برگزیده اثر شش شاعر؛
حمیدرضا شروه
فتح می کنم
همین انار مکیده .
شعر م می شود / چکیده بر سقف دهانم !
من رویش می ریزم تاشبم ماه نمی خواهد
این برنو مال کنون * هم فاتح است
حالا چراغ روشن کنید
که راه دراز کوتاه می زند
در این جاده ی پر خون تنگستان .
شاعر فتح را فاتح است ؟
سوالی که بر شانه ی جاده به دنبالم تکرار می شود
************************************
دیار مردان بیگی
صبور باش آفتابِ کال
صبور باش...
تفنگ از شقیقه بردار
چاقو از گلو،
پریدن
استخوان های ما را هم می شکند...
می دانم جوانی ما زیبا نیست
می دانم...
حتی قرار نیست پیری ما هم زیبا باشد،
این ردِ خون بر پیراهن
این جای خالی چشم بر صورت
این همه جنازه
تاریخِ غمگین ماست،
نه آوازی
نه رقصی
نه یک دلخوشی ساده ...
عزیزِ من
در این سرزمین
باران، ساده نمی بارد!
برف، شیرین نیست
و فصل ها، بی رؤیا مانده اند،
ما از تماشای ستاره
به رصد موشک رسیده ایم
از پرواز پرنده بر آسمان
به طیاره
و از پروانه به گلوله ...
وقتی حتی سرهای خمیدەی آفتابگردان هم
به سمتِ خورشید نمیچرخد
آسمان، کلاه بزرگی ست
که بر سر رویاهایمان کرده اند...
اما تمام خواهد شد!
زخم های ما درخت میشود
رودخانه می شود و به دریا می ریزد
کوه می شود و خورشید را آغاز می کند
تو صبور باش آفتابِ کال
تو صبور باش ...
وطن به موهای تو بیشتر از پرچم نیاز دارد
به چشمهایت بیشتر از تفنگ و موشک
به لبخندت بیشتر از صلح،
به تنت بیشتر از جغرافیا
به خونت بیشتر از دریا
و به روحت بیشتر از تاریخ نیازمند است...
************************************
یوسف یزدانی
من از انتشارات جهانی دیگرم
با سطرهایی سیاه و سفید
در گردنههای گردن دراز تاریخ
برای اعلام بودنهای جعلی شما
که-
تشکهای خیستان را روی بندها پهن کردهاید
تا رازهای هولناکتان را به آفتاب بسپارید.
************************************
جمال بیگ
هیچکس
نمی تواند
به موهای پریشان سیگاری
گیر بدهد
که میان چه بادی کشیده می شود
کافی ست به مقدار لازم
با آتشی که از دهان می آئیم
پس از ساعت های تکراری
لابلای انگشتانی گمنام
در خیابان هایی تا دندان زرد
پا به پای کوچه پس کوچه های سنتی
میان کافی شاپ های پست مدرن
در خانه های کبریتی
روی تخت های بی خیال
آنقدر پرسه می زنیم
تا با همه فکر کنیم
حتمن در ذهن هر مرد عنکبوتی
یک زن عنکبوتی هست
که نخ به نخ
موهایش را طوری می بافد
که خیابان
کوچه
کافی شاپ
خانه
آنقدر خیالشان می وزد
که باد می آید
هنوز باد می آید
و حلقه های دود
کشف دهان های تازه نفس اند
************************************
کورش همه خانی
باران !
با ناز کشیدن
حوصله ی باد را
به لکنت ِزبان می گیرد
صدای مرا با خودت ببر
میان سینه ریز دره ها
خاک ِترک خورده ی پا ها
بیابان ِ تشنه ! در خواب علف ها
تا در فصل رویش
تن به تن
ترانه بکاریم
گویا شاعر ! منتظر است
با رطوبت کلمه
پای پیاده
در جمله ای برجسته
مرا به انتهای سطر آخر برساند
اینباراز بام آسمان
دانه هایم را پهن کرده ام
روی کویر دشت ها
بی آنکه ناز ِباد را
کشیده باشم
نامم را از ابر کنده ام
که در عطر گیاهانی تازه
رشد کنم
من ! روی همین خاک و
سرزمین
نمک گیر شده ام
************************************
بهزاد عباسی دشتکی
روزی جهان
به گهوارهاش برمیگردد
به پیش از ظهور آتش
پیش از کشف آهن
پیش از آلیاژ گلوله
جنگلها
به پیش از هرس ِ حریصان چوب!
رودها
به پیش از ساختن سد
پیش از آلایندههای ما
رودها به عقب برمیگردند
آنقدر عقب
که بپرسند:
"ماهی ِ دریا
در چشمه چه میکند؟!
**
اتمام اشعار/
برچسب ها: تارنا شعر دیار مردان بیگی یوسف یزدانی جمال بیگ کورش همه خانی بهزاد عباسی دشتکی حمیدرضا شروه