چشمهای درشت سفید
به گزارش تارنا: چشمهای درشت سفید، مجموعه شعری است با چهل و سه قطعه شعر آزاد (به روایتی پنجاه قطعه شعر آزاد) و پنج قطعه شعر موزون در صد و چهارده صفحه و در پنج بخش به نامهای سیّارهی من، موشکاف، برای یکدیگر، خودخواری و پرندگی، که توسط نشر فصل پنجم به چاپ رسیده است. جهانی که مخاطب در چشمهای درشت سفید با آن روبرو خواهد شد برآمده از ترس و به دنبال آن تعریفی از مرگ است در چارچوب روابط انسانی که روایتگر آن ضمیرهای مفرد شاعر از نگاههای متفاوت میباشد.
ای از آفتاب رو وا میکنی
مشت پیراهنت را
شکوفه که میدهد–سنگ به صدا میآید از بهت
غاز میکشد استخوان
و از پشت پوست آغوش میشوی
انگشت به انگشت که پیش میرود
اصالت انسان از سربالاییات
اوّل،
نفس میگیرد
فراخ،
نفس میگیرد
تنگ،
نفس میگیرد
شرم–حجاب میشورد
تا خان، فریاد باشد یافتم! یافتم!
اینجاست سرزمین عجایب
بعد
دست پل را میگیری
آنجا که سُرنج در انتظار اصابت است میخندد درّه–لمس میشوی
و ناقوسها که دنگ دنگ
کاری از دستشان نمیآید
برای عقل خورشید گرفته
و بعد
رجزخوانی اصرار
در کمین سر لبها و به خاک کشیدن دندان
وقتی اسب پیشکشیات گوش شیهه را کر کرده
راز سینهات را محبوس
و کشف معجزه
در هزارتوی زندگی پس از زندگی
زندگی پس از زندگی...!
آه ای آفتابگردان!
از کدام قبیلهای؟
که زبانم را تنها تو بزرگ میکنی
سرم را رام
گل که میدهی
شکلات در دهانم آب میشود
و آخرین بوسه را
قبل از این
سیگار لعنتی میخواهم
نام شعر: آفتابچرخان
*****************
میارزد؟!
به سوگ، صورت سرمه را پاک کنی
از اشک
و نقشهی خدایان را بر آب
⇓
و رد مخملین انگشتها
تفاخر کند بر شلاق
که از لوچهی چاک زخمت
می چکد
چرک
⇓
از این لب، چه لعبتی است
که در دهان مور میگذارم
و تمام شدن را
صبر کنی
تا باز کنار هم به نیش بنشینیم
به تحمّل!
سیاهه ی سیرت را
سرخ
بر گرده بچسبانیم
و بگردانمت در آتش
در میدان قرعه کورمال کورمال
⇓
و چشمهایت آخ چشمهایت
در گعدهی هجریها
خوراک سگ شوند که هنوز
کارد به استخوان نرسیده
و میخواهی خونت را با دندانهای آسیاب
به من هبه کنند
⇓
بر این پوست لذیذ
که میکاشتی بنفشهی شیطان
میبینم در حیرت
از عذاب که جانب کدام نفرینم را
گرفته است عشق،
میارزید؟!
دوزخ اگر تو باشی
و سرمههای ریخته را پاک کنی از صورت
میارزد
زندگی
میارزید
نام شعر:شدهگی
[۱/۲۲، ۱۴:۱۴] بحرکاظمی: چه فرقی دارد کجا مرا ببینی
در خواب یا خیابان
در بهشت یا دارالمجانین
در جنگ یا زندان با سری تراشیده
تو دیگر صورتم را نخواهی دید
حالا که مرگ گوشهی کُتم را گرفته
دستهایم را بیسیرت کرده
میخواهد ترس را به جانم بیندازد
رویای من آبروی ما بود
فکر همه چیز را کرده بودم
که چطور در پنجاه سالگی تو را بخندانم
و در هفتاد و چهار سالگیات پیش از تو بمیرم
راضی باش!
من از راز چشمهایم با اهورا گفتهام
تا در تماشای هر شب تو
وقتی موهای اوکیکو به کمرش رسید
خودش را به آتش بکشد
فردا از ما تو را خواهد گرفت
از آفتاب که با غروب به خانه برنخواهد گشت
از شب که برهنگیات را دیگر نمیبیند
و از نامت آغوشم را
اصلا!
چشمهای تو چه رنگی است؟
من آنجا که لباسهایت را پوشیدی
و اول به صبح سلام دادی
چه کسی را بوسیدم...
برچسب ها: تازه های نشر انتشارات فصل پنجم تارنا چشمهای درشت سفید فارد قربانی