دو بیتی های عبدالرحیم سعیدی راد برای امام علی علیه السلام(عید غدیر)
حديث نفس، در دل جا گيرد
هر آن كس را كه من مولاي اويم
مبادا جز علي مولا بگيرد!
نگين حلقه دنيا غديره
زمين را گنج بي همتا غديره
بگو اي نوح با مردم: بياييد
ولايت كشتي و دريا غديره
ويژه شهادت مولاي موتقيان
اختصاصی تارنا
اشعاری در وصف مولای موتقیان حضرت علی (ع)
نگين حلقه دنيا غديره
زمين را گنج بي همتا غديره
بگو اي نوح با مردم: بياييد
ولايت كشتي و دريا غديره
تازه انگاري دلش راضي به اين اسلام شد
دستهايت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مومنين! ( يک لحظه اينجا يک تبسم کرد و گفت:)
خوب ميدانيد در دستانم اينک دست کيست؟
نام او عشق است، آري ميشناسيدش : علي ست (۱)
من اگر بر جنگجويان عرب غالب شدم
با مددهاي علي ابن ابي طالب شدم
در حُنين و خيبر و بدر و اُحُد گفتم: علي
تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علي
با خدا گفتم: علي، شب در حرا گفتم: علي
تا پيام آمد بخوان «يا مصطفي»! گفتم: علي
هر چه ميگويم علي، انگار اللّهي ترم
مرغ «او ادني»ييم وقتي که با او ميپرم
مستجار کعبه را ديدم، اگر مُحرِم شدم
با «يَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَيديهِم» شدم
تا که ساقي اوست سرمستند «اصحابُ اليمين »(۲)
وجه باقي اوست، «اِنّي لا اُحبُّ الافِلين»
دست او در دست من، يا دست من در دست اوست
ساقي پيغمبران شد يا دل من مست اوست
يکصد و بيست و چهار آيينه با هر يک هزار ـ
ساغر آوردند و او پر کرد با چشمي خمار
آخرين پيغمبر دلدادهام در کيش او
فکر ميکردم که من عاشقترينم پيش او
دختري دارم دلش درياي آرامش، ولي
شد سراپا شور و توفان تا شنيد اسم علي
کوثري که ناز او را قلب جنت ميکشيد
ناگهان پروانه شد دور سر حيدر پريد
روزگارش شد علي، دار و ندارش شد علي
از ازل در پرده بود آيينه دارش شد علي
رحمتٌ للعالمينم گرد من ديو و پري
ميپرند و من ندارم چاره جز پيغمبري
بعد از اين سنگ محک ديگر ترازوي علي است
ريسمان رستگاري تارِ گيسوي علي است
من نبياَم در کنارم يک «نبأ» دارم «عظيم»
طالبان «اِهدنا» اينهم «صراطَ المستقيم»
چهرهاش مرآتِ «ياسين»، شانههايش «مُحکمات»
خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعاديات»
هر خط قرآنِ من، توصيفي از سيماي اوست
هر که من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست
تازه انگاري دلش راضي به اين اسلام شد
دستهايت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مومنين! ( يک لحظه اينجا يک تبسم کرد و گفت:)
خوب ميدانيد در دستانم اينک دست کيست؟
نام او عشق است، آري ميشناسيدش : علي ست (۱)
من اگر بر جنگجويان عرب غالب شدم
با مددهاي علي ابن ابي طالب شدم
در حُنين و خيبر و بدر و اُحُد گفتم: علي
تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علي
با خدا گفتم: علي، شب در حرا گفتم: علي
تا پيام آمد بخوان «يا مصطفي»! گفتم: علي
هر چه ميگويم علي، انگار اللّهي ترم
مرغ «او ادني»ييم وقتي که با او ميپرم
مستجار کعبه را ديدم، اگر مُحرِم شدم
با «يَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَيديهِم» شدم
تا که ساقي اوست سرمستند «اصحابُ اليمين »(۲)
وجه باقي اوست، «اِنّي لا اُحبُّ الافِلين»
دست او در دست من، يا دست من در دست اوست
ساقي پيغمبران شد يا دل من مست اوست
يکصد و بيست و چهار آيينه با هر يک هزار ـ
ساغر آوردند و او پر کرد با چشمي خمار
آخرين پيغمبر دلدادهام در کيش او
فکر ميکردم که من عاشقترينم پيش او
دختري دارم دلش درياي آرامش، ولي
شد سراپا شور و توفان تا شنيد اسم علي
کوثري که ناز او را قلب جنت ميکشيد
ناگهان پروانه شد دور سر حيدر پريد
روزگارش شد علي، دار و ندارش شد علي
از ازل در پرده بود آيينه دارش شد علي
رحمتٌ للعالمينم گرد من ديو و پري
ميپرند و من ندارم چاره جز پيغمبري
بعد از اين سنگ محک ديگر ترازوي علي است
ريسمان رستگاري تارِ گيسوي علي است
من نبياَم در کنارم يک «نبأ» دارم «عظيم»
طالبان «اِهدنا» اينهم «صراطَ المستقيم»
چهرهاش مرآتِ «ياسين»، شانههايش «مُحکمات»
خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعاديات»
هر خط قرآنِ من، توصيفي از سيماي اوست
هر که من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست
________________________________-
اين ميكده را چرا به هم مي ريزي؟!
از گردش ساغرت شكايت دارم
آسوده بريز! بنده عادت دارم
با خستگي آمدم؛ فرح مي خواهم
سجاده و تسبيح و قدح مي خواهم
ما قوم عجم به باده عادت داريم
بر پيرمغان «علي» ارادت داريم
بر طايفه مان نگاه حق معطوف است
ميخانه ي شهر طوس ما معروف است
من اهل ري ام ؛ مست ولي اللهم
يك خمره مي ِ سفارشي مي خواهم
در روز ازل كه دل به آدم دادند
فرياد زدم؛ پياله دستم دادند
فرياد زدم : علي - پناهم دادند
اينگونه به اين ميكده راهم دادند
با ديدن اين شوق عناياتي كرد
لبخند علي مرا خراباتي كرد
من مست ِ مِي ابوترابم يك عمر
سرزنده به نشئه ي ِ شرابم يك عمر
يك ثانيه بي شراب نتوانم زيست
در مذهب ما حلال تر از مِي نيست
جامي بده لب به لب، خرابم ساقي
از مشتريان خوش حسابم ساقي
ساقي بده باده اي كه گيرا باشد
از خُم كهنسال تولا باشد
ساقي بده باده اي كه روشن باشد
خوشرنگ و زلال و مردافكن باشد
زُهاد پر از افاده را دلخور كن
با نام خدا پياله ها را پر كن
بد مستي ِ من قصه ي پر دنباله است
زيرِ سرِِ باده اي صد و ده ساله است
اين بزم مرا اهل سخن مي سازد
تنها مِي كوثري به من مي سازد
من معتقدم باده سرشتي دارد
انگور نجف طعم بهشتي دارد
می داخل خُم سینجلی می گوید
قُل می زند،علی علی می گوید
هُوهُوي ِ تمام خمره ها را بشنو
تفسير شگرف « هل اتي» را بشنو
با تلخي اين دُرد، رطب مي چسبد
با حال خوشم توبه عجب مي چسبد
#
گويم به تو حرف عشق بي پرده علي
اين شور، مرا به رقص آورده علي
با غصه و غم عجب وداعي دارم!
سرمست توام! چه خوش سماعي دارم!
هوُ هوُ نكنم ؛ جنون مرا مي گيرد
اين دل به هواي كربلا مي گيرد
ديوانه ترم نكن، كجا مي كِشيم!؟
سمت حرم دوست چرا مي كِشيم؟
تا طور كشانده اي ، عصا مي خواهم
يك تذكره ي ِ كرببلا مي خواهم
شان تو نیست که در دفترم انشات کنم
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم
سالی یک بار من عاشق نشوم می میرم
سالی یک بار اجازه بده لیلات کنم
همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم؟
پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توایم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم
باتو ای پیر طریقت که سر راه منی
آن قدر معجزه دیدم که مسیحات کنم
از خدا خواسته ام هر چه که دارم بدهم
جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم
تو همانی که خدا گفت: تو رب الارضی
سجده بر اشهد ان لایی الّات کنم
مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد انّ علیّاً ولی الله بگو
آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم
آتشی هستم و لبریز گلستان شدنم
چند وقتی است به ایوان نجف سر نزدم
بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم
سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه نجف
بیشتر از همه آماده ی مهمان شدنم
آن که از کفر در آورد مرا مهر تو بود
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم
از چه امروز نیفتم به قدومت وقتی
ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم
علی اللهی ما را به بزرگیت ببخش
پیش تو مستحق این همه حیران شدنم
ده ذی الحجه ی من هجده ذالحجه ی توست
هشت روز است که آماده قربان شدنم
جان به هرحال قرار است که قربان بشود
پس چه خوب است که قربانی جانان بشود
شان تو بود اگر این همه بالا رفتی
حق تو بود که بالاتر از این جا رفتی
شانه ی سبز نبی با تنش عرش الله است
تو از این حیث روی عرش معلّا رفتی
انبیاء نیز نرفتند چنین تا معراج
انبیاء نیز نرفتند تو اما رفتی
به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست
پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی
باید این راه به دست دگری حفظ شود
علت این بود که تا خیمه ی زهرا رفتی
تو ولی هستی و منجی ولایت زهراست
تو هدایت گری و نور هدایت زهراست
آی مردم به خدا نیست کسی برتر از این
ازلی طینت، اول تر و آخرتر از این
تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم
اسد الله ترین حضرت حیدرتر از این
هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن
بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این
رفت از شانه ی معراج نبی بالاتر
به خدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این
آن دو تا ذات در این مرحله یک ذات شدن
این پیمبرتر از آن، آن پیمبرتر از این
دستِ گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد از این بارِ نبوت همه در دست علی ست
زودتر از همه با این همه دیر آمده بود
چه خبربود؟! زمان لحظهٔ حساسی بود
عرش با آن عظمت نیز به زیر آمده بود
چه خبر بود؟! که ابلیس به خود می لرزید
و خدا خواسته این گونه حقیر آمده بود
چه خبر بود؟! که این قافله ها در پی هم
از دل کعبه به این دشت کویر آمده بود
چه خبر بود؟! که جبریل به خود می بالید
پیک مامور در این امر خطیر آمده بود
چه خبر بود؟! که پیغمبر دردانهٔ حق
باز هم بر در میخانه بشیر آمده بود
روی دستش بگرفت او همهٔ هستی را
جان خود را که چه جانانه وزیر آمده بود
آی! آهسته!! صدایش برسد تا افلاک
ماه و خورشید به تبریک امیر آمده بود
گم می شود در غربت شب های کوفه
در لابلای نخلها، تنهای کوفه
کوه است کوه اما دگر از پا نشسته
سر می کند در چاه غم دریای کوفه
خسته شده از سُستی این قوم صد رنگ
خسته شده از شاید و امای کوفه
با نان و خرما می رود کوچه به کوچه
اما چرا نفرین؟ مگر مولای کوفه ...
جز جود و رحمت از امام ما چه ديدند؟
ای وای از نامردمان ای وای کوفه
یارب بگیر از قدر نشناسان علی را
سر آمده صبر از ملالت های کوفه
مانند چشمانش دل عالم گرفته
آمادهی رفتن شده آقای کوفه
اما نگاهش بی کران بی کسی هاست
دلشوره دارد از غم فردای کوفه
روزی که می آید به شهر نانجیبان
با دست بسته، جان به لب، زهرای کوفه
روزي که خون مي بارد از چشمان غيرت
از طعنه های تلخ و جانفرسای کوفه
بر روي ني سوي لب غرق به خوني
سنگ بلا مي بارد از هر جاي کوفه
می میرد از اندوه گوش و گوشواره
دارد خبر از بغض بی پروای کوفه
می پرسد از راه نجف طفل یتیمی
ذکر لبش: بابای من! بابای کوفه!
مجید لشکری
تا که رد از قالب تن میشود
مشرق او شامشکن میشود
نحس و سعیدند در اشیا نهان
سنگ عقیق اهل یمن میشود
سر زده از چاک گریبان صبح
من همه او او همه من میشود
آدم از آیینهی مردانهاش
جلوهی حوّاست که زن میشود
خندهی او سبزی دشت مغان
گریهی او رود تجن میشود
بسکه لطیفست به گلخندهای
خلع از آفاق بدن میشود
دیدهی او صلح و دو ابروش طاق
گرچه حسینست، حسن میشود
برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا ترانه حضرت علی شعر حضرت علی اشعار حضرت علی شعر در وصف حضرت علی