1401/06/15   یادداشت هفته   کدخبر: 1550   نظر: 0   بازدید: 1373   خبرنگار: عابدین پاپی چاپ

عابدین پاپی : واژه ها چِه گونه ها را چِگونه می گویند؟

عابدین پاپی : واژه ها چِه گونه ها را چِگونه می گویند؟

واژه ها از دو شاخصه به نام هستی و نیستی برخوردار شده اند و درگذر و گذار زندگی است که این دو شاخصه را درجهانِ معنا به نمایش می گذارند.

خبرگزاری شعر ایران - تارنا:

-واژه ها از زایش تا پیدایش :

هرنشانه ای ( طبیعی و اجتماعی) که وجود خود را به معنی واقعی در جهانِ معنا نمایان می کند می تواند یک واژه ی قلمداد شود. خالق واژه هاموجودی به نام انسانِ مُفکر ( اندیشنده) می باشد. بنابراین تولد وکشف و پردازش واژه ها زمانی به وجود آمد که انسان توانست دربطنِ هرنشانه ای درجهان به یکسری نام و نمادها ومفاهیم ِدرخورِتوجه و تأمل درهمین نام ها و نمادها دست یابد. اندیشیدن انسان دردامنه ی طبیعت و ازمنه ی جامعه درجهتِ نیل به زیر لایه هایی معنایی از نشانه ها از عمده رهیافت هایی محسوب شد که همین انسانِ مُفکر (اندیشنده) کشف و تعریف نمود. می توان گفت تولدِ واژِگان براساسِ دستاوردها و فکرآوردهای بشر درکُنه طبیعت و جامعه نطفه و شکل گرفت. اگر چه قبل از انسان سایر موالید سه گانه ی جهان حاوی نوعی هستندگی هستنده بودند و به نوبه ی خود درجهان حائزِ اهمیت و لایق ماهیت بوده اند اما با حضورِ فکر وآگاهی بشر درطبیعت بود که این بشر هم طبیعت را طبیعت شناسی نمود و هم جامعه را به دایره ی جامعه شناختی هدایت کرد. پسوند «شناسی» یکی ازمهم ترین مسائلی بود که به واژِگان اضافه شد و علومی چون: طبیعت شناسی ، انسان شناسی، مردم شناسی، قوم شناسی، انسان شناسی، نسل شناسی، تاریخ شناسی ،جامعه شناسی ، روان شناسی و رفتار شناسی، زیست شناسی، فیزیک و اتم شناسی، صنعت شناسی، شهرشناسی، شیمی شناسی، بوم شناسی، باستان شناسی، نجوم شناسی، روش شناسی و سایر شناخت ها دردامنه ی جهان توسطِ صاحبانِ دانش و بینش مورد بررسی و واکاوی بنیادی قرارگرفت. انسان تا زمانی که خودش را نمی شناخت و درواقع به یک خودشناسی و وجود شناختی از خودش دست نیافته بود تنها یک موجودِ خنثی و ناکارآمد و معمولی درجهان معنا محسوب می-شد و با حرکتِ فکر و برکتِ اندیشه بود که توانست خودش را شناسایی نماید و با شناختِ ازخودش به شناختِ از طبیعت و سایر علوم اجتماعی پیرامون نیز دست پیدا کرد.

توانمندی  انسانِ مُفکر تا بدآنجا  قدکشید که واژِگان  متعددی را درژانرهای مختلفی دربطنِ جهان معنا کشف و پردازش نمود. بنابراین آنچه حائزِ اهمیت و ابراز  است این که زایش وپیدایش درهرنشانه ای از جهان معنا  وجود دارد و واژه ی ها نیز از این قاعده مستثنی نیستند به طوری که هرواژه ای ( به مانند یک موجودِ زنده یا غیر زنده ) دارای یک تولد، حیات و مرگ است و به مرور زمان ممکن است بعضی از این واژِگان براساسِ اوضاع اجتماعی و شرایط سیاسی زمان و تاریخی مکان دچار تغییر و یا احیانن فراموشی و خاموشی شود. زیست و زیست مندی بعضی از واژه ها به مانند واژه های اجتماعی و انسانی که مرتبطِ با شخصیّت و ویژگی های رفتاری بشر میشوند با سایر واژِگان درتفاوت عمده است .

درواژه های طبیعی ما با تولد و مرگ واژِگان مواجه هستیم و یا درواژِگان انسانی نیز چنین حالتی به مراتب وجود دارد اما درواژِگان مفهومی و فلسفی که زاده ی فکر بشرند درواقع نوع زندگی و شکل و شمایل زیست مندی ها فرق می کند. برای مثال: خودِ انسان از سه مرحله ی تولد ، زندگی و مرگ تشکیل شده  است و نام این انسان میتواند علی یا میثم و پرویز و یا مریم باشد اما همین علی یا میثم از ویژگی هایی به مانند درستکار ، زیبا، خوش مشرب، توانا، مدیر، و دانا برخوردار است و دراین حالت است که این درستکاری  و یا زیبایی و خوش مشربی میتواند ماندگاری داشته باشد و حتا به مرور زمان ممکن است این خصایص را همین فرد از دست بدهد به طوریکه به فردی خطاکار، زشت ، بد اخلاق ، ناتوان و نادان تبدیل شود.

بنابراین زایش وپیدایش  یا همان پایندگی و موجودیّت یک واژه بستگی به نوع زندگی  و زندگانی آن واژه دارد و چه بسا با تغییر زمان و تعبیر مکان این واژه نیز دچار تغییر و تحول می شود. به هر روی ، واژه درسیر زمان سه نوع مرحله را طی می کند تا که بتواند خودش را درطبیعت و جامعه نشان دهد. نخست : مرحله ی ایجاد است: ایجاد به معنی به وجود آمدن است . یعنی یک واژه از نیستی به دایره ی هستی سفر می کند و این سیر معنایی خود نوعی از موجودیّت آن واژه را نشان می دهد. ایجاد یعنی پدید آمده و یا پدیدار شده که این پدیداری دریک سیرزمانی به وجود می آید . سیر معنایی واژه به معنای رسیدنِ آن واژه است . رسیدن به معنی این که این واژه با گذرازدنیای کال به رسیدنی از رسیدگی دست مییابد.

برای مثال: یک درخت تا زمانی که نهال است یک ایجاد کال است اما زمانی که شاخ و برگ و ثمر میدهد درواقع به یک سیر معنایی به معنای واقعی دست یافته و دراین حالت است که ایجاد مثمن خود را به دست آورده است و انسان هم به مانند درخت از چنین خصایصی بهره مند شده و تنها نوع رشد و بالندگی و شیوه و شکل پالندگی و بلوغ فرق میکند.

دوم: ایجاب است. ایجاب به معنی چیزی است که لازم و ضروری است که دریک برهه ی زمانی یا مکانی وجود خود را مسجل نماید و یا به اصطلاح موجودیّت آن دریک مکان مهم و سرنوشت ساز و کارآمد است . اغلبِ واژِگانی که در یک برهه ی زمانی خودشان را درجامعه نشان می دهند درواقع براساس نوعی واجب بودن و ضروری بودن است که خودیّت خود را درآن زمان به بایش و نمایش می گذارند.

بنابراین هر واژه ای از دو شاخصه ی مهم به نام ایجابی و سلبی برخوردار است و درسیر زمان ممکن است که حالتی ایجابی را درجامعه به تصویر بکشد و یا حالتی سلبی را به نمایش بگذارد. ایجاب شدنِ یک واژه براساسِ  جبراجتماعی و تاریخی شکل میگیرد و سلبی شدن یا سلب شدن یک واژه نیز حالتی جبری و یا اختیاری را درجهان معنا دارد . بدین سبب، واژگان درمرحله ی ایجاب هم دارای اختیار و انتخاب هستند و هم تحتِ تأثیر مقوله ی جبر قرار میگیرند. جبرو اختیاردو عنصر مهم و فرآرونده و سازنده در زایش وپیدایش واژِگان درهر شرایط زمانی و روابطِ مکانی و زبانی محسوب می شوند .

سوم: تثبیت است . هر واژه ای علاوه براین موارد که ذکر آن رفت از سه نوع خصیصه و شاخصه ی دیگر هم برخوردار است که این خصایص عبارتند از : امتحان، گذار و تثبیت . واژِگان به مانند انسان ها بایستی این سه مرحله و دوره را دربطنِ زندگی تجربه نمایند بنابراین مهم ترین مرحله ی سیر یک واژه درجهتِ نیل به مقصد:« مرحله ی تثبیت»  است .تثبیت آخرین مرحله ای است که یک واژه دردامان جامعه تجربه می کند. گذرازامتحانِ زمان و گام درگذارِ زمان و حرکت به سمت تثبیت از خصایص هر واژه ای به شمار می-رود که این واژه درذهن خود می پروراند. بنابراین تثبیت آخرین مرحله ی یک واژه دربطنِ طبیعت و اجتماع محسوب می شود. تثبیت یک واژه را خودِ واژه با زبانِ بی زبانی درکُنه طبیعت و حتا جامعه مشخص و معین کرده است اما مُعَرِّف و تعریف این واژِگان به دست انسانِ مُفکر است که این زیرلایه های معنایی را درقالبی هنرمندانه  به سخن وا می-دارد و حیات این واژِگان را با زبانی سلیس و خلاق ، گویا و پویا می کند. دردامنه های طبیعت و ازمنه های جامعه تا به امروز هر واژه ای یک مُعَرَف بوده و مَعَرِّف  این واژِگان نیز درجهت نیل به تعریف، موجودی به نام انسان مُفکر بوده که این فرآیند را به دایره ی تثبیت رسانده است . 

2- تفاوت واژه با کلمه چیست؟ واژه را درابعادی همان کلمه تعریف کرده اند و کلمه نیز به معنی واژه به کار رفته است اما دربُعد فلسفی آن که می تواند یک شناخت شناسی قابلِ توجه درمورد واژه و کلمه محسوب شود و یا دربُعد جامعه شناختی و روان شناختی واژه یا کلمه با تفاوت هایی قابل توجه از حیث کلماتیک و زبان می-توان برخورد کرد. واژه از مجموع چند حرف یا واک که درکنار هم قرار می گیرند و به دنبالِ ساختنِ یک کلمه اند واژه می گویند. واژه می-تواند با کلام یا بی کلام باشد.

واژه ی با کلام به آنگونه واژه ای اطلاق می شود که دارای زیر لایه هایی معنایی و وجود شناسانه  است . هر واژه ای که درآن نوعی کلامیّت را می توان مُبیّن ساخت واژه ی با کلام می گویند. واژه ی بی کلام به واژه ای گفته می شود که درآن کلامیّت  انسان یا فکر و اندیشه ی انسانِ کم تر اعمال می شود و یا فکرآورد آن انسانِ مُفکر نیست. بنابراین به واژه ای که فکرآورد یا دستاورد آن انسانِ مُفکر نیست را می توان واژه ی بی کلام گفت. اغلبِ واژِگان مصنوعی که ازصبغه ای فلسفی – معنوی برخوردار نیستند را می توان واژه ی  بی کلام برشمرد. واژه کوچک ترین دسته ی معنادار  از واک ها به شمار می رود . حروف با کمک مصوت های کوتاه و بلند و با همراهی صامت ها و نقطه ها واژه را تشکیل می دهند. واژه ها ازحیث ریخت شناسی به دو گروه نقطه دار و بی نقطه تقسیم می شوند که هرکدام از این واژگان بیانگر معنایی از جهان هستند . واژه باید بتواند به تنهایی مفهوم خود را برساند وگرنه آن واژه ناقص است و نمی توان آن را یک واژه ی کامل و کارآمد برشمرد. برای نمونه: انه درواژه هایی چون: مردانه، زنانه، مهربانانه، دارای معنی ویژه ی خود است اما از آن جا که نمی-توان به تنهایی آن ها را به کار برد واژه محسوب نمی شوند. بسیاری از واژه ها به بخش های کوچکتری بخش پذیرند که به آن ها تکواژ گفته می شود. تکواژ کوچک ترین بخش واژه به شمار می آید که دربسیاری از نمونه ها یک واژه ی مستقل و خود سالار محسوب شده و دربرخی دیگر نیز واژه به شمار نمی آید.

بنابراین فرق بین واژه وکلمه درمعنا و مفهوم و کلامیّت است . در واژه ممکن است زیرلایه های معنایی وجود داشته باشد و شاید هم  چنین مفاهیمی یافت و دریافت نشود اما درکلمه ما با کلامیّت درکلمه مواجه هستیم و بانی و مبانی این کلامیّت ( سخن رسا) انسانِ مُفکر (اندیشنده) است . هر نشانه ای می تواند یک واژه باشد که از نوعی اهمیّت حیاتی هم در جهانِ معنا برخوردار است ولی هرکلمه ای نمی تواند یک نشانه باشد بلکه اغلبِ نشانه های اجتماعی و انسانی که ساخته ی دست بشرند کلمه محسوب نمی شوند. کلام دارای جایگاه ِ زبانی است و این جایگاه مفهوم ساز است اما واژه از پایگاهی عمومی و زمانی برخوردار است و پایداری و استواری آن دربطن طبیعت و جامعه با نوعی پارفت( رفت وآمد) پایدار و ناپایدار مواجه است .

واژه های مورد مصرف انسان در زبان های طبیعی را می توان به دو دسته تقسیم کرد: نخست واژه های ساده است و دو دیگر، واژه های پیچیده و تقیّد برانگیز. درعلمِ زبان شناسی واژِگان می توانند ساده و کارآمد اعمال شوند و یا پیچیده و سخت که تحت هر شرایطی کاربرد واژِگان درزبان بستگی  به نوع فکر و پایه ی مطالعاتی و مناسبات اجتماعی و حتا مطالبات فرهنگی افراد دارد و تقریبن میتوان گفت هرانسانی تابع یکسری واژِگان است و فرهنگ زبان خود را با این واژِگان تعبیه و ترسیم می کند. چند صدایی زبان و چند آوایی زمان دو نکته ی مهم درایجاد واژِگان محسوب می شوند . یک فرد ممکن است که دارای چند زبان متفاوت باشد و درهرمکان اجتماعی از واژِگانی استفاده نماید و حتا ممکن است تنها یک زبان ساده داشته باشد و درهرجایی از همین زبان استفاده کند. چندآوایی زمان به معنی آهنگ ها و آواهایی است که درطول و عرض زندگی تجربه می شوند . زندگی یک طول و یک عرض دارد که دراین طول و عرض ما با چند آوایی زمان مواجه هستیم که پشت بند این چندآوایی ها نیز واژِگان اند. با تغییر زمان واژِگان نیز متحول می شوند و این تحول ممکن است که به یک تطور( برکندن) نیز تبدیل شود.

3-گونه های شکلی  و نمونه های معنایی واژه کدامند؟ واژه را روی هم رفته به هفت دسته یا نمونه تقسیم کرده اند که شامل دوبخشِ گونه های شکلی و نمونه های معنایی می شود  :

الف) گونه های شکلی: 1- نام: هر واژه ای دارای یک نامی است که جامعه با همین نام او را می-شناسد. برای مثال: موجودی به نام :«انسان»  یک نام کلی برای همه ی انسان هاست . انسان را موجودی دو پا می دانند که دارای ویژگی هایی مختصِ به خویش است . بنابراین همین انسان به دو بخش زن و مرد از حیثِ جنسیّت تقسیم می شود و هر مرد و زنی به شخصه نامی مشخص دارد و یا کوه یک نشانه ی طبیعی است اما همین کوه شامل نام هایی چون: قله، کوه ، کوهپایه و تپه سنگی و غیره است و هرکوهی هم برای خودش نامی دارد که با آن نام او را می-شناسیم به مانند قله ی هیمالیا یا اورست و یا کوه دنا و یا پرنده که اغلب دوبال ها را پرنده می گویند اما هر پرنده ای نامی دارد به مانند: عقاب، کلاغ، کبوتر، جغد، قوش، سهره، گنجشک و غیره و یا چهار پایان و خزندگان که به گروها و دسته های مختلفی تقسیم می شوند و هرکدام دارای نام و نشانی هستند و ما با این نام ها آن ها را از همدیگر جدا می کنم. 2- حرف:  حرف به معنی حروف و احراف است و این حروف یا احراف می تواند یک سخن باشد یا گفتار و یا دردستور زبان کلمه ای است که معنی مستقلی ندارد و تنها با پیوند شدن به کلمه یا کلمات یا نسبت دادن کلمه ای به کلمه ی دیگر حاصل می آید. حرف به معنی تکلم و کناره و لبه و کرانه هم به کار می رود. بنابراین حرف یک تعریف چند وجهی دارد که بستگی به نوع کاربرد عملی وکارکردِ علمی آن دارد که درچه زمانی و درچه مکانی قابل بحث و نظر باشد. حرف بخشی ازکلمه است و به تنهایی کارکردی کارآمد را در همه ی جوانب نمی تواند داشته باشد و به همین خاطر این قلم آن را گونه ای شکلی از واژه به شمار می آورم.

ب) نمونه های معنایی: 1- پویه: پویه به معنی رفتاری متعادل، فرآیند و طی طریق کردن به طور آهسته و پیوسته و دویدن متعادل هم معنا شده است . بنابراین یک واژه درسیر و مسیر زندگی  خویش از نوعی پویه و پویندگی هم برخوردار شده است . پوئیدن واژه به معنی زیست مندی واژه در حالتی متفاوت است . فرآیند واژه نوعی فرآیند طبیعی(فرآبند) است که دریک برهه ی زمانی این فرآیند را به سرانجام می رساند.بنابراین واژِگان از نوعی پویندگی و پایندگی قابل توجه درمسیر زمان برخوردار می باشند. پویایی واژه یکی از نمونه ها و گونه های واژه محسوب می شود که واژه این پویندگی را درفرآیند اجتماع احساس و تجربه می کند.

2-ویژگی:  به معنی خصیصه یا خصایصی است که یک واژه می تواند داشته باشد. یکی از نمونه های معنایی واژه همین ویژگی است . ماهیّت یک واژه را معنا و مفهوم آن واژه تشکیل می دهد. ویژگی  یک واژه به معنی صفت یا صفاتی است که آن واژه داراست و با همان صفات یا علائم می توان آن واژه را شناخت. ویژگی یا خصوصیات (feature) در زمینه های گوناگونی اهمیّت پیدا می کند و هر زمینه ای دارای ویژگی های خاص خود است و با همان ویژگی ها می توان نشانه ها را شناخت. هر واژه ای از یک معنی اصلی و معنی ضمنی برخوردارشده است که ویژگی از معانی ضمنی واژه به شمار می آید.

3-ضمیر یا فرانام: ازدیگر نمونه های معنایی واژه می توان به ضمیر یا فرانام اشاره نمود. هر واژه ای دارای یک ضمیر یا خمیر مایه و یا سرشت و جوهره ای است که با همین ضمیر آن واژه را به دایره ی شناخت می توان بُرد. ضمیر دردستور زبان فارسی به معنی پنهان و نهاد است و تقریبن به جای اسم می نشیند وایفا ی نقش می کند. ضمیر به دو بخش منفصل و متصل تقسیم می شود و هر کدام ازاین ضمیرها بیانگر نامی از واژه محسوب می شوند . برای نمونه: من به جای علی می نشیند و یا ما به جای میثم ایفای نقش می کند و یا ایشان به جای اسم ایفای نقش می کند. آن و این نیزضمیر اشاره به دور و نزدیک هستند که به جای اسم می نشینند و کاربرد معنایی خود را به تصویر می کشند.

4-گواژه وآوا: ازدیگر نمونه های معنایی واژه می توان به گواژه یا آوا اشاره نمود . واژِگان دارای ریتم و آهنگ اند و هر واژه ای از یک آوا( صدا) مشخصی بهره مند شده است . هر واژه ای با مصوت ها و صامت ها به وجود می آید و این مصوت ها و صامت ها گواژه یا آوای واژه را تشکیل می دهند . زبان رسمی هرکشوری از رسم الخطی بهره مند شده و گونه های زبانی هرکشوری  که به آن ها گویش محلی نیز می گویند در شکل گیری زبان رسمی آن کشور مؤثرندو خودِ زبان نیز ازگونه ها و نمونه واژه هایی متعدد تشکیل می شود.

حروف الفبای هرکشوری بیانگر زبان رسمی آن کشورمحسوب می شود که می توان با آن هم خواند و هم نوشت. به هر روی ویژگی یکی از نمونه های معنایی واژه به شمار می رود .

برای مثال: آهو یک نام است و سبز یک ویژگی است و یا کوروش یک نام است و پادشاه یک ویژگی یا صفت است و یا او یک ضمیراست و بزرگ یک ویژگی برای آن ضمیر محسوب می شود.و بازبرای نمونه: من هنرمند هستم که من یک ضمیر است و هنرمند یک ویژگی است . تو پادشاه هستی . تو ضمیر منفصل است و پادشاه یک ویژگی برای همین ضمیر محسوب می شود و یا درضمیرمتصل می خوانیم: کتابش را خواندم و یا کتابم را آورد و یا کتابمان را بُرد که هرکدام از این ها خود بیانگر یک مفهوم و ارائه ی پیامی به مخاطب است.

4- انواع واژه کدامند؟ ازچالش هایی که دراملای فارسی فرآروی ما  قرارگرفته همین وجودِ کلمات مشابه(متشابه) است که این کلمات مشابه اگرچه درزبان فارسی کم تراست اما تعداد این کلمات در زبان عربی که درزبانِ ما اهمیت پیدا کرده اند به مراتب زیاد و پردامنه داراست . کلمات مشابه به آن گونه ازکلمات اطلاق می شود که درتلفظ یکسان اند ولی درنوشتن و معنی و به اصطلاح اشتقاق با هم تفاوت دارند و تشابه این کلمات درواقع هم در آوا و هم درنشانه ها و یا در هردو احساس می شود. از این رو این کلمات را می توان به سه قسم منقسم کرد:

الف) کلمات هم آوا: به کلماتی گفته می شود که از لحاظ تولید آوا( تلفظ) یکسان می باشند اما از حیثِ نوشتاری با هم تفاوت دارند به مانند: خارو خوار ، خوان وخان، روان و روان ، خواست و خاست، خوردو خُرد، خیش وخویش، آبخوست و آبخست، خوال و خال، صواب و ثواب، حیاط و حیات، اَلَم و عَلَم و غیره. این تحول واجی ازعمده مواردی است که با حضور و تداخل زبان عربی در ایران رایج شد و اغلب مشکلات املایی هم مرتبطِ با همین دسته از کلمات است که با درآمیختن زبان فارسی با زبان عربی این حالت رخ داد و تا به امروز این فرآیند زبانی درفرهنگ و تمدن و خط ما وجود دارد. 

ب)کلمات هم نویسه: به کلماتی گفته می شود که از نظر نوشتاری مثل هم اند اما از لحاظ آوایی با هم متفاوت اند به مانند: گُل و گِل- کَشتی و کُشتی- مَشک و مُشک ، نِشتسته ونَشُسته، می کَنَدو می کَنَد، می-بَرَدو می بُرَد، شِکَرو شُکر، سُم ، سَم ، مَلِک، مَلَک، کِشت و کُشت، سَحَرو سِحر، تَنگ- تُنگ،کِرم و کِرِم وکَرَم، چِشم وچَشم و غیره. این کلمات از لحاظ نوشتن یکی اند اما از لحاظ آوا با هم فرق می کنند و دلیل عمده ی این فرق نیز اِعراب بندی یا همان حضور مصوت ها ی کوتاه و احیانن بلند درکلمات است و که درایجاد چنین کلماتی نقشی کارآمد دارند.

د) کلمات هم آوا و هم نویسه: به کلماتی اطلاق می شود که هم از نظر نوشتاری و هم از لحاظِ آوایی مثل هم اند اما از نظر معنی متفاوت اند به مانند: بادیه: به معنی بیابان و بادیه : به معنی کاسه ی مسی . پیچ : به معنی خم و تاب و شکن و پیچ : به معی میخ فلزی دنده دار. خیر: به معنی نه و خیر : به معنی خوبی و یا ریش: به معنی صورت و ریش: به معنی زخم. زَهر: به معنی سَم و زَهر: به معنی گل و شکوفه . دوش: به معنی : شانه و دوش: به معنی دیشب. سیر: به معنی کسی که گرسنه نیست و سیر: به معنی نوعی پیازچه. شارع: به معنی قانون گزار و شارع: به معنی راه و خیابان . شیر: به معنی شیرخوردنی و شیر: به معنی حیوان وحشی. رَسته : به معنی صف و بازار و رَسته: به معنی رهاشده. زبان: به معنی عضوی ازدهان و زبان: به معنی زبانِ گفتار. گور: به معنی قبر و گور: به معنی گورخر. بنابراین کلمات از لحاظ شکل یا لباس و محتوا و یا زبان و معنا می توانند با هم وجه اشتراک داشته باشند .کلمات به مانند انسان ها با هم اشتراک و اختلاف دارند و این اشتراکات و اختلافات می تواند هم ظاهری  و هم باطنی باشد  و این مهم خود به موسیقی معنوی زبان جلوه و جلایی زیباتر را یخشیده است . واژه ها به انواع دیگری هم دریک ساختارِ کلی تر تقسیم می شوند که می توان به: 1- وآژِگان طبیعی  اشاره نمود که به دو بخش طبیعی جاندار و طبیعی غیرجاندار تقسیم می شوند2- واژِگان انسانی و اجتماعی که یک بخش ازآن ها مرتبطِ به نامِ انسان هاست و بخش دیگر مرتبطِ با ضمیر ، آوا و ویژگی های انسانی می شود

3- واژِگان مصنوعی و صنعتی که شامل واژِگانی می شوندکه دستاورد این واژِگان خودِ انسان است و با به اصطلاح خالق آن ها انسانِ مُفکر و صاحب علم و عمل می باشد.

4- واژِگان آرکائیک یا قدیمی: به واژگانی گفته می شود که دارای تاریخ و تمدن کهن و قدیمی هستند و درطول زمان و درازمنه های مختلف تاریخ وجود داشته اند که برخی از آن ها در جهان امروز و به ویژه در فرهنگ کارناوال( عامیانه و محلی) کاربرد دارد و برخی دیگر یا از بین رفته اند و یا به کلی به فراموشی سپرده شده اند. این واژگان را باید درتاریخ و زبان باستان یک اقلیم و یا قوم جستجو کرد . اگر چه درجهان امروز کارکردی ندارند اما به عنوان بخشی از زبان یک سرزمین شناخته می شوند. 

5- واژِگان آکادمیک یا دانشگاهی: به واژِگانی اطلاق می شود که با ظهور دانش و دانشگاه ها به وجود آمدند. دنیای مدرن و صنعتی و انقلاب های بزرگ جهان به مانند انقلاب صنعتی انگلیس، انفلاب  کبیر فرانسه وانقلاب  اُکتبر روسیه و سایر انقلاب ها ی صنعتی و فرهنگی که درجوامع دنیای مدرن رخ داد از عمده عواملی بودند که در شکل گیری واژِگان صنعتی و نو تأثیر مستقیم و سازنده داشتند. از جانبی دیگر، تأسیس دانشگاه ها و تدریس و دانش اندوزی ازعناصری به شمار می رفت که جامعه را با دنیای واژِگان در بافت و ساختی تازه تر روبرو کرد و از طرفی دیگر رشد و بالندگی دنیای ترجمه در بین جوامع خود از مهم ترین نوآوری هایی محسوب می شد که دایره ی فرهنگ لغات اقلیمِ  و جوامع را گسترش داد. 

5- چه نوع همبستگی و وابستگی  بین کلمات و جمله ها وجود دارد؟ کلام گُزینی درمتن یک  صنعت فرآرونده محسوب می شود. هرانسانی به تکلم و جا انداختن کلام خویش درجامعه ، نیاز به همبستگی کلمات دارد و این همبستگی منجر به وابستگی هم می شود. کلمات حالتی نسبی و سببی را درزندگی اجتماعی ما به نمایش می-گذارند. یک حالتِ خویشاوندی و تباری و حالتی پیوندی را با زبانِ ما برقرار می کنند تا که این زبان بتواند مفاهیم خود را به نحو احسن و اکمل  به جامعه تزریق و تطبیق نماید . زبان برای ایجاد خود نیاز به حروفی دارد و حروف نیز نیازمند تبدیل به کلمه را دارند و کلمات نیز درکنار هم  جمله را تشکیل می دهند. کلمات به یکدیگر نیازمندند و این نیازمندی از برای نیل به نیازِ جمله است . سیر معنایی زبان با تک واژه ها آغاز می شود و تبدیل به چند واژه می-شود و این حرکت معقول به دنبالِ کشف یک جمله معلوم است . زبان میتواند با یککلمه ایجاد شود یا چند کلمه و یا با ارائه ی یک جمله خودش را به جامعه در سطحی وسیع تر معرفی میکند. به جمله ی ذیل توجه کنید:

مهربانی را 

از کتاب بیاموزید

چون

کلمات زیادی را درآغوش دارد.

کلمات بارعاطفی را درجمله و حتا کتاب ایجاد می کنند و زبان ِنویسنده یک زبان عاطفی و سلیس و شگف برانگیز است . نویسنده همبستگی بین کلمات را به یک وابستگی تبدیل می کند . کار نویسنده ایجادِ انسجام و اتحادِ دربین کلمات در جهتِ تشکیل یک جمله است. ابزار نویسنده کلمات ند و با کلمات است که نویسنده جهانی آکنده از عاطفه و احساس را ردربطنِ زندگی ها به تصویر می کشد . مُعَرِّف جمله کلمات اند وجمله نیز بدون کلمات به یک تعریف معقول و مقبول نمی رسد. این که می-گوئیم چه نوع همبستگی و وابستگی در بین کلمات و جمله ها وجود دارد ؟ درواقع نوعِ  این همبستگی می تواند عاطفی  یا تریلر( مهییج) و یا اجتماعی و اکشن باشد  و این نوع را مُفکر(اندیشنده) به وجود می آورد. خالقِ هر نوع همبستگی انسان است و اوست که قدرت تمیز ، تشخیص و تحلیل موضوعات را دارد و هر نامفهومی را به مفهوم تبدیل می کند و یاهر ارزشی را بی ارزش و یا هربی ارزشی را تبدیل به ارزش می کند .

نویسنده استادِ تبدیل است و به سهولت می تواند مس را به نقره تبدیل کند و یا نقره را به طلا مبدل سازد. زبان نویسنده زبانی بُرنده و سازنده است وبه خوبی تشخیص می دهد که یک جمله به چه اندازه مس و یا نقره و طلا دارد و به سهولت این مس بودن یا نقره و طلا بودن را مشخص و معین می کند. کلمه شناسی به مانند طلاشناسی است . کلمه شناس کسی است که بتواند انواع معانی را از نوع همبستگی و وابستگی دربین کلمات تشخیص دهد .

شاعر به عنوان یک نویسنده ی خیالی و عالی چنین همبستگی را در بین کلمات به وجود می آورد. درشعرِ کلاسیک  مهم ترین صنعت شاعر ایجادِ وابستگی دربین کلمات است و درشعر نو، صنعت شاعر، ایجاد همبستگی در بین کلمات است . شما به سهولت در یک بیت شعر :« صنعت اسلوب معادله» را مشاهده می کنید. یعنی شاعر روش برابری معنا و مفاهیم مصراع ها را به خوبی درشعر لحاظ و گزینش می کند . صنعت کلمه گُزینی درشعر مهم ترین صنعتی است که شاعر به آسانی از پس این کار بر می آید .

شاعر بایستی مهندس کلمات باشد و به خوبی بداند که در ساختمان شعر چه مواد و مصالحی را باید بکار بُرد.کلمات مهم ترین ابزار زبان به شمار می روند و هر زبانی با کلماتی متولد، زندگی و می میرد و تنها بانی و مبانی این زبان همین کلمات اند که او را به جایگاه واقعی خودش درجهان معنا می رسانند. چینش و بینش شاعر دو عنصر مهم درگزینش کلمات درشعر قلمداد می شوند .

شاعری که درشعرش چینش نداشته باشد درواقع از بینشی سازنده بهره مند نشده است . گرینش کلمات درشعر نیاز به یک چینش و چیدمان حرفه ای را نیاز دارد و دراصل پشت بند این چیدمان نیز بینشی با منش  را می طلبد. نوع همبستگی انسان ها  به یکدیگر و حتا سایر موجودات زنده و غیر زنده به همدیگر بستگی به وابستگی این موجودات دارد. ویژگی های مشترک  از قبیل اندیشه ی رفتار و زبان مشترک می تواند به این فرآیند کمکی بایسته نماید. . تا انسان ها با هم وجه اشتراک زبانی و رفتاری نداشته باشند در واقع نوع وابستگی شکل نخواهد گرفت. وابستگی درکلمات وقتی به وجود می آید که این کلمات وجه اشتراک زبانی و مفهومی با هم داشته باشد. کلماتی دریک کاربست اندیشه ای باشند که زادگاه  و خواستگاه و حتا خاستگاه آن ها یکی است . با هم زیستن و به جهانی مشترک نگریستن از مهم ترین عواملی است  که نوع همبستگی را فی مابین کلمات درجهتِ نیل به یک جمله ی رسا و پارسا ایجاد می کند. 

6- صنعت  گفتگو دربین واژِگان چگونه ایجاد می شود؟ گفتگو به مثابه ی یک صنعت از عمده مباحثی است که در بین واژِگان متداول است . دیالوگ یا گفتگو به معنی هم پرسی و یا از یکدیگر پرسش کردن و یا با هم صحبت کردن است . به یک رابطه ی زبانی که این روابط تبدیل  به مفاهیم و نتایجی می شود گفتگو می-گویند. گفتگو دردو حالت خودش را درجامعه نشان می-دهد. یکی تفاهم درگفتگوست و دو دیگر، تقابلِ در گفتگوست . درتفاهم ، طرفین ِگفتگو یکدیگر را هم ازحیثِ ظاهر و هم از لحاظ باطن فهم و درک می کنند و این گفتگو به نوعی گفتگومندی تبدیل می شود. برای مثال: واژه ی خوب یا واژه ی بد و قشنگ یک ارتباطِ مستقیم و درونی می گیرد و این دو چون از یک جنس اند لذا یکدیگر را فهم و درک می کنند. به قول شاعر:

کند هم جنس با هم جنس پرواز

کبوتر با کبوتر باز با باز

دراین نوع گفتگو، واژه ها به یک تفاهم دست می یابند که پیش زمینه این تفاهم می تواند فهم و درک و حتا درد مشترکی باشد که واژِگان هر مصرع با هم برقرار می کنند. دیگر نکته ، تقابل در گفتگوست . درتقابلِ واژه ها ، ما با یک مقابله و مناظره فی مابین واژِگان تصادم داریم و تقریبن این نوع گفتگوها بیشتر از صبغه ی جدال و در شمایلِ مجادله و مناظره رخ می دهد. تضادِ دیالکتیکی دربین واژِگان زمانی به وجود می آید  که این واژِگان با هم درتضاد و تقابل هستند و همین عوامل باعث می شود تا که یکدیگر را به بوته ی نقد بکشند. اگر چه دردنیای واقعی هیچ زشتی  زیبا را قبول ندارد و هیچ پستی هم بلندی را نمی پذیرد و شکست با پیروزی دائمن درنزاع و تخاصم است و یا خوبی رابطه ی جالبی با بدی نمی تواند داشته باشد ولی دردنیای خیال و هنر ممکن است که دو نفر از حیثِ رفتا ر و یا فکر و اندیشه و یا زبان با هم دارای وجه اشتراکاتی باشند و ظواهر کار را مدنظر  نداشته باشند.

دردنیای خیال چون هنرمند بسامدِ خیال دارد بنابراین ممکن است که دربین واژِگان یک نوع:«آشتی تضادها»  را برقرار نماید و پی آمد و پیامدِ این تضادها نیز به صلح و هم زیستی تبدیل شود. به هر روی، گفتگو در بین واژِگان به همین سهولت برقرار نمی شود اما بانی و مبانی اصلی این گفتگوهاکسی نیست جز انسانِ مُفکر که با اندیشه ی خود می تواند دربطنِ واژِگان معناسازی و حتا واژه سازی کند. آفرینش مفاهیم متعدد دردلِ واژِگان و آشتی این مفاهیم را با یکدیگر ،کارهنرمند و صاحب ذوق و اندیشه است و درواقع درچنین شرایطی می توان گفت واژِگان درعین تفاوت  با هم به یک تفاهم می رسند. تفاهم  درفهم و درک از تفاوت ها به دست می آید اگر تفاوت ها را به خوبی  شناسایی نمائیم درواقع به نوعی تفاهم دراین تفاوت ها دست خواهیم یافت .

 درک از تفاوت ها به معنی فهم از یکدیگر است و این فهم نیز می-تواند به نوعی شناخت مبدل شود. بنابراین ایجاد ِصنعت گفتگو در بین واژِ گان بستگی  به نوع وابستگی کلمات دارد . هر اندازه کلمات به هم همبستگی داشته باشند به همان اندازه یکدیگر را درک میکنند. وابستگی در کلمات زمانی شکل می گیرد که این کلمات  به یک اتحاد و انسجام قابلِ توجهی از حیثِ ظاهر و باطن دست می یابند. هرچیزی که ایجاد می شود درواقع نیاز به پذیرش دارد و تازمانی که مورد پذیرش قرار نگیرد خودش را به عنوان یک وجودِ حاوی موجودیت نمی تواند به جهان ِبرون نشان دهد.

گفتگو یک دستاورد است که مبانی و بانی  این دستاورد انسانِ سخنور است . سخنوری یک هنر بی بدیل محسوب می شود که ارتباطِ شما را با عالم بیرون برقرار می کند. دراغلب کلمات صنعت گفتگو وجود دارد اما این صنعت گفتگو توسطِ انسانِ مُفکر تمیز ، تشخیص و به دایره ی تحلیل  کشانده می شود. صاحبِ جهان ِ معنا و معناگرایی  انسانِ مُفکر می باشد و اوست که جهان معنا را در بافت و ساخت های فرهنگی قابل توجهی  به نمایش می گذارد. واژِگان از ویژگی بارزی به نام هویت و ماهیّت نیز برخوردار شده اند. هویت مبرز واژِگان  به معنی این که همین هویت به گفتگوی واژِگان کمک می کند.  هویت نوعی شناسنامه و تبارِ واقعی است که یک واژه را ملزم می کند تا که با واژِگان دیگر وارد گفتگو شود. دیگر نکته، ماهیّت واژِگان است . واژِگان به مانند اسان ها دارای ماهیت اند و این ماهیت مصداقی از مفاهیم و مصادیق واژِگان است . گفتگوی واژِگان درشرایطی شکل و شمایل می-گیرد که این واژِگان به یک هویت و ماهیت مشترک دست یابند و در آن جاست که صنعت گفتگومندی ایجاد و شاخ و برگ می گیرد.

7- فرهنگ واژه سازی  و واژه بازی چِگونه  به وجود می آید؟  درجهان امروز مهم ترین چیزی که حانزِ  اهمیت و لایقِ کارکرد است می تواند همین واژه سازی باشد . واژه سازی نوعی خلاقیّت و نوآوری است . منظوراز واژه سازی می تواند یکی از موارد ذیل هم باشد : 1- ساختن واژه های نو برپایه ی واژه های یک ریشه یا عبارت ها با یاری قواعد و موازین و مضامین معینی که درزبان پذیرفته شده اند. فرآیند واژه سازی یا کلمه سازی و به اصطلاح ساخت کلمات تازه یا ساخت واژه های نو درصورتی شکل می گیرد که جهان با نوعی دگرگونی علمی و واژگونی زبانی مواجه شود و دراین شرایط و موقعیّت است که واژه هایی جدید با شاخصه ها و شاکله هایی بکر و تازه خلق می شوند. جنگ ها و رویدادهای تاریخی و رخدادهای فرهنگی و فکری و تبادلات اجتماعی - سیاسی و اقتصادی زمان و اوضاع  و احوال سیاسی هر جامعه ای  خود از عواملی است که نوآوری زبان را درجهان به وجود می آورد. ساوانو ساخته شده از همان ساختِ واژه ی نو است و درزبان و فرهنگ ها ی متنوع و گونه به گون از اهمیت و جایگاهی معنوی و حیاتی برخوردار بوده و هست . نوآوری در واژه ها به مانند نوآوری در طبیعت وجامعه است به طوری که نوآور ارتباط ِموضوعی و معنایی عمیقی را با جهانِ طبیعت و اجتماع برقرار می کند و به مروز زمان واژِگان دچار پوست اندازی می شوند و خود را در نان و نشان های دیگری برجسته می نمایند به مانند: مهرکه امروزه خورشید است و یا مهر که به معنی محبت و دوستداری است و یا زمین که سیاره بوده و یا زمین که جایگاه کشت و کار می باشد. بر اساسِ ریشه ی کلمه می توان ماهیّت کلمات را تغییر داد و چه بسا با بهره برداری از طبیعت و جامعه و نوع مناسبات اجتماعی می-توان به واژِگان جدیدتر ی هم دست یافت. نوآوری زمانی درجامعه شکل می گیرد که جامعه دچار نوعی صیرورت ( شدن) می شود. بودن جامعه خود پایه ای است که زمینه های لازم و مستلزم را برای «شدن» جامعه مهیا می-کند. دیگر مهم یک بخشی از ز بان شناسی است که به ساختار واژه و قانون های ساخته شدن آن می پردازد و آن را در زبان انگلیسی wordformation می گویند.

این اصطلاح به روال های تکوین واژه به طور طبیعی اطلاق می شود نه به جلساتی که افراد گرد هم می آیند و تعدادی واژه یا اصطلاح فرنگی را به میان بگذارند و برای یافتن هم ارز فارسی آن ها رایزنی کنند. دراین بخش از زبان  شناسی آنچه مهم به نظر می رسد این است که واژه های تازه از طریق ترکیب ، اشتقاق ، گسترش معنایی ، تکرار واژه و غیره ساخته می شوند. واژه سازی یک فرآیندی است که با زایش  واژه ها به وجود می آید. به نطر میرسد که بسیار فکرکردن و اندیشیدن درنشانه ها و علایم خود می تواند به خلق نوآوری در واژه مبدل گردد. توجه به بن مایه  و ریشه ای که وندها به آن چسبیده از عواملی است که واژه های تازه را به وجود می-آورد.

برای مثال: چهار چوب بن کنونی+ نده که این واژِگان را خلق می کند: پرنده، خزنده، دونده، شنونده، گوینده، راننده، خواننده، گیرنده، بازنده، سازنده و غیره یا چهارچوب بن کنونی+ ان که می شود: باران، گریان ، بیابان، روان، گریزان، آبان، شایان و غیره . دیگر نکته واژه بازی است . واژه بازی به معنی بازی کردنِ با کلمات است . بازی باکلمات نوعی هنر فرآرونده می-باشد که تنها با مهارت هنرمند به دایره ی وجود می آید . جا به جاکردن  واژِگان و واج آرایی درمتن و آوامحوری و حتا جناس پروری و جناس گُزینی از عمده مواردی است که لباس کلمات  را شکیل تر می کند و نوعی نوآوری را دربافت واژه ها خلق می کند. بازی کردن با واژِگان به مانند بازی کردن با وسایل وابزاری است که این وسایل یا ابزار ،کاملن یکدیگر را به خوبی می فهمند. کلمات تا یکدیگر را درک نکنند قادر به بازی با هم نیستند و به همین خاطر است که واژه بازی کار هرکسی نیست و این مهم نیاز به یک هنرتکنیکال و بایسته و شایسته راتوأم با شناخت از فرهنگ کلمات را میطلبد. هنرمند با مهارت و فنونی که دراختیار دارد می تواند جای حروف را دریک کلمه جابه جا کند و همین جابه جایی خود منجر به معنا و پیامی سازنده و زیبا می شود و یا چند کلمه را دریک جمله آنچنان به زیبایی آرایش می دهد که این کلمات لباس درون و برونِ جمله را با جمال و جلایی دیگر به تصویر می کشند. کلمات وقتی به یک مرحله کلماتیک برسند هنرمندی خود را با شیوه ها و روش های متعددی دربطنِ جامعه نمایان می سازند.

8- مصوت ها در تصویر صامت ها در واژه ها چه نقشی دارند؟ مصوت ها و صامت ها رابطه ای دیرینه و پر بار وآکنده از سار با کلمات و واژِگان دارند و می توان ابراز داشت مصوت ها  روحِ واژِگان و صامت ها جسم واژِگان به شمار می-روند . هیچ واژه ای بدون روح و جسم نمی-تواند هستی خودش را به نمایش بگذارد . نقش مصوت ها و صامت ها درایجاد واژِگان کاملن نقشی کارآمد و حیاتی است  به گونه ای که بدون مصوت ها هیچ صامتی فرم و محتوا ی خود را پیدا نمی کند و بدون صامت ها نیز مصوت ها بی معنا و مفهوم اند . این رابطه ی معنایی یک قاعده ی اصلی واصولی است که از حیثِ ایجاد ، قابل اجتناب و امتناع نیست. احتراز از هرصامتی درکلمه به منزله ی حذف آن کلمه است  زیرا که صامت ها جسم یا خودِ کلمات اند و مصوت ها روح کلمات که این دو ساختمانکلمات را درقالبی معنایی شکل می دهند. برای مثال: اگر مصوت ها را از کلمه انسان بگیریم این کلمه به جسمی بی روح تبدیل می-شود به طوری که قابل خواندن و تکلم نیست. شما برای خواندن معنای انسان می-توانیددو نوع نگاه را لحاظ کنید: یکی شکل انسان است که می تواند به طور طبیعی و واقعی و یا تصویری به بایش و نمایش گذاشته شود و دیگر نوشتن خودِکلمه ی انسان است که همان شکل و محتوای انسان را درذهن ما تداعی و تجسم می-کند. دیگر نکته مهم نقش مصوت ها در تصویر و تصویرسازی صامت ها است که دراین زمینه آنچه متبادر به ذهن است این که صامت ها بدون مصوت ها قابل حرکت و تغییر و یا تولید معنا و مفهوم نیستند. صامت ها را باید جسم نامید و مصوت ها را روح که این روح جسم را به حرکت و فعالیت و حضورمنتج و نتیجه بخش وا می دارد. نقش مصوت ها به همان اندازه درصامت ها ضروری است که نقش آب درتشنگی مهم است و یا نقش مرگ درزندگی حائزِ اهمیت است . یک رایطه ی لازم و ملزوم  فی مابین مصوت ها و صامت ها وجود دارد که گاهی مصوت ها لازم اند و صامت ها ملزوم و گاهی هم مصوت هاملزوم اند و صامت ها لازم . تصویر و تصویرسازی صامت ها به وسیله ی مصوت ها اجرا می شود به طوری که اگر مصوت ها نباشند تحت هیچ شرایطی صامت ها قادر به خود نمایی نیستند. بایش و نمایش هَمِگانی کلمات با مصوت ها شکل می گیرد. صامت ها همان حروف کلمات اند که با روح و روان مصوت ها جان می گیرند. حرکتِ سکونِ صامت ها به وسیله ی مصوت ها شکل می-گیرد. جان دهی و جان بخشی و حتا شخصیّت دادنِ به کلمات توسط مصوت ها  ایجاد می شود . . حتا یک حرف به مانند تو با یک مصوت کوتاه به مانند ضمه شکل می گیرد وگرنه تو بدون این مصوت بی معناست و یا من با یک فتحه و ساکن جان می گیرد تا که بتواند خودش را از حیث معنا نشان دهد.بنابراین جهان بدون کلمات جهانی تار و تاریک است و کلمات به مانند خورشیدی می مانند که به جهان هستی و نور می بخشند و البته صامت ها نیز در کلمات بدون مصوت ها مردابی بیش نیستند و این مصوت هایند که مرداب صامت ها را به یک رود خروشان تبدیل می کنند. 

عابدین پاپی

اتمام یادداشت /

اخبار پیشنهادی

برچسب ها: یادداشت هفته خبرگزاری شعر تارنا سایت شعر عابدین پاپی آموزش شعر زبان فارسی

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.