جهان فاقد پرسش، از پارسایی تهی است و انسان پرسش گر، مطالبه کننده حقیقت است.
به گزارش خبرگزاری شعر ایران - تارنا: محمد جانبازان، شاعر و منتقد ادبیات و فرهنگ در یادداشت هفته تارنا چنین نگارش کرد:
انتخاب موضوع مصاحبه را به من واگذار کردید و انتخاب «موضوع» در موقف کنونی، کاری سخت دشوار است چرا که در وضعیت انقلاب و بحران-این دو گانه روانشناختی- طرح هر گونه موضوع، نیاز به بازنگری، بازسازی و یا شالوده شکنی از ساحت همان موضوع، در مواجه با تعاریفِ تاریخیِ خود دارد و برای کالبدشکافی هر موضوعی نیاز به طرح پرسش در باب آن موضوع و اصولا ژرفایش درباره اصل مقوله «پرسش» است.
به دیگر سخن، اگر به گفته مارتین هایدگر، پرسش را «پارسایی تفکر بدانیم»، در دوگانه انقلاب/ بحران باید هر گونه پرسش در باب ادبیات، فرهنگ و اندیشه را با تصرف و منقلب ساختن هویت همان پرسش، از نو بازسازی کرد؛ چرا که هر پرسشی بر اساسِ فقدانِ تکامل، ناکارآمدی پاسخ های تجربی، تاریخی و یا نظری و یا تشخیص و تشریح معنایی صورت می بندد و دوگانه انقلاب و بحران در پی فروریختن و از نوساختن پرسشهای پیشینی و بازآفرینی و یا آفرینش پرسش های کنونی است.
جهان فاقد پرسش، از پارسایی تهی است و انسان پرسش گر، مطالبه کننده حقیقت است. پرسش همواره در برابر ابهام نیست که امکان ظهور و تجلی می یابد بلکه هر آنچه که با ایضاح غیر متعارف و صراحت لحن و لهجه همراه باشد؛ ضرورت پرسش درباره روند عادی سازی آن، التزامی اجتناب ناپذیر است.
التزام به درک ضرورتهای تاریخی و تقویمی در باب هنر و ادبیات و در این میان انتخاب موضوعی درباره ادبیات و حتی فراتر از آن، انتخاب مضمونی قابل بحث در باب اندیشه و نظام اندیشگانی انسان، که بتوان درباره آن به بحث نشست رابطه مستقیمی با درک مقوله «پرسش» و انتساب آن با زندگی دارد.
اینکه در موقف کنونی که ضرورت گریز از انقیاد تاریخی انسانِ تکنوکرات، محسوس ترین وجه سلبی خود را طی می کند؛ به بررسی فلسفه «پرسش» و انتخاب « موضوع» ی با این سطح از اهمیت و رابطه آن دو با زندگی بپردازیم می تواند به شناخت هستیِ موجود ما منجر و برسازنده هویت تازه ای از انسان انقلابی در عصر نابهنگامیها باشد.
ضرورتِ شناختِ نسبتِ پرسش و موضوع قابل پرسش و رابطه این ارتباط با زندگی، ما را به مفهوم تازه ای از بازنگری ها رهنمون خواهد ساخت. در این منطق، نه تنها مقوله« پرسش» و ضرورت درک و طرح آن به مثابه موضوعی فلسفی مطرح می شود بلکه تمام پرسش های پیشین، بعنوان مبدا زایش تفکر بشری و تجلی پارسایی تفکر انسان از نو مورد بازپرسی و واکاوی قرار خواهند گرفت و هر گونه پاسخ تازه به پرسش های بنیادین می تواند رهیافت انسان را دچار دگرگونیی عظیم نماید.
«پرسش» و فهمِ ضرورت آن در سیرِ تکوینیِ خردِ بشری، فارغ از معیارهای تجربی و تاریخی، امکانات ظهور و تداومِ دستگاهِ عظیمِ اندیشگانیِ فرارونده را فراهم خواهد ساخت چرا که انسان بدون پرسش، فاقد حیات ادراکی و اندیشگانی است. چنین انسانی اگر چه ممکن است سرشار از معانی تاریخی و تجربی باشد اما چون فاقدِ زیستِ ادراکی است نسبت خود را با حیاتِ مُدرکِ بشری، منقطع خواهد ساخت و عملا به عنوان بخشی از بحرانِ نادانی به تثبیت وضعیت موجود دامن خواهد زد. چنین موجودی در تداومِ سیرِ هستیِ فاقدِ ادراک، از کارکردهای اداراکی و عُقلائی تهی شده و به ابزاری ایدئولوژیک مبدل می شود که نسبتی با هستیِ فزایندهِ ادراکیِ بشر ندارد.
با چنین موجود ابزارمندی چگونه باید مواجه شد!؟
انسان پرسش گر، خطرناک ترین موجود هستی است چرا که در ضمیر ناخوداگاه هر پرسش، قوه براندازی مرموزی رخنه دارد. انسان پرسشگر، به شکل بالفعل، به ضرورت درک و بازسازی و احتمالا حذف امر متعین نظر داشته و ناظر وضعیتی از تاریخ است که ضرورتا می بایست بنیان آن به چالش کشیده شود و قوام چنین موقعیتی در تحلیلِ تاریخِ تفکرِ بشری می تواند انسان ایدئولوژیک را دچارِ بحرانِ تغییر نماید. به همین دلیل موجودیتِ انسانِ پرسش گر، برای تداومِ حیاتِ دستگاهِ عظیمِ ادراکی بشر ضرورتیست انکار ناپذیر و البته غیر قابل اجتناب و انسان ایدئولوژیک در برابر چنین وضعیتی به ناچار و به ناگزیر مقاوم است چرا که از دگرگونی وضع موجود می هراسد.
هستی، با طرح پرسش صورت می بندد و پاسخی که به آن پرسش داده می شود، برسازنده جهان بینی و معرفتی است که برای زیستن در آن بر می گزینیم.
در ادبیات، همانند عالَم سیاست، تداوم مرام ادبی می تواند بحران ایدئولوژیکی را در پی داشته باشد و این روند تدریجی و فرایند تکوینی به فاشیسم ادبی منجر خواهد شد و به حیات ایدئولوژی، امکان تداوم را خواهد بخشید.
تثبیت و تائید وضع موجود و تداوم امر متعین و همچنین زیستن در سایه وضعیتی تغییر ناپذیر از ادبیات، ریشه در بحران فقدان پرسش گری دارد و تداوم این بحران، ادبیات را از شخصیت بلفعل و چالش برانگیز عصر و البته انقلابی خارج ساخته و آن را به مقوله ای همگانی و منفعل بدل می کند. همگانی شدن امر ادبی و عرفی سازی ادبیات در سایه مرامِ ادبیِ ایدئولوژیک صورت می گیرد تا به وضعیتی دامن زند که در آن امکان هرگونه طرح «پرسش» با افق « تغییر» از میان برداشته شود و تداوم چنین منطقی جز به فاشیسم ادبی منجر نخواهد شد.
فاشیسم ادبی با مصادره انرژی و اراده ادبیات به نفع گفتمان قدرت به حذف منطق پرسش گری خواهد انجامید و زیستن در جهان خالی از پرسش، مردن در افق نادانی است.
محمد جانبازان / پایان یادداشت
برچسب ها: یادداشت هفته خبرگزاری شعر تارنا نقد ادبی محمد جانبازان