برگزیده آثار شش شاعر؛
شعرهایی از : محمود گیو، محمدرضا مومن نژاد، لطیفه شنن، منصور زمانی، داریوش جلینی و مصطفی خدایگان
محمود گیو
رسیده فصل باران و دلم انگور می خواهد
تن عریان من پیراهنی ناجور می خواهد
نشسته ام در میان یک اتاق تنگ و رویایی
پریشانی افکارم کمی از نور می خواهد
بهاران آمده مُطرب بزن بر طبل بی عاری
سَر سودایی حالا سه تاری شور می خواهد
چه احوال غریبی خُفته با من در تن مُرده
که این گوش پریشانم صدای صور میخواهد
پشیمان مانده ام بین دوراهی ،آخر کارم!
چُنان موسی که از آن انعکاس طور می خواهد!
یقیین دارم که پشت پنجره یار پشیمانی
دوای درد بیمارش تن یک حور می خواهد
**********************************
محمدرضا مؤمننژاد
"صبح نیشابور"
مینویسم غزل غزل گلفام
میزنم در بهشت شعرم گام
ماه و خورشید و زهره در مُشتم
میخرامم میان این اجرام
پُرم از استعاره و تلمیح
لب به لب از جناس و از ایهام
صبح ترهندهٔ نشابورم
طرهای از طراوت خیام
کوزه کوزه دوبیتیام بر دوش
جرعه جرعه رباعیام در جام
عطر عطار و طبلهاش در من
میتراود ز طبع من مادام
طرح زیبایی از کمالالملک
بوسهای در جواب یک پیغام
سبزم آنسان که دشتِ آویشن
تازهام چون شکوفهٔ بادام
محکمم همچو کوه بینالود
پر فراز و نشیبم اما رام
آسمانم به رنگ فیروزه
آبیِ بیرقیبِ پر ابهام!
طعم ریواس تازه در جانم
طعم فردوسِ نورسیده و خام
همه اینها که گفتهام، هستم
از لبانش اگر بگیرم کام!
**********************************
لطیفه شنن
کاروان
از کاروان جا مانده ام، مغموم و تنها مانده ام
ای ساربان آهسته ران، در بین صحرا مانده ام
اینجا میانِ مردمان، بی همدل و بی همزبان
آهی کشم هر دم ز جان، مجنون و شیدا مانده ام
از دشمنان تیر و سنان، از دوستان زخمِ زبان
من را ببر از این مکان، از زندگی وامانده ام
در شهرِ پر جوش و خروش، این ازدحام و جنب و جوش
از دردِ دلتنگی خموش، در کارِ دنیا مانده ام
در باغ فردوسِ برین، دل غمگسار است و حزین
داوود تصنیفی بخوان، از صوت و آوا مانده ام
آتش زده بر خرمنم، بر روی و بر پیراهنم
سوزانده عشقِ او تنم، اینک چه رسوا مانده ام
دستِ تو اندر دستِ من، دلها رها از اهرمن
ای ساقیِ مخمورِ من، من مستِ صهبا مانده ام
افتان و خیزان میروم، نالان و گریان میروم
ای ساربان لختی امان، در خویشتن جا مانده ام
**********************************
منصور زمانی (ساعد)
هر نقطه که گیسوی پریشان بنمایی
مفتون کمندت همه رندان بنمایی
ترسم که حسادت بکشد عاشق زارت
چون پرتو آن رخ به رقیبان بنمایی
سیلاب سرشکی که به هجران تو ریزد
سر چشمه ی عشق است خروشان بنمایی
از سلسله ی زلف تو یک تار مرا بس
پنهان بکنی زلف، تو گریان بنمایی
آن مطرب دلداده بگفتم که بزن چنگ
از همت خود ذوق فراوان بنمایی
در وقت سخن گفتن خود با تو بمانم
آخر چه بگویم که تو حیران بنمایی
گاهی که زنم بوسه به آن لعل لبانت
دانم همه تقصیرم و کتمان بنمایی
ساعد طلبد گوشه ی چشمی همه ایام
خواهد که نگاهی به اسیران بنمایی
**********************************
داریوش جلینی
کمی قنوت بباران برای دستانم
به سجده های سرم دیگر اعتباری نیست
به من که بیتو خزان را شکفتهام انگار
امید رد شدن از درد و بیقراری نیست
بر این سیاهی ممتد ببند چشمت را
من از تمام خودم پر کشیدهام امروز
نبین که باز نگاهم به خواب منتظر است
درون من همه آه است و حسرتی جانسوز
سپردهام به خدایم مراقبت باشد
که راه گم نکنی در حوالی باران
برای من که بدون تو سرد و ناکوکم
نگو که نیست امیدی به دیدن یاران
نگو که دلهره هایم ادامه دارد و من
به گوشمالی عطرت هنوز محکومم
بیا ببین که درونم چه حفره ای خالیست
ببین که از غم دوریت من چه دلخونم
بگو که معجزه ای در شب اتفاق افتاد
که دست های تو را تا ظهور من کش داد
بگو که با تو بگویم غمت چگونه مرا
نگاه مضطربی آفرید و ارزش داد
هوای گریه پس از تو، هوای شهرم شد
بیا که باز نسیمت بروبد ابرم را
هوای بیکسیم را بیا و پرپر کن
تبسمی کن و بشکن دلیل ماتم را
**********************************
مصطفی خدایگان
عشق از تو و شعر خواندن از من
ناز از تو و بیخود شدن از من
بنشین و بپوش نازکت را
در خانه بمان آمدن از من
با سردی موسیقی موهات
رقص از تو و لرزیدَدَن از من
شمشیر تنت را که غلاف است
عریانِ زدن کن بدن از من
با باد اگر مرگ من آمد
نگذار بگندد کفن از من
با باد اگر پیرهنت رفت
پیراهن خود را بتن از من
**********************************
اتمام متن /
برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا tarna مصطفی خدایگان شعر کلاسیک داریوش جلینی انجمن شعر اشعار محمدرضا مومن نژاد لطیفه شنن منصور زمانی محمود گیو