1399/12/23   شعر امروز   کدخبر: 1256   نظر: 0   بازدید: 1552   خبرنگار: فهیمه علمداری چاپ

اشعار برگزیده رقابت اینترنتی شعر تارنا

اشعار برگزیده رقابت اینترنتی شعر تارنا

اشعار برگزیده اولین رقابت اینترنتی شعر تارنا در گروه تلگرام شاعران ایران برگزار و توسط مهراز بیگ محمدی داوری شد.


ای آه من ، ای هوای افسوس 
در ماتم ناتمام اوهام 
اسطوره استعار ققنوس 
خاکستر کابوس سر انجام

یخ بسته زمهریر بودن 
بی آتش اشتیاق فردا 
بی حشمت بارگاه  امروز 
بی سایه بی رواق فردا

افسرده گم کرده ره درد 
آلوده  اعتیاد تحقیر 
گم گشته نفرین حقیقت 
در همهمه هجوم تفسیر

ای سکه ساقط از کف ارج 
افتاده به اوج دست  سفله  
ای قاپ قمار زخم و چاقو 
بازیچه موج دست سفله

کابوس هراس مرگ مادر 
در شومی شام کور فردا 
ناموس اسیر باد مشرق 
نفرینی بوف کور فردا

ای بیرق اهتزاز اعدام 
بر عرصه حکم سب فریاد 
بلعیده هزار بغض کابوس 
کابوس کریه خاطر یاد

ای زردی یاس برگ پاییز 
ای عزلت بیتوته رویا 
رویا زده بهار موهوم 
ای نشئه مشروطه رویا

ای کاش  اسارتت رهایی 
ای کاش رهایی ات نشان داشت 
ای کاش  نشانه ای  ز پایان 
این درد به آه من نهان داشت

پیمان دارابیان

............


من اون زخمم که دیگه تن ندارم 
بریدم راه برگشتن ندارم 

یه سربازم که چشمش مونده پیشت 
کجا باید برم میهن ندارم 

نسوزون مرهم درد آور من 
زبون ناله و شیون ندارم 

از اون روزی که دریا شد نشونت 
نه تن پوش و نه پیراهن ندارم 

به خاکم بعد مرگم ریشه داری  
بدون دستای ریشه کن ندارم 

به نبض آخر بودن رسیدیم 
تو باور داری اما من ندارم 

قبوله این اگه پایان قصه است 
فقط جونی واسه مردن ندارم 

کاملیا کوکاییان 
....................




به فدای که کنم جان را؟! دلخواه علیست
مردنم را چه هراسیست چو همراه علیست

اعتمادی نشود کرد به هر بیراهه
مقصدش هست سعادت اگر آن راه علیست

مست و عاقل، همه خواهند علی را به خدا
هوش و سرمستی و میخانه و خانقاه علیست

ظلمتِ شب ز تکبّر افتد، بر ما چون
به شبِ ظلمت ما نور دهِ ماه علیست

زخم پهلو نَبُود علّت اشکِ زهرا
اُمِّ پیغمبر را علّت هر آه علیست

جای العَفْوِ شبِ قدر بگویید علی
توبه و قدر و قَدَر، بخشش و درگاه علیست

مرگ زیبا بدهد تنها را آرامش
به فدای که کنم جان را؟! دلخواه علیست

حسین طاهری 


...........


نمیدانم چه طعمی از تو در این ماده‌ی مرگ است
که رو در روی احساسم همیشه جاده‌‌ی مرگ است

تو را سر ریز نوشیدن،چنان سرگشته ام کرده است
که دنیایم پر از پیچیدگیِ ساده‌ی مرگ است

وفاتم را تمام خانه های شهر فهمیدند
کمی از سرگذشتم روی این بیجاده‌ی مرگ است

چنان از خویش لبریزم که می بینیدومی گویید
چگونه یک زن عاشق خودش آماده‌ی مرگ است

به خون دل وضو کردم کسی فهمیده آیا من
کنارم صبح تا.. هر شب فقط سجاده‌ی مرگ است

دچارم من، دچار گونه ای از مرگِ تدریجی
سوال اینکه تعفن سهم یک دلداده‌ی مرگ است؟

به چشمم این جهان را تا نبینی در نمی یابی
که صد درصد تمام افرینش زاده‌ی مرگ است

کمی از تو که بوییدم تمام صورتم گل شد
نمیدانی چه عطری از تو در این ماده‌ی مرگ است

زهـره‌رضـوانی

......



بر دل غمگین و تنهایم ترک انداختی
داخل دریاچه ام سنگ نمک انداختی

خواستم پنهان کنم این درد زخم آلود را
قصه ی رسواییم را بر فلک انداختی

هر زمان اثبات کردم عشق بی حد تو را
بار دیگر هم دلم را در محک انداختی

شاه دل را بر زمین انداختم اما چرا
در جوابم مغرضانه حکم تک انداختی ؟

دم زدی از عشق و با رفتار مغرورانه ات
عاقبت توی کلاه من تو کک انداختی

کل آبادی نه تنها من دچارت گشته اند
مهربانی کن که درد مشترک انداختی

سجاد صادقی

....................



یه دیوونه‌ام،بی حساب و کتاب
دلم با خیالاتِ رنگی خوشه
شبو خط بزن از توو دنیای من
منو عطرِ چشمات توو شب می‌کُشه 

چروکیدم از فصلِ پائیزِ تو
بهارت کجاس تا که داغم کنه
کجا رفته دستای پُر مهرِ تو
کویرِ منو کوچه باغم کنه 

توو اندوهِ چشمات منو گم نکن
نباید که یادم بره بودنو
کمک کن امیدی بمونه برام
نشه باورم دیگه فرسودنو 

حواسِ منو از شبات پرت کن
نمک‌گیرِ افکارِ خامت نشم
نمی‌خوام بدونی چه آشفته‌ام
نمی‌شه که درگیرِ دامت نشم 

واسه کوچه‌های پُر از زمزمه
شبیهِ یه بن‌بستِ متروکه‌ام
پُر از خاطراتِ شکسته تنم
مثِ خاکِ جبهه پُر از پوکه‌ام 

هوایی نکن دل رو با خنده‌هات
که دستم رو پیشِ همه روو کنم
ببندم درا رو روو دنیام و باز
دلو با خیالِ تو همسوو کنم 

داریوش جلینی 

..................

ساکتم اما سکوت تلخ من دردآور است 

مینویسم این نوشتن هم سکوتی دیگر است 

درزوایای وجودم آتش درد است، درد 

حیف, این آتش که زیرصدقفس خاکستر است

یاگدایی داشت میکرد، آن یتیم ژنده پوش

یا که هرچه مرداین شهراززنش هم زن تراست

عاقبت من قهرخواهم کردبااین زندگی 

بندگی درزیرزور چوب تر کار خر است

چکه باران فرومیریخت سقف خانه را

چوب سقف خانه ای شکل خیارچنبراست

یا زبان من نمیچرخد بگویم قصه را

یادراین اطراف گوش عده ای قطعا کر است

این همه نامردی وجوروفساد وتوطئه 

زیرچتردین، کمی عاقل که باشی نوبراست

حل نشدفرمول دردوغصه ها درشهر شب

پول دست صدیزیدلاشی تن پروراست 

جمله ای امریست در قرآن من: "آتواالزکوه"

بیت بیت شعر هایم پلکان منبر است


مدشدازاین غصه ها گفتن ولی افسوس و درد

قصه ی بدبختی انسان هزاران دفتر است

داودنعمتی

اخبار پیشنهادی

برچسب ها: تارنا شعر شاعر صدای شاعر خبر ادبی رقابت اینترنتی شعر تارنا شعر تارنا پیمان دارابیان کاملیا کوکاییان حسین طاهری زهـره‌رضـوانی سجاد صادقی داریوش جلینی شعر ناب فروش ترانه خبر شعر داودنعمتی

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.