دکتر راضیه موسوی مطرح کرد: از تفاوتهای شعر در ایران پیش از اسلام و پس از آن میتوان به این مورد اشاره کرد که در ایران باستان شعر عروضی وجود نداشتهاست و ایرانشناسان، نظم هجایی را، وزن موجود در اشعار آن دوره معرفی کردهاند و برخی نیز قائل به نظم ضربی بوده اند.
به گزارش خبرگزاری شعر ایران_تارنا: (دکتر راضیه موسوی خو) دانش آموخته دکتری فرهنگ و زبانهای باستانی ایران، دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات، با سوابق قابل توجهی نظیر دبیر بخش «جستارنامه باستان؛ جستاری در فرهنگ و زبانهای باستانی ایران» ماهنامه «سخن» و همچنین از افتخارات او برگزیده دومین جایزه ادبی دانشجویی اهواز، نامزد سومین دوره جایزه ملی شعر جم، نامزد نخستین جایزه کتاب سال تارنا، مقام برتر دومین جشنواره بین المللی ادبی ماورا (بخش شعر کلاسیک) برگزیده مقدماتی فستیوال ادبی دالاس امریکا برای مجموعه شعر «الهه معبد سینک»برگزیده هیئت داوران "مقام برتر" در نخستین جشنواره ملی شعر یزد را میتوان شمارد.
راضیه موسوی خو شایسته تقدیر در دومین جشنواره ملی شعر دانشجویی، جهاد دانشگاهی تهران، تشنهای و کویر در خانه است، (مجموعه شعر کلاسیک) برگزیده جایزه کتاب سال الوند نیز میباشند.
در مورد پیشینه شعر و ادبیات در ایران پیش از اسلام توضیحاتی را بفرمایید؟
با بررسی اسناد و آثار مکتوب به جا مانده از ایران باستان، آثار منظومی مییابیم که میتوان آنها را نخستین شعرهای ایران باستان و سرایندگان آنان را نیز نخستین شاعران ایران دانست. در جوامع هند و اروپایی ، شاعران علاوه بر سرودن، عهده دار وظایف دیگری از نوع موبدی، پیشگویی و مداحی نیز بودهاند، از این رو برای مفهوم شاعر، واژگان متفاوتی بسته به نقشهای متفاوتی که شاعران ایفا میکردند وجود داشته است. در این جوامع، شاعری از پدر به پسر انتقال مییافته است.
«ریگ ودا »کهنترین اثر شعری خانوادهی زبانی هند و اروپایی و« گاهان اشو زرتشت » نیز نخستین سرودهی ایرانی است.
درباره اینکه آیا در ایران باستان، طبقهای مستقل به نام طبقه شاعر وجود داشته است یا نه میتوان به « نامه تنسر» اشاره کرد که در آن سومین طبقهی مردم را کتّاب میدانند و کتّاب ریز، کتّاب محاسبات، اطباء و شعرا و منجمان را داخل آن میدانند. همچنین در تاریخ سیستان نیز آمده است: «تا پارسیان بودند سخن پیش ایشان برود باز گفتندی به طریق خسروانی.» آنچه به یقین میدانیم این است که در ایران پیش از اسلام، از زمان مادها تا پایان کار ساسانیان «یک جریان شعری پهناور» وجود داشته است.
از تفاوتهای شعر در ایران پیش از اسلام و پس از آن میتوان به این مورد اشاره کرد که در ایران باستان شعر عروضی وجود نداشته است و ایران شناسان، نظم هجایی را، وزن موجود در اشعار آن دوره معرفی کردهاند و برخی نیز قائل به نظم ضربی بودهاند.
اما به دلیل وجود شواهد و قرائن تاریخی بسیار نمیتوان وجود شعر عامیانه را در آن دوره انکار کرد. همچون فهلویات و نیز چکامه هایی که الگوی کار «مسعودی مروزی» در شاهنامهی مفقودش بوده است سابقه شان به اوزان اشعار عامیانه میرسیده است؛ اوزان اشعار عامیانه که در ادب رسمی ساسانی و فرهنگ نجبا و درباریان اهمیتی نداشته است. علاوه بر آن وزن رباعی کاملا ایرانی است و بر اساس حکایت نقل شده در المعجم، از زبان عوام و کودکان گرفته شده است.
در ایران باستان شعر با سنت شفاهی ارتباطی تنگاتنگ دارد و ایرانیان سرودهای مقدس دینی خود را سینه به سینه انتقال دادهاند و سرودهای غیردینی خود را نیز به حافظه گوسانهای پارتی و خنیاگران ساسانی سپردهاند.
آنها از خط بیشتر برای ثبت متون دینی یا حکومتی استفاده کردند. به همین روی بسیاری از اشعار غیر دینی که به صورت شفاهی زنده نگاه داشته شده بودند از بین رفتند.
از مضامین سرودههای ایران باستان و جهانبینی آن دوره کمی توضیح دهید؟
میتوان شعر دوره باستان را به دو گروه دینی و غیردینی تقسیم کرد. حجم اشعار به جامانده دینی بسیار بالاست ولی بدین معنا نیست که در این دوره شعر غیر دینی وجود نداشته است بلکه به دلیل قداست کلام مقدس، اشعار دینی با علاقه یا شاید تعصب بیشتری حفظ و سینه به سینه نقل شدهاند. مانند سرودههای زرتشت، مغان زرتشتی، مانی و شاگردانش و نیز پیشگوییهای «جاماسپ حکیم». اما در این میان نیز سرودههایی هستند که درون مایه دینی ندارند. همچون درخت آسوریگ، یادگار زریران، اندرزنامهها و آنچه گوسانان و رامشگران برای شاهان و مردم میخواندند و نیز آن الحانی که برای «باربد و نکیسا» در عهد «خسرو پرویز» ذکر میکنند.
سرود «میترا، سرود اپام نپات»، «گاهان اشو زرتشت» و «یشتها» همه جنبه دینی و اساطیری دارند. در یَشتها عرفان مغان قابل رویت است و گاه جنبه دراماتیک (نمایشی) دارند. پس میتوان گفت مضامین دینی و اساطیری مهمترین جهانبینی اشعار دوره باستان را شکل میدهند. اما سرودهای غیر دینی به مرور از میان رفت چرا که دینی و مقدس نبودند.
و نیز از آنجا که اشعار دوره اشکانی و ساسانی با موسیقی خوانده میشدند، و عمدتا هم به صورت شفاهی و غیرمکتوب بودهاند از آنها چیزی باقی نمانده است. اما موضوع این اشعار غیر دینی که توسط خنیاگران و گوسانان با نواختن چنگ و عود و سازهای دیگر و از بَر خوانده میشدند بیشتر غنایی بوده که در مراسمهای جشن و سرور یا دربار شاهان و نیز در بین اقشار متوسط جامعه خوانده میشده و مورد توجه بودهاست. میدانیم که بعدها در زمان خسرو پرویر توجه بسیار زیادی به هنرمندان و نیز خنیاگران و رامشگران میشده .
از مهمترین آثار منظوم دوران باستان و نیز نخستین شاعران ایرانی کداماند؟
اگر بخواهیم به مهمترین آثار ادبی دوران باستان اشاره کنیم نخست باید از سرودههای گاهان اشو زرتشت نام ببریم که نخستین اشعار ایرانی هستند و قدمتشان به ۶۰۰ تا ۹۰۰ پیش از میلاد (یعنی همزمان با دوران زندگی اشو زرتشت) باز میگردد. موبدان زرتشتی که یَشتها را سرودهاند نیز از مهمترین شاعران ایرانیاند.
اشعار گاهان و یشتها به زبان اوستایی سروده شدهاند.
به زبان فارسی میانه یا پهلوی نیز سرودههایی باقی مانده است. مثل «درخت آسوریگ» که نخستین مناظره ایرانی(میان بز و نخل) است. همچنین «یادگار زریران» که میتوان از آن به عنوان نخستین نمایشنامه ایرانی نام برد. اندرزهایی نیز به پهلوی به دستمان رسیده است که منظوم بودهاند. مانی پیامبر و شاگردانش نیز آثار منظوم بسیاری پدید آوردهاند که درونمایه دینی و عرفانی دارند و از عاطفه و خیال قدرتمندی برخوردار هستند و کاربرد آرایههای ادبی در آنها بسیار به چشم میخورد.
برای آشنایی بیشتر با شاعران ایرانی و آثار منظوم ایران باستان هم میتوانید به مقاله "نخستین شاعران ایران" ِ من که در پژوهشنامه زبانهای باستانی به چاپ رسیده است مراجعه بفرمایید.
نظر شما درباره شعر کلاسیک معاصر و کیفیت آن از نظر محتوا، زبان و سوژه در حال حاضر چگونه است؟
شعر کلاسیک سابقه دیرینهای در ادبیات فارسی دارد و در طی قرنها توانسته شاعران بینظیری همچون فردوسی، مولانا، حافظ، سعدی و خیام را به دنیای شعر معرفی کند که در عرصه جهانی حرفهای بسیاری برای گفتن دارند که این امر خود نشان از ظرفیت بالای شعر کلاسیک دارد.
وجود چنین غولهای ادبی در تاریخ ادبیات ایران، قطعا کار را برای شاعران هر دورهای بسیار دشوار میکند چرا که همواره شاعران هر دوره خواه ناخواه با چنین شاعران بزرگی سنجیده میشوند. از سوی دیگر جهان امروز با جهانِ دوران حافظ و سعدی تفاوتهای بسیاری کرده است و این مقایسه نمیتواند مقایسه عادلانهای باشد. مدتهاست که دیگر خبری از غولهای بزرگ ادبی به معنای دیرینهاش نیست بلکه در ادوار مختلف شاعران خوبی داریم که توانستهاند در دوره زیست خود به دلایل ادبی یا گاه غیرادبی از دیگران پیشی بگیرند و جایگاه تثبیت شدهای در تاریخ ادبیات معاصر به دست بیاورند.
امروزه ما شاهد تکاثرهای فوقالعادهای از شاعران مختلف هستیم. یعنی اگر مجموعه شعرهای مشترک شاعران به گزینش منتقدان آگاه چاپ شود میتواند تبدیل به یک شاهکار ادبی معاصر شود ولی مجموعه شعرهایی که به خودی خود بتوانند جور نام حافظ و سعدیها را به دوش بکشند کمتر داریم. یا دوران ما شاید هنوز باید منتظر ظهور نوابغ عصر خود باشد.
شعر کلاسیک معاصر فراز و نشیبهای بسیاری را در طی دهههای گذشته پشت سر نهاده است. پس از نیما، خیلیها شعر کلاسیک را رها کردند و به آزادسرایی پرداختند. حتی تا مدتی غزل و قوالب سنتی را شعر نمیدانستند و در خیلی جلسات ادبی شاعران کلاسیکسرا مورد تمسخر قرار میگرفتند. اما شعر کلاسیک همچون خونی در رگهای ادبیات فارسی جریان دارد و قابل حذف نیست.
به قول مولانا "هرکسی کاو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش.
این آزمونها و خطاها میباید در بستر زمان اتفاق میافتاد تا شاعران نسل بعد بدانند که شعر کلاسیک و آزاد باید در کنار هم رشد کنند و ببالند و حذف هر کدام از آنها، اشتباهی فاحش است.
عدهای قربانی این آزمون و خطا شدند ولی شعر کلاسیک همچون ققنوسی از خاکستر خود برخاست و امروزه بیش از پیش در میان نسلهای جدید (چه شاعران و چه مخاطبان) جایگاه قابل احترامی یافته است.
اتفاقات ادبی ذکر شده باعث شد که کلاسیکسرایان نیاز به تغییر در برخی حوزه ها همچون زبان، معنا و... را بیش از پیش در خود حس کنند. در نتیجه شعر سنتی توانست زبان خود را نو کند، از واژگان تازهای استفاده کند که اغلب کاربردشان در شعر فارسی بیسابقه بوده است، روایتمندی به قوالب سنتی افزوده شد، اوزان نویی که گاه در وزن شعر فارسی بیبدیل بودند توسط برخی شاعران به کار گرفته شد، جهانبینی شاعران توانست خودش را به جهانبینی مدرن برساند، به پیروی از فرمالیستها هنجارگریزیهای واژگانی، نحوی، نوشتاری و ...
بیش از پیش رواج یافت، شاعران کلاسیکسرا دیگر مثل سابق پایبند به همه اصول نماندند و انعطاف پذیرتر شدند. زنان نیز از خودسانسوری دست کشیدند و نوشتار زنانه را در شعرشان پیاده کردند و بسیار موارد دیگر که از حوصله این گفتگو خارج است... در کل باید بگویم که شعر سنتی چند دهه است که شکلهای تازه یافته و در حال پوستهاندازی و بازآفرینی خود است.
ناگفته نماند که شعر کلاسیک امروز ما مشکلات زیادی دارد. مثل فاصله گرفتن از برخی الگوهای کهن شعر فارسی که از قضا الگوهای خوب و ارزشمندی بودند. یا سادهنویسی که آسیبهای جدی به شعر وارد کردهاست. گاهی با برخی اشعار کلاسیک روبهرو میشویم که از شعر بودن فقط وزن و قافیه را دارا هستند و آنقدر سهل و ساده شدهاند که اگر وزن و قافیه را حذف کنیم دیگر شعر نیستند. با این توجیه که مخاطب شعر امروز به دنبال پیچیدهگویی و اطناب و رمزگشایی نیست. یا اتفاقی که این روزها بسیار میبینیم "مثل همنویسی" است. شوربختانه خیلی از کلاسیک سرایان در شعرهایشان امضای شخصی ندارند. خیلیها دارند مضامین همدیگر را کپی میکنند، تکنیکهای زبانی را از هم قرض میگیرند، مثل هم فکر میکنند، مثل هم مینویسند، مثلا ما یک غزلسرای خوب داریم با صدها ورژن جوانتر خود که مثل او مینویسند. یعنی این شاعران جوانتر اگر خیلی زحمت بکشند در طول دوران زندگی ادبی خود ممکن است بتوانند شبیه الگوی خود بشوند نه چیز بیشتری. تقلید و تاثیرپذیری مرحلهای از شاعری است که باید از آن عبور کرد نه اینکه در آن متوقف شد. ولی امروزه خیلیها در این مرحله ماندهاند.
در پایان فکر میکنم، شعر کلاسیک دوران ما نیاز به زمان بیشتری برای باززایی خود دارد و آیندگان بهتر میتوانند درباره آن قضاوت کنند.
چرا شعر کلاسیک ما نمیتواند در فضای جهانی تاثیرگذار بوده و پذیرفته شود؟
من فکر میکنم این پرسش از چند جهت اشتباه است. چرا که اگر منظور شما از شعر کلاسیک همان اشعار موزون و قوالب سنتی شعر فارسی هستند باید بگویم بر اساس تجربه، ادبیات کلاسیک و کهن ما در جهان حرف بسیاری برای گفتن داشته و دارد. برای نمونه میتوان از بزرگانی مثل فردوسی، حافظ، سعدی، مولانا و خیام نام برد که در ادبیات جهان همواره در صف اول ایستادهاند.
یا اگر منظورتان این است که چرا شعر کلاسیک معاصر ما در جهان نمیتواند تاثیرگذار باشد باید بگویم نه تنها شعر کلاسیک بلکه شعر آزاد هم نتوانسته در جهان تاثیرگذار باشد. و مسبب این امر دلایل مختلفی میتواند باشد. این روزها شاعران خیلی از معیارهای شعر کلاسیک و بزرگان ادبیات پارسی فاصله گرفتهاند. مخاطبان شعر امروز هم شوربختانه سلیقهشان تغییر کرده است. وجود شبکههای اجتماعی نیز دلیل مضاعفی بر ابتذال هنر امروز است زیرا هر که از گرد راه نرسیده خود را هنرمند میداند و به طرق مختلف لایک و کامنت مجازی جمع کند و پس از چندی تئوریسین ادبی هم بشود.
یکی از دلایل دیگر آن هم شعرنویسی بر اساس تئوریها و نظریات ادبی است. شعر باید خودش بیاید و شاعر مثل مادر پابهماهی نوزاد خود را به دنیا بیاورد. با ضرب زور و این چیزها نمیشود. برخی میخواهند بر اساس تئوریهای نظریه پردازان غربی شعر بسرایند. غافل از اینکه برونداد این تلاش و کوشش، یک شعر مصنوعی و خالی از جوشش و تپش شاعرانه است.
از سوی دیگر شاعران میبایست از تمام ظرفیتهای زبان پارسی و تمام ساحتهای فرهنگی و تاریخی و عرفانی و اساطیری و... آن استفاده کنند در حالی که خیلیها خودشان را در امروز زندانی کردهاند، فقط ادبیات معاصر را میخوانند و ادبیات کلاسیک را ادبیاتی مهجور و از دور خارج شده میپندارند. یا برعکس عده ای فقط خود را در چارچوب ادبیات فارسی زندانی کردهاند و شناختی از ادبیات روز جهان ندارند.
عده ای دیگر نیز به غربگرایی افراطی روی آوردهاند. در صورتی که شاعر امروز باید همه چیزخوان و همه چیزدان باشد. امروزه شاعری میتواند در دنیا بدرخشد که در چندین حوزه اطلاعات بالایی داشته باشد، فلسفه بداند، تاریخ بخواند، اسطورهها را بشناسد، ادبیات کلاسیک و معاصر جهان را مطالعه کند، فیلم ببیند، موسیقی خوب بشنود و...
شعر گفتن فارغ از آنچه در بالا آمد، نتیجهاش میشود شعری که یک بار شنیدنش در جلسات شعر خالی از لطف نیست ولی کسی هم دلش نمیخواهد چندباره آن را بشنود یا بخواند. چه برسد به اینکه در جهان تاثیرگذار باشد.
دلایل سیاسی و اجتماعی و مناسبات فرهنگی کشور ما با دیگر کشورها هم از دلایل بسیار مهم شناخته نشدن شاعران ایرانی در عرصه جهانی است.
سالانه چند همایش ادبی با حضور شاعران بزرگ جهان در ایران برگزار میشود؟یا شاعران ایرانی سالانه در چند همایش خارجی شرکت میکنند و شعر میخوانند؟
یا مهمتر اینکه اشعار ایرانی چرا به زبانهای مختلف ترجمه نمیشوند و در نمایشگاههای کتاب خارج از کشور در دسترس خارجیها قرار نمیگیرند؟
این همه ترجمه گوناگون از ادبیات معاصر عربی و ترکی و آمریکای جنوبی و... در ایران به چاپهای چندم میرسند اما کسی کتابهای شعرای ایرانی را ترجمه نمیکند. غیر فارسی زبانان چطور باید شاعران ایرانی را بشناسند؟ گاهی اشعاری از شاعران عرب زبان و ترک زبان و... در ایران ترجمه میشوند، که اگر یک فارسی زبان آن را میسرود هیچ اقبالی به آن نمیشد.
مشکلات اقتصادی و معیشتی نیز خود دلیل دیگری است که باعث شده خیلی از هنرمندان دیگر توانی برای ادامه دادن نداشته باشند و این موضوع دارد به سرعت در میان هنرمندان شیوع پیدا میکند.
جریان شعر و ادبیات در بعد از انقلاب چه تفاوت ماهوی با قبل از انقلاب دارد؟
درباره این پرسش میشود از جهات مختلف سخن گفت اما من دوست دارم بیشتر به یک موضوع مهم اشاره کنم. اگر بخواهیم بدون تعارف سخن بگوییم پس از انقلاب ملاحظات و محافظه کاریهای بسیاری به جریان شعر و ادبیات افزوده شد. بعلاوه ممیزیها برای چاپ کتابهای شعر خود باعث ایجاد نوعی خودسانسوری در شاعران شد یعنی هر شاعری هنگام سرایش اشعارش احتمالا باید بارها از خود بپرسد که این واژه یا مصراع یا بیت به احتمال زیاد مجوز چاپ نمیگیرد پس بهتر نیست همین حالا آن را به گونهای دیگر بازنویسی کنم؟ یعنی سانسور از ذهن شاعر آغاز میشود.
اینکه شاعر نتواند برخی از واژهها یا مضامین عاشقانه، اجتماعی، سیاسی، مذهبی و غیره را در اشعار خود به کار ببرد موضوع کم اهمیتی نیست!
بعلاوه پیش از انقلاب به دلیل وجود مراودات سیاسی و فرهنگی که ایران با کشورهای مختلف جهان داشت، متعاقبا شاعران ایرانی با جریانهای فکری، فلسفی و ادبی روز دنیا به سرعت آشنا میشدند، خیلیها زبانهای انگلیسی و فرانسه را میدانستند و رفت و آمدهای بسیاری به کشورهای دیگر داشتند که خود باعث ایجاد ارتباطی دوسویه بین شعر و ادبیات ایران و دیگر کشورهای جهان میشد.
اما امروز خودمان برای خودمان شعر مینویسیم. اشعار ایرانی کمتر ترجمه میشوند و از سوی دیگر شاعران جوان کمتر با شعر جهان آشنایی دارند. گاهی شوربختانه خیلیها فقط نظریههای ادبی را از بر میکنند تا بتوانند در جلسهای دربارهاش سخن بگویند ولی در نقد و تحلیل نظریات غربی و شرقی کسی سخنی نمیگوید. ما در دوران افول قرار داریم. همانطور که پیش از این هم گفتیم ظهور شبکههای اجتماعی هم بیتأثیر نبوده و این امری جهانی است.
نکته دیگر درباره شعر آزاد است. بخش بزرگی از جامعه ما تعریف درستی از شعر آزاد ندارد و هر دل نوشته عاطفهمندی را شعر آزاد میپندارد.
کافی است برای اثبات این موضوع نگاهی به اینستاگرام و تعداد شاعران آزادسرا یا سپیدسرا بیندازید.
یا تعداد کتابهای شعری که زیر عنوان شعر آزاد چاپ میشوند را ببینید. به مرور زمان خیلیها خود را شاعر پنداشتهاند و هر درد دل یا دلنوشتهای را به عنوان شعر منتشر میکنند. این روزها تعداد جلسات، مجلات و جوایز مستقل ادبی بسیار اندک است. خیلی جریانات ادبی جبهه گیریهای سیاسی دارند.
هنر باید رها، آزاد و مستقل باشد تا شکوفا شود. نباید برای آفرینشهای هنری چارچوب خاصی در نظر گرفت. همه اینها شعر را به قهقرا میکشاند.
برای اینکه افول خود را در این چند دهه بهتر ببینیم بهتر است نگاهی به شاعران و نویسندگان و خوانندگان و... پیش و پس از انقلاب بیندازیم. در خیلی از عرصهها اینگونه است.
اکنون اگر نیک بنگریم میبینیم این ملاحظات و محافظهکاریها ، زبان شعر را محدود میکند، مضامین را تحت تاثیر قرار میدهد و شاعر همواره در خلق اثرش تحت تاثیر منفی این محدودیتها بوده است.
شما روی عنوانی با نام «شعر زنان» کار میکنید، دلیل این تمرکز و هدفتان چیست و آیا پرداختن به رادیکال زن به مردستیزی منتج نمیشود؟
شعر برای من هیچگاه زاییده کوشش و تلاش ذهنی نبوده بلکه همواره جوشش و الهام شاعرانه منشا سرایش اشعارم بوده است.
اگر شعری سرودهام که در آن درباره مشکلات زنان سخن گفتهام هیچگاه تعمدی و خودآگاه نبوده است بلکه به صورت ناخودآگاه و جوششی این مضمونها در شعرم آمده است. پس از آن رو که سرایش در باب مسائل زنان امری تعمدی در اشعارم نبوده نمیتوانم بگویم برایش هدفی داشتهام.
تا کنون سه کتاب شعر از من به چاپ رسیده است. در کتاب نخستینم با نام "سی سال زن بودن جهانم را عوض کرد " که در سال ۹۷ به دست انتشارات آنیما به چاپ رسید، اتفاقا کمتر درباره زنان سخن گفتهام و نیمی از اشعار با مضامین عاشقانه، اجتماعی و... است.
در کتاب دوم و سوم اما نوشتار زنانه و نگرش زنانه را همواره با خود داشتهام که به باور من به عنوان یک زن نمیتوانم از آنها بگریزم.
زن، تجربهی زیستی متفاوتی نسبت به مرد دارد و این تجربیات و زیست متفاوت باعث ایجاد نگرش و نگاه متفاوت در این دو گروه میشود.
شاید برخی بکوشند که این تفاوتها را نادیده بگیرند اما همین تجربیات متفاوت دو دنیای متفاوت را با خود به ارمغان میآورند که حاصل این تفاوتها را میتوان در نوشتار زنانه و مردانه یافت.
ما در طول سالها تاریخ، ادبیات، علم و حتی متون دینیمان را مردان نوشتهاند که من به این موضوع در کتاب دومم با نام "تاریخ را قضاوت مردان نوشته است" اشاره کردهام. زبان، نگاه و دنیای مسلط بر ادبیات و تاریخ و علم ما تا چند دهه پیش ادبیات و نگاه و دنیای مردانه بوده است. این تسلط آنقدر قوی بوده که حتی زنان خیلی وقتها کوشیدهاند شبیه مردان بنویسند و اگر نام نویسنده یا شاعر را از اثر پاک کنیم متوجه نمیشویم که شاعر یا خالق آن اثر هنری مرد است یا زن؟
البته این را بگویم که من مخالف این نیستم که زنی بخواهد نوشتار غیرزنانه داشته باشد همین که هنرمندی بکوشد خودش را در اثرش نمایان کند فارغ از زنانه یا مردانه بودن اگر اثر فاخری باشد قطعا برای آن قد خم خواهم کرد. ولی با اینکه برخی زنان مردانه مینویسند چون تحت تاثیر ادبیات مردسالارانهاند مخالفم چون خودشان نیستند و دارند از زبان، قلم و نگاه پیشینیان که مرد بودهاند تقلید میکنند و خودشان را نیافتهاند.
امروزه در ادبیات معاصر، زنان شاعر خوبی داریم که نوشتار زنانه زیبایی دارند و زنانگی خودشان را نادیده نگرفتهاند. از همین روست که در نوشتار زنانه تصاویر شاعرانهای میبینیم که در تاریخ ادبیات ایران بیسابقه است زیرا پیش از اینها مجال چندانی برای بروز این تصاویر شاعرانه آنطور که میباید نبوده است.
من نیز کوشیدهام به عنوان یک زن خودم را هرگز سانسور نکنم و هر گاه الهام شاعرانه و ضمیر ناخودآگاهم مرا به سمت زنانهنویسی برده است دستش را به مهر بفشارم و از آنچه که در دنیای پیرامونم میبینم همانطور که هستند بنویسم نه شکل سانسور شده و مردانه شدهاش را.
و اما درباره بخش دوم پرسش شما که آیا پرداختن رادیکال به زنان باعث مردستیزی نمیشود؟ باید بگویم کهبا هرگونه افراطی مخالفم. نوشتن از زنان یا نوشتار زنانه هرگز مترادف مردستیزی نیست. این شاعر است که گاه منجر به چنین پیشامدهایی میشود.
برای نوشتن از زنان، شاعر باید بسیار رندانه بکوشد حرفش را بزند، از شعار دادن بپرهیزد، باید از آرایههای ادبی بهترین استفاده را کند و حرفش را غیر مستقیم، با بیانی تشبیهی و زبان استعارهمند بزند.
اساسا وظیفه شاعر همین است. شاعر قرار نیست ناشیانه هر حرفی را بزند که منجر به شعارزدگی یا مثلا مردستیزی بشود. این بستگی به خود شاعر دارد که چقدر بتواند هنرمندانه حرفش را بزند.
جریان ترانهسرایی که از دهه ۳۰ به بعد شکل تکامل یافتهتری را پیدا کرده بود و تا دهه ۵۰ هم ادامه پیدا کرده بود، چرا در طی سالها با نوسانات جدی مواجه شده و جایگاه ترانه در قالبهای شعری چگونه است؟
ترانهسرایی به خودی خود یک حرفه تخصصی است که باید به اهلش سپرده شود ولی شوربختانه این روزها خیلی از نابلدها خود را ترانهسرا فرض کردهاند و چنین میپندارند که هر شعر عامیانه مسجعی که بشود آن را با آهنگ خواند ترانه نامیده میشود.
مثلا خیلی از آهنگسازان و تنظیم کنندگان یا نوازندگان ادعای ترانهسرایی دارند و با غروری وصفناشدنی میگویند ما ملودی آهنگمان را خودمان مینویسیم.
در صورتی که ترانه هم قواعد و اصولی دارد که باید رعایت شود! شوربختانه این تفکر برای خیلی از ترانهسرایان الگوی ثابت شده است. و کم کم دارد بخش عمده جامعه موسیقیایی و ترانهسرایی ایران را در بر میگیرد.
کسانی ترانه مینویسند که حتی نمیدانند وزن و قافیه چیست؟ اینکه شعر چیست؟ و چه فرقی با جملات عاشقانه خبری دارد؟ از کاربرد آرایههای ادبی در شعر بیخبرند و اصولا شعر را نمیشناسند ولی به دلیل شهرتشان هر چیزی ارائه میدهند مخاطب و مشتری خودش را جلب میکند.
پیش از انقلاب ما ترانهسرایان قدری داشتیم که گاه یکتنه با ترانههایشان یک اثر را از جاودانه میکردند. ولی آهنگهای امروزه را فقط میشود مدت کوتاهی شنید و بعد از ذهن و گوشی و لپتاپ و حتی از شبکههای اجتماعی پاک میشوند چون سطحی و گاه مبتذل هستند.
امروزه دنیا دنیای تخصصهاست. نمیشود همزمان در چند رشته متخصص بود.
ترانهسرایی یک تخصص است، آهنگسازی یک تخصص، تنظیمکنندگی یک تخصص، نویسندگی تخصصی دیگر! ممکن است شخصی بتواند در چند حوزه فعالیت کند ولی نمیتواند متخصص تمامی حوزهها باشد هر چند که موارد استثنایی هم داریم.
ولی این برخورد سادهانگارانه با ترانهسرایی اصلا برخورد درستی نیست و آسیبهای جدی بر پیکرهی موسیقی پاپ ایران وارد کرده است. شما اگر خیلی از ترانهها را از آهنگها جدا کنید و روی کاغذ بنویسید حتی گاهی معنای درستی از جملهها در نمیآید، گاه از لحاظ دستوری و نحوی پر از اشتباهاند و به هر چیزی شباهت دارند به جز یک ترانه درست و حسابی و به درد بخور!
شوربختانه سلیقه مخاطبان هم افت جدی پیدا کرده است، کسانی که روزی با ترانههای اردلان سرافرازها کیف میکردند امروزه مخاطبین ترانههای سطح پایین و گاه مبتذل شدهاند.
یکی از دلایل این امر، عدم وجود شورای نظارت بر شعریت و صحت و سلامت ترانهها از منظر ادبی است.
این سالها ارشادیون فقط ترانهها رو از منظر سیاسی و جنسی و امثال اینها بررسی میکنند یا مجوز میدهند. نتیجهاش میشود این!
باید کمیتهای متشکل از ترانهسرایان مستقل تشکیل شوند و جلوی این انحرافات و اشتباهات را بگیرند. سخت است ولی ضروری است.
انگار ترانه از آغوش مادر خود که شعر است رها شده و در دنیای موسیقی و خوانندگی و آهنگسازی دچار نوسانات جدی شده است. همانطور که موافق نیستیم شاعری که تخصص موسیقی ندارد آهنگی بسازد برای ترانه هم روا نمیداریم که غیرمتخصصان ترانه بنویسند. امروزه بین دنیای آهنگسازی و ترانهسرایی پیوند گمشدهای است که باید آن را باز آفرید.
شوربختاته صنعتی شدن دنیای موسیقی هم دلیلی بر آن شده که خیلیها به دنبال شهرت یکشبه و به هر قیمتی باشند.
دیگر کسی به دنبال جاودانگی در موسیقی یا ترانهسرایی نیست! خیلیها به دنبال کسب شهرت یا کسب درآمد بالا هستند و کیفیت اثر را فدای کمیتها میکنند. همین امر آسیبهای جبران ناپذیری را در عرصه موسیقی ایجاد کرده است که روز به روز در حال افزایش است.
ترانه به عنوان یک قالب شعری که در بین عوام مخاطبان زیادی دارد و با آهنگ خوانده میشود از قالبهای مهم و تاثیرگذار ادبیات فارسی است.ترانه خوب میتواند آشتی دهنده عوام با دنیای شعر باشد.
ترانه هم همچون دیگر قالبهای شعری دارای جایگاه ویژهایست و از یک سو به دلیل همراهیاش با موسیقی میتواند جزو تاثیرگذارترین و پرمخاطبترین قالبها باشد.
اتمام گفت و گو /
برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا راضیه موسوی سایت شعر دکتر راضیه موسوی تاریخ شعر نخستین شاعران ایران سی سال زن بودن جهانم را عوض کرد شعر باستان