گزارش يک جشن:
اختصاصی تارنا
در این روزهای قرنطینه ،هنرمندان خلاق کشور هرشب در صفحه مجازی خود برنامه هایی را به نمایش میگذارند اینبار دکتر هومن ،جشنی به وسعت هنر شیراز را در اینستاگرام خود به نمایش گذاشت.
در این روزهای قرنطینه ،هنرمندان خلاق کشور هربار یک برنامه زیبا را در شبکه های اجتماعی به نمایش می گذارند.
دکتر فربد هومن، در۹۹/۲/۱۴ ساعت۲۲ با تنی چند از شاعران به نام شیرازی "محمد رهام" "طاها ابراهیمی" "زهره نوروزی"
هنرمند شیرازی "علی منتظری "نوازنده ساز عود
اجرای زیبای در لایو اینستاگرام خود برگزار کردند.
دکتر هومن ،در مورد این سه شاعر اینگونه توضیح دادند که(انسان های شریفی هستند که زندگی را کاملا متفاوت میبینند)
برنامه شامل دو قسمت میشد ، که قسمت اول با خوانش شعرهای عاشقانه و نوازندگی برگزار شدوقسمت دوم را به شاعران مهمان اختصاص دادند.
برنامه با شعری از پابلونرودا با ترجمه بینظیر احمد شاملو که با هم قسمتی ازآن را مطالعه میکنیم اغاز شد:
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر سفر نكنی
اگر كتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نكنی
به آرامی آغاز به مردن میكنی
زمانی كه خودباوری را در خودت بكشی
وقتی نگذاری دیگران به تو كمك كنند
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر بردهی عادات خود شوی
اگر همیشه از یك راه تكراری بروی
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی
به آرامی آغاز به مردن میكنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سركش
در ادامه یک تک بیتی از رضا کندلوسی خوانده شد
من و خورشید به یکباره توافق کردیم ،
روزها نوبت او باشد و شب نوبت تو ...
و سپس برنامه با شعری از "مهدی ملکی" که دکتر هومن از آشنایی با ایشان در سفر پر بار اصفهانش گفت:قسمتی از شعر را میخوانیم
خوشم که عمر گرانمایه را تباه نکردم
به جز شراب نخوردم، به جز گناه نکردم
به غیر تاک نشانان نشان کس نگرفتم
به غیر ساقی مجلس به کس نگاه نکرد
بجز ضیافت مستی بجز پیاله پرستی
خدا گواه نرفتم خدا گواه نکردم
برنامه با اجرای "علی منتظری "و نوازندگی عود به گوش جان سپردیم.
در این قسمت اجرای یک غزل عاشقانه از فاضل نظری را اجرا کردند.
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است...
ز من اقرار با اجبار می گیرند، باور کن
شکایت های من از عشق ازین دست اعترافات است
میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است
اگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...
و اجرای یک شعر از سیروس عبدی:
چند روزی می شود ، مثل خزر توفانی ام
من فدای چشمهاتم ، دلبر گیلانی ام
سبز جنگل های گیلان ، سبز چشمان شماست
حافظ چشم توام ، مامور جنگلبانی ام
صد قصیده شرح چشمانت کنم بی فایده است
شاعر قرن ششم هستم ، خود خاقانی ام
ارمغانت شاخه ای زیتون منجیل است و من
امپراطور کبیر دوره ی ، یونانی ام
بی تو خورشیدی ندارد ، آسمان لحظه هام
من هوای رشت هستم ، دایما بارانی ام
نوجوانم کرده چشمت ، این خود نوستالوژی است
سخت بیتاب تب عشقی ، دبیرستانی ام
بی قرارم بی قرارم بی قرارم بی قرار
من تپش های تنی ، با روح سرگردانی ام
کور خواهم کرد چشمی ، را که دنبالت کند
با غرور و غیرتی ، در خون کردستانی ام
جشن می گیرم اگر، در خانه ام مهمان شوی
با خودت خورشید من شو ، در شب مهمانی ام.
ادامه برنامه با مهمان اول "طاها ابراهیمی"
رباعی و غزل زیبایی را با لحن شیرین اجرا کردند.
زخم دملیم وچرک پنهان داریم
مردیم اگرچه زره ای جان داریم
سیریم بر این سفره خدایا سیریم
از بس که نوشتیم غم نان داریم
غزل؛
این قطره بی نگاه تو دریا نمی شود
بی چشم تو شکوفه شکوفا نمی شود
دلتنگم و به تنگی دل میخورم قسم
دنیای بی حضور تو دنیا نمی شود
غم در گلوی مرغ سحر ناله می کند
یعنی که شب بدون تو فردا نمی شود
بعد از تو من چگونه بگویم که لحظه ای
بی های های گریه دلم وا نمی شود
انقدر نیستی که نبودت به حجم تو
میخواستم نباشم و اما نمی شود
نفرین و آفرین بدهی حکم از آن توست
سرپیچی از نگاه تو حاشا نمی شود
ای باد ناله های مرا پیش او ببر
چون محرمی به غیر تو پیدا نمی شود
ای کوه عشق یک خبر از او به من بیا
یک بار کاسبی کن آیا نمی شود
من را که هیچ چیز برایم برابری
با انعکاس خنده ی لیلا نمی شود
هی جرعه جرعه بی تو به مستی نشستم
هر غم که با شراب تسلی نمیشود
ای جمع من به وقت شراب و ترانه ها
با استکان که سخن فُرادا نمی شود
دنیا چهار روز زمانه به میل تو
عاشق کشی برات که دنیا نمیشود
دلتنگیم دلتنگی تمام جهان میشود غزل
یک عالم غزل دل طاها نمی شود .
وهمچنین مهمان بعدی خانم زهره نوروزی که اذهان کردنددر حیطه شعر کلاسیک به مدت ۱۰سال است که فعالیت دارد.
غزل؛
دست داد در و نرده و دیوار به هم
که نیفتند دوتا چشم غزل بار به هم
مرغ عشقیم که پسونده کذایی داریم
کرده ما را قفسی تازه وفادار به هم
این خیابان پر مجنون و پر لیلی های
که رساندند فقط بعد تو آزار به هم
دود می رفت به چشم همه ی فاصله ها
می رسیدیم فقط چون لب سیگار به هم
لاشیه عشق میانه من و تو گندیده است
خیره ماندیم چرا مثل دو کفتار به هم
مثل زلزله ای با ریشتری کم که فقط
ریختی در سر من رشته افکار به هم
بی تو هر روز زمین دور خودش میچرخد
می خورد حال من از این همه تکرار به هم
زندگی وام عجیبی است که باعث شده است
است تا ابد هر دو بمانیم بدهکار به هم.
و مثنوی ایشان
چشم بستیم به روی همه باورها
خواب دیدند برای من و تو کافر ها
سقط مشروع تر از معجزه بی پدریست
خون و دل می چکد ازسینه ی این مادرها
مثل یک بمب ولی غرق فروپاشیه خویش
منهدم گشته ام و خسته ام از سنگرها
مرگ یعنی که قرنطینه شود یک شاعر
یا ممیز بخورد خط به خط دفتر ها
ننگ یعنی که به اندیشه ی خود پشت کنی
جنگل ذهن بشر پر شود از انتر ها
خنده ها بازترین زخم جهان اند بخند
در به در منتظر لقمه ی نان اند بخند
ننگ یعنی بشوی کوه و تکانت بدهند
ببرندت لبه ی تیغ و امانت بدهند
در تجاوز به تو یک عمر رقابت بکنند
با شکنجه شدنت غسل جنابت بکنند
قرن ها پیش عرب زنده به گورت می کرد
و همان گور داشت صبورت می کرد
گورتو مهریه و ارثیه ی اجدادیست
همه ترس جهان ازتو فقط آزادیست
جان به در برده ای از گور ولی خواهی مرد
پی به زن بودن دردآور خود خواهی برد.
اجرای بعدی این لایو زیبا شعرب از قاسم صرافان بود که خوانش ان خالی از لطف نبود.
اول روضه میرسد از راه
قد بلند است و پردهها کوتاه
آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماه
بچهی هیأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سیاه
مویت از زیر روسری پیداست
دخترِه ... ، لا اله الا الله!
به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراه
چشمهایم زبان نمیفهمند
دین ندارد که مرد خاطرخواه
چای دارم میآورم آنور
خواهران عزیز! یا الله!
سینی چای داشت میلرزید
میرسیدم کنار تو ... ناگاه ـ
پا شدی و نسیم چادر تو
برد با خود دل مرا چون کاه
وای وقتی که شد زلیخایم
با یکی از برادران همراه
یوسفی در خیال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه
«زاغکی قالب پنیری دید»
و چه راحت گرفت از او روباه
می گریزد و می رود آهو
میکشم من فقط برایش آه
آی دنیا ! همیشه خرمایت
بر نخیل است و دست ما کوتاه.
ودر انتها اجرا موسیقی از" علی منتظری "که با
شعری ز بهروز یاسمی روح را نوازش می کرد برنامه بدون حضور محمد رهام به پایان رسید.
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم
به تبسم به تکلم به دل آرایی تو
به خموشی به تماشا به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه ي شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش
آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده
اي که بر روح من افتاده وآوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
شبحي چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
آي بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست ؟
اگر این حادثه ی هر شبه تصویرتو نیست
پس چرا رنگ تووآینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
وتماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
برچسب ها: شعر اینستگرام لایو هنرمندان شیراز شاعران شیراز شیراز محمد رهام طاها ابراهیمی زهره نوروزی علی منتظری فربد هومن