آزادیم آن لحظه معنا میشود که
در بین بازوهات گیر افتاده باشم
وقتی که میدزدی مرا از خوابهایم
باید به استبداد تو تن داده باشم
من دختر بابونه های وحشی دشت
تو پادشاه قصرهای آسمانی
ماندم چرا با آن همه حوری تو باید
پابند این بابونه ی وحشی بمانی
می آیی و شرم از تنم سر میرود تا
در پیش چشمانت شبیه آب باشم
میخواهی از این بیشتر بی تابیم را؟
من دوست دارم بیش ازین بی تاب باشم
حالا در آغوشت برقصانم که دنیا
از من بیاموزد اصول دلبری را
وقتی که میچرخی به دورم در بیاور
از آفتاب گیسوانم روسری را
فرمان بده دنیا به ساز ما برقصد
فرمان بده خورشید امشب را بتابد
رام خودت کن دختر بابونه ها را
فرمان بده امشب در آغوشت بخوابد
در چشمهای من تماشا کن خودت را
آیینه امشب زل زده عریانیت را
تو پادشاه قصرهای آسمانی
جز من نباید هیچکس ویرانیت را.....
دکمه به دکمه مثل پیراهن بپوشم
نم نم به جشن بوسه هایت دعوتم کن
ارابه ی خورشید را پایین بیاور
با قرص ماه و آسمان هم صحبتم کن
وقتی که از انگور چشمانم بنوشی
وقتی تمشک بوسه هایم را بچینی
مستی تو را سر میکشد، آن لحظه بی شک
با من به بام آسمان ها مینشینی
گنجشک ها آواز میخوانند وقتی
در چشمهایت ماه گیر افتاده باشد
بگذار تا از حوض چشمانت بنوشند
بگذار امشب اتفاقی ساده باشد
مهتاب فدایی