسات شاعر غلت میخورد . همانقدر که واژه ها در انتقال معانی هرچیز الکن هستند ، شعر زبان گویای زندگی است یعنی تنها زبان گویای حقیقت ، شعر است. شعر کمال طبیعت و پدیده هاو کمال جهان درون شاعر است ... کمال کلمه است و همچون کلمه در سرایش هر شاعر هویت خاص خودش را دارد.
آهای دهاتی !!!
ستاره هایت را دزدیده اند
و جیب هایت فهمیده ترند
آنروز دستهای کشاورزان
برای شلتوک ها ابری شدند
آنروز اتفاقی خنده هایمان ترک برداشت
وآنروز من عروس مخملی خوابها شدم
نوبرانه از چشمان تو گریه میگیرند
نوبرانه از باران ، تلاوت عریان سکوت
نوبرانه از تصور شب ، ماهتاب
هنوز بوی حکایت نان میدهی
بوی حکایت آفتاب
وقتی انتظار را در بارقه ی چشمان تو کاشتند
آهای دهاتی !!!
چه قدر از آسمان دندان کشیده ای ؟!
که دیگر تاب حرف زدن
تاب ابری شدن
وتاب شب شدن ندارد
اینجا نزدیک چلچله های فقیر شهر من
میان حجم سپید سایه های نور
نارنجی بارور می شود
نارونی از غصه می پوسد
و باغ لحنش را به زمستان اجاره داده است
مردی درد هایش را
با چارق هایش
وصله ی لاخه دوز می کند
در دهی که پیامبرانش
کفش هایشان را
به معصومان هدیه میکنند
مردی است ...
که با چشمانش
گلدان نقره ای را آب داده است
بلندبالاها که سفید میپوشند
برای فانوسهای کوچه دعا میریزند
که نمیرند
و با قامتهای آبیشان
کینه های آسمان را به دوش می کشند
اینجا بلندبالاها
جنون دختران زیبای شهر را دارند
آهای دهاتی !!!
زیلویت را بردار
ببر به زیر ناودون
آواز صبح و تبسم رازقی بخوان
دستهای تو
در آبهای گل آلود تطهیر میشوند
در پینه های خسته ی عمرت
فواره های کوچک شهری پل میشوند
چگونه به تمدن گلهای قالی رسیدید
اینسان که با چهارفصل هم بهارترید؟!
آنجا صدای نفس آلوها را
باد
در حنجره ی باغ می اندازد
و شاید
دب اصغر
میراث آسمان شهر تو باشد
در درازنای دالیزهای شهر من
شنگارهای ستمکار مزرعه دارند
و توت های سلحشور
در آبگیرهای صادق کمرو
مزاحم تابستان مورچه ها شدند
آهای دهاتی !!!
نی هایت را بوریا کن
وبشنو از نی
که مترسکان شهر من
در جشنواره های رنگی
مدلهای معطرند
آنجا آویشن ها
سوغات سخاوت تخیل دشتهای بارورند
در سایه سار شاخابه های دلگیر شهرتو
علفهای فرهیخته !
با نفسهای هنرمند !
با پاهای متوالی کم جان !
با میل روزنه و رود !
رازداران بوسه و آیینه در فصل دیدارند
آهای دهاتی !!!
کفش دوزک های فروتن را دستچین کن
برای کشتزار شعرهایم ببر
تا کارگران احساسم شوند
بر کاسه های لوده ی لمع کار روشنی بریز
ببر به صحن گلدان ها نثار کن
من
پائیز را
به حراج گذاشتم
تا باران های عاشق
مشتری مان شوند .....