1403/8/12   شعرنو   کدخبر: 13047   نظر: 0   بازدید: 4423   خبرنگار: سمیه بحرکاظمی چاپ

برگزیده اثر شش شاعر؛

تو مرده‌ای و مرگت کوهی‌ست که هر چه بر آن خاک می‌ریزم بزرگتر می‌شود

تو مرده‌ای و مرگت کوهی‌ست که هر چه بر آن خاک می‌ریزم بزرگتر می‌شود

شعرهایی از گروس عبدالملکیان، شهراد نوین، علی شهریاری، مسیحا مقدسی، محسن نیک و محمدرضا سلطانی



گروس عبدالملکیان


تو مثل رودخانه‌ای ترکم کردی

برای همین است

گاهی ماهی‌های مرده در خود پیدا می‌کنم


بازگشتن‌ات، 

جوانی اَست

بازنمی‌گردد


تو از انتهای این خیابان بیرون رفتی

و آن انتها هنوز

بر سینه‌ی جهان سوراخ است


چرا نمی‌تواند برف؟


چرا نمی‌تواند برف

بر گذشته ببارد؟

چرا نمی‌تواند برف

این خیابان را ورق بزند؟

چرا 

چطور 

چگونه سفر کنم

تو مرده‌ای

و فاصله‌ات از تمام شهرها یکی‌ست


ماهی‌ها به سطح آب آمده‌اند

عید به سطح آب آمده است

عمق به سطح آب آمده است

و تنهایی‌ام

در آب حل نمی‌شود


تو مرده‌ای

و مرگت کوهی‌ست

که هر چه بر آن خاک می‌ریزم

بزرگتر می‌شود


*******************************************

شهراد نوین


تو می‌گفتی 

همیشه می‌گفتی 

از شبیخون سایه‌های سیاه 

بر جبین جویبار 

از رد پنجه‌ی پلنگ 

بر صورتک ماه 

می‌گفتی

اصلا رسم این نبود

که آفتاب در مدار مدارا قرار بگیرد 

و تو باز نیایی

. . . 

تو نشسته بودی

صورت به صورت خاک 

پهلو به پهلوی حوا

به تفسیر قصه‌ی آدم 

در جستجوی گهواره‌ای که سپردی به خیابان

نه به دریا 

و جادوگری که دایه گی می‌کرد 

برای جوانه‌های یاس و نسترن

حالا بپرسید 

باز هم بپرسید از آسمان صبور 

این همه سال بی‌ستاره

تو در دفتر مشق شب 

چه نوشتی

نام کدامین ستاره را 

از تقویم خاطرات  دریا خط زدی

که امروز 

در این حیرت و تردید 

ما تنها 

تماشاگران سرابیم و سوداگران عطش

حالا بگو 

برای زائران خسته‌ی خورشید

خاوران فقط سرزمین موعود نیست

کنایه‌ایست به شب 

که از دامن سیاهی به امانت گرفته‌ایم

بگو 

دوباره بگو

به او که برای بستن چشم‌های ما 

می‌آید

آیینه‌زار روشن دریا 

گهواره‌ی پرندگان مهاجر است. 


*******************************************


علی شهریاری



 نه در دریا

نه در رودخانه

نه حتی در دل حوض

آب از آب تکان نمی خورد

وقتی ماهی مرده ای به آن باز می گردد


می ترسم از روزی که خاطراتت

مدام شانه هایم را نلرزاند


*******************************************



 مسیحا مقدسی


دوباره پرت کن خودت را

پرت کن به سمت آینه

پرت کن به گوشه ی اتاق 

تا خون از دیوارهای پوست

رد شود

تا رد زخم را دوباره مرور کنم

آن قدر مرور کنم

تا شاید علاقه ات به مرگ

بیشتر شود 

حالا من 

در روزنه ی یک اتفاق گیر کرده ام

تو حدس میزدی که من زنده ام

زنده / مثل حباب های پر از گاز 

زنده شده بودم

که تو را بلند کنم

که تو از حضور سایه ها آگاه شده باشی

چقدر گرسنه است/ این فاصله

مهم بود که تو پیامبر این شعر باشی

مهم تر از مرگ و رد روشن خون 

پس بیشتر حرف بزن 

حرف های تو روشن است 

مثل بلندترین قله 

مثل قلبم

که با اولین قطار رفته است


*******************************************

     

محسن نیک


 از حرف‌های نگفته

می‌ترسم

از مسلسل سکوت

از دهانی که شلیک نمی‌کند

بر شقیقه‌ی کلمات


حالا دیگر

خرده‌های خون را

دوست دارم

شکنجه‌شدن را

زیر‌ مشت‌ شب

و اعتراف می کنم

به کسی که پشت پیراهنم پنهان‌شده

به اینکه دوست دارم

اره‌ای را که در سینه‌ام می‌تپد

دوست دارم

دندانه‌های نبودنت را


چرا که هیچ‌چیز

مثل سرما نمی‌سوزاند



تیغِ تقویم

خونِ این روزها را بریده‌ است!

پس اعتراف می‌کنم

به رگ‌هام

این زخم‌های طولانی

به سنگی از سکوت

که در دره‌های گلو می‌غلتد

تو به من

حفره‌ها هدیه کرده‌ای

به من که می‌خواستم فقط بغلت کنم

مثل کوهی که غارهایش را



اما

تو رفته بودی

و از کنار هر لحظه‌ای که رد می‌شدی خراش برمی‌داشت


تو رفته بودی

و رفتنت تنها اصابتِ تصمیم بود


*******************************************


محمدرضا سلطانی


دوستم داشته باش


آنقدر

 که پاهایمان

ریشه ی درخت فندق شوند

در کویر . . .

تنها اما تنومند


دست‌هایمان  شاخه ی

درخت کناری در جنوب


و سرهایمان

دو مرغ عشق

که آغوش هم جان می دهند

مثل سردار در جنگل های شمال!!

/


اتمام شعرها



اخبار پیشنهادی

برچسب ها: تارنا شعر گروس عبدالملکیان شهراد نوین محمدرضا سلطانی محسن نیک مسیحا مقدسی علی شهریاری برگزید اشعار

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.