1402/01/25   شعر امروز   کدخبر: 1618   نظر: 0   بازدید: 1259   خبرنگار: شمیلا شهرابی چاپ

سعید جهانپولاد : شعر معاصر زنانه ما ، به شدت به نافرمانی زبانی از پس نافرمانی مدنی تکیه زده است

سعید جهانپولاد : شعر معاصر زنانه ما ، به شدت به نافرمانی زبانی از پس نافرمانی مدنی تکیه زده است

در ادبیات کهن ما زن بیشتر به عنوان ابزار ایدئولوژی، کالای فرهنگی و عنصر شر، جنس کهتر، شیطان و معشوقه پنداشته می شدند و اصلا صدایی نداشت و حرف نمی زد ، اظهار نظر نمی کرد و حضور غایب داشت و فقط در بهترین حالت مادر بود و حالا به دنبال کرامت انسانی و حقوق برابر، آزادی و اندیشگی و حضور فعال خود است .

به گزارش خبرگزاری شعر ایران _تارنا:گفتگو با  سعید جهانپولاد ، شاعر، مترجم ، پژوهشگر زبان و ادبیات تطبیقی ملل متولد درباره شعر معاصر زنان و جریان شعر بی سران ، با موضوعات نافرمانی زبانی ، زیست دوگانه زبانی ، دیوانگی زبانی و نقش عاملیتی زنان در فرهنگ و طبیعت و زیستار سیاره با هم بخوانیم 


در شعر معاصر امروز عنصر زن با کدام مولفه های غیر ادبی جانمایی می شودوتصویر ارائه شده از زن تا چه اندازه تو انسته است حقیقت زن را بازگو نماید؟


ابتدا باید روی دو نکته در پرسش شما از برداشت خودم توضیح بدهم ، یکی " معاصریت" و دیگری " مولفه های غیر ادبی" است . معاصریت در هر دوره و شرایط تاریخی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در شعر ایران و اینجا شعر زنانه ما اتفاق افتاده ، از اشعار کمی باستانی تر و تا ادبیات کلاسیک مثلا از مهستی و زبیده و رابعه و ..تا پروین و ژاله و فروغ تا همین امروز ، این معاصریت خاصیت زبان ، ذهن و دید و البته زیست شاعر در جریان تحولات و اقتضائات زندگی و دوره ایی ما بوده ، مثلا رابعه بر اساس همان سنتی به استقبال معشوق ( مرد ، مراد، خدا) می رود که سنت  زبانی،  تئولوژیکی ( الهیاتی) و فرهنگی و شعری آن دوره اقتضا می کرده ، پروین نیز در دوره مشروطه بر همین نگره پیش رفته و البته فروغ در دو کتاب موخره خودش  ( تولدی دیگر و ایمان بیاوریم ) یک استثنا است. و معاصریتش ، جهان‌شمول تر و در واقع جهانی سازی می شود و عبور می کند از تک انگاری و کلی گویی و ذهنی گرایی ، و بیشتر و در ابتدا  مقاومت  می کند در برابر آن سنت فکری  جنسیت زده  و مردسالاری زبانی و سپس به رویارویی دوگانه پنداری ( مرد / زن) می پردازد و هر چه جلوتر می رود ، طبیعت ، اکولوژی ، جنسیت به معنای وسیع ترش ، رنگ و بو، عناصر مهجور مانده در زبان فارسی و زبان ادبی را با ترکیب تازه ایی از بدنمندی ، تنانگی ، عناصر گوشتی ،این فواصل دوگانه روح /جسم ، زن و مرد ، درون و بیرون ، خیر و شر ، عین و ذهن را با اتکا به مفهوم جنس و جنسیت و از نگاه زنانه و البته امروزه به آن فمنیست میانه و فمنیست فرهنگی و اکوفمنیستی می گویند ، پیوند می زند . خب اینها ( مولفه های غیر ادبی ) است ، اما بیشتر نظری و انتقادی ست و جزو خون وگوشت و پوست  مولفه های شعر زنانه دوره های تاریخی این چند دهه و خصوصا امروزه  ما به معنای وسیع ( جنس وجنسیت ) شعر ماست. چه زنانه و چه مردانه و حتا فراجنسیتی است ، می بینیم که حتا از اینها هم فراتر رفته ، و در تلاقی و پیوند جهانی و فرهنگ حقوق بشری جهانی و برابری طلبانه ، عبور از هر نوع ، سلطه ، تبعیض ، تنوع گونگی و رنگی ، دیگر انسانی و غیر انسانی و فراجنسیت پندار شده است .  و یک اخلاق معنویی جهانی و خاصه ایرانی را در جهان نمایندگی می کند. 



معشوق من / انسان ساده ایست/انسان ساده ای که من او را/ در سرزمین شوم عجایب/ چون آخرین نشانه ی یک مذهب شگفت/ در لابلای بوته ی پستانهایم/ پنهان نموده ام ( فروغ فرخزاد _تولدی دیگر)                      از آنجا که زبان یک پدیده اجتماعی است ، شعر هم محصول چنین پیوندی است ،  زبان  وشعر زنانه ما ( البته بگویم دیگر این مرزها هم کمرنگ شده  چراکه برون افکنی شعر مولف مرد به سمت زنانه نویسی و همینطور برعکس آن ،  زبان شعر حسی و عینی تر شده و همانطور گاه تفکیک زبانی و مولفه های آنها کاری است دشوار ) اما آنچه مولفه های پر تکرار در شعر زنانه ما نمایان ساخته ، بهره وری از زبان حسی و عاطفی قوی ، تنانگی  و عناصر بدنی ، گوشتی ، بهره وری و جانمایی ابزار ، اشیا ، حیوانات ، جانوران ، ماده  و ترکیب و تجمیع و همپیوندی مسالمت آمیز بین عناصر حیات ، محیط زیست ، محیط شهری و حسامیزی بسیار قوی آنهاست ، شعر زنانه ما هماره بین گذشته ، حال و آینده در حرکت است ، و بیشتر از شعر مردانه " زبانشهری" است . گاه به صورت نوستالژیک و گاه در زمانی و همزمانی با وقایع اتفاقیه  و عناصر فرهنگی و زیست شهری و محیطی ، هماره در نوسان است ، شاید یکی از مولفه های بسیار موفق این اشعار برهم زدن سیر خطی زمانی در روایت شاعرانه و گسست زمانی  و چند صدایی و بینامتنی و گفتگومندی آنها باشد ، انگار با گذشته و سنت پدرسالارانه و مرد محور و زن ستیز فرهنگی به رویارویی و مقاومت مسالمت آمیز با لحنی لطیف و البته معترضانه به مکالمه می پردازد  و کلیشه ها و باورهای تابو شده را به چالش جدی می کشاند و این خودش  قابل تامل هست .  

خورشید مرده بود / و هیچکس نمیدانست/که نام آن کبوتر غمگین/کز قلبها گریخته، ایمانست/ آه، ای صدای زندانی/ آیا شکوه یأس تو هرگز/ از هیچ سوی این شب منفور/ نقبی بسوی نور نخواهد زد؟/ آه، ای صدای زندانی/ ای آخرین صدای صداها... ( فروغ فرخزاد _آیه های زمینی) 



عبور از نقش جنسیت در شعر از کدام دوره ادبی آغاز شد و آیا تفکیک و تجمیع  جنسیتی در شعر به قاعده ای فلسفه ی وجوددر معنا ختم گردیده است یا خیر؟


همانطور که در پرسش قبلی اشاراتی به این مفهوم " جنس و جنسیت " داشتم. باید گفت بر اساس همان تفکر فلسفی که از افلاطون نمایندگی می شود و رویکرد اروپایی و غربی و حتا به تأثیر از آن در شرق هم مشخصا می توان ردش را پیگیری کنیم . نوعی تحمیل ، خشونت ، سلطه و محوریت مقتدر مرد بر زن ، چه در زبان و چه در ذهن و اندیشه رواج می یابد . افلاطون  و البته پیش از سقراطیان و پس از افلاطونیان نیز چنین رویه ی تقلیل گرایانه بر زن و زنانگی داشته اند . مثلا در رساله فایدروس افلاطون ، مکالمه از قول سقراط و شاه تاتوس ، لوگوسنتریزم ( کلام محوری)  به فالولوگوسنتریزم( کلام محوری نرینه) مبدل می شود ، بین گفتار و نوشتار و تقدم و تاخر آن در بحثشان درباره اسطوره توث( مخترع حروف) و از قول شاه تاتوس و تفسیر افلاطونی از آن ، نوشتار در مرتبه دوم ، به دختر نامشروع تقلیل داده می شود ، پس مشکل اصلی و خاستگاه چنین تفکر در زبان ، ذهن و عین ، و دوگانه سازی اومانیستی اش توسط  فلاسفه  پیش از دکارت و فیلسوفان روشنگری  و بعدها لویی اشتراواس برساخته و ساختمند شده ، تاریخی خشونت بار دارد ، اما فلاسفه پساساختارزدا و پسا ساختار گرا ، این برساخته جنس و جنسیت را به چالش جدی می کشند ، مثلا ژاک دریدا می رود در دل همین مکالمه فایدروس و شروع به ساختارزدایی  آن تفکر مرد محورانه  ، پدر سالارانه و نرینگی زبانی می کند .  دریدا باور دارد که دارد از این دختر نامشروع اعاده حیثیت می کند. 


رویکرد سلطه گر نرینه  از همان نسخه دکارتی  و شدیدا اومانیستی  در سیستم های زبان‌شناسی هجلمسلوف،  سوسور و حتا چامسکی تأثیر عمیق گذاشته . "جنس و جنسیت " برساخته های ایدئولوژیکی و تاریخی و فرهنگی از دید دوبوار هستند ، جودیت باتلر این برساخته ها فرهنگی را قبول می کند اما  آنرا با قدرت  ، طبیعت و فرهنگ همخوان می گیرد  ، . باتلرماهیت فرهنگیِ هویت جنسیتیْ اَشکال مختلف قدرت و تقابل‌های‌ دوگانۀ ی آن را روشن می کند  و تکثر هویت جنسیتی را به‌قصدِ پایان‌دادن به ایدئولوژی جنسیت مطرح  می نماید .  باتلرْباور دارد که اگرچه نگرش‌های‌ برساخت‌گرایانة‌ دوبوار در حوزة هویت جنسیتی و شکل‌گیری‌ سوژة زن تأثیر بسزایی‌ را در تدوین آرای وی داشته ، اما درنهایتْ نگرش  دو بوار درباره هویت جنسیتی تقلیل‌گرایانه‌ است و در همان چهارچوب دوگانه‌انگاری‌ جسم و روح  ، ذهن  و عین و نفس و بدن  دکارت ارائه شده است. خب به نظرم ما با یک تاریخ سراسر خشونت بار جنسیتی و جنس زده طرف هستیم ،  حالا این را با مسئله جامعه شناختی زبان فارسی بازخوانی کنیم،  زبان فارسی  شدیدا جنسیت زده و مذکر محور است. در شعر و ادبیات و فرهنگ ما این تفکیک  از ابتدا بوده اما عبور گذار از آن و برهم زدن این تفکیک ، خشونت جنسیتی ، سلطه و تبعیض و نابرابری بیشتر در شعر دوره مشروطه  و جنبش بی سر مشروطه ( تاکید می کنم به بی سری آن  )  خود را برجسته می کند . 


این بی سر بودن  همان انسان واره  ژرژ باتای ( آسفال)  و همان خدای مرده  نیچه  است که کمی آلوده به هم شده و در واقع  نفی همان پدرسالاری و سری ست و بعد از مشروطه می بينيم رفته رفته  در دو دوره پهلوی رضا خانی و محمدرضا پهلوی رنگ می بازد . پایان دوره ناصری و آغاز دوره جدید شاید درخشان ترین و روشنگرانه ترین عصر طلایی تاریخ ما بوده ، طبق تذکره ها و اسناد بیش از چهل و پنج شاعر و اندیشمند زن در این دوره ظهور پیدا می کنند اگرچه همچنان برساخت های سنتی را بازتولید می کنند اما همچنان با ورود به جنبش مشروطه و تحولات پارادایمی عصر جدید ، همان معاصریت را با تلفیق و تأثیر از نو روشنفکر این دوره با چنین جنبش بی سری همخوان و همگرا می شوند ، اینجا مسئله تفکیک جنسیتی ، هویت جنسی و سلطه و اقتدار پدرسالارانه و مرد محورانه با انتقادات شدید در این آثار پدیدار می شود و ما با رویکرد انتقادی ، فمنیستی و حتا فمنیست رادیکال هم مواجه می شویم ، اما هنوز عبور و گذار اتفاق نیوفتاده می توان نامهای این بانوان رو ذکر کرد  .فاطمه سلطان خانم فراهاني،مهرتاج رخشان ،نيمتاج سلماسي،عالمتاج قائم مقامي ، پروین و ... مضامین میهن پرستی ، تبعیض جنسیتی ، ظلم و ستم اجتماعی ، نابرابری جنسیتی  و این مهم با مبارزه همگرای نووشنفکران و شاعرانی مانند اشرف گیلانی ، عشقی ، بهار ، ایرج و عارف و لاهوتی و .. همدوش هم این مبارزه مدنی و نافرمانی زبانی و فرهنگی را پیش می گیرند ، مسئله کشف حجاب ، حجاب اختیاری ، سبک زندگی ،  حقوق شهروندی و حق تحصیل و حق رای و ورود به مدرنیت در دوره میانه پهلوی اول و پهلوی دوم و ظهور فروغ  ، طاهره صفارزاده و .. و نسل شاعران زن پیشرو در واقع رفته رفته این تفکیک جنسیتی را برهم می زند و در جریان کمی پیش از انقلاب ، یک جهش فوق العاده داشتیم ، اما انقلاب ۵۷ و تحولات ایدئولوژیکی پس از آن ، شعرزنانه مترقی ما را به یک توقف و تاخیر تاریخی دچار می کند .

البته شاعرانی هم در این دوره متولد می شوند مانند سپیده کاشانی و فاطمه  راکی و ..  که در بسط و گسترش مشروعیت ایدئولوژیکی انقلاب اسلامی و بعد از آن دفاع مقدس را بازتولید می کنند و زن و زنانگی با مولفه های سنتی اش دوباره ظهور می کنند . زن مسلمان ، زن محجبه ، زن مادر و نقش مادرانگی و فرزندپروری و شهید پروری با بازخوانی و یا شبیه سازی روایات مذهبی از اسطوره های مذهبی  و قهرمان مذهبی و کیشی شروع به رشد می کند ، تا جاییکه سیستم حاکمیت ، شروع به سرمایه گذاری روی مداحی ، مدح ، ثنا ، شعر مذهبی ، شعر دفاع مقدس ، شعر جنگ ، و حتا شعر انقلابی ( اسلامی) می کند و آن جریان‌های مترقی و فرهنگی و ادبی از رنسانس نیما و بعد از آن را به حاشیه می راند . در همین مقطع یک رویارویی نابرابر وجود دارد . زن و مرد شاعر دوشادوش هم برای عبور از چنین اختناق ، تحمیل و خشونت و تبعیض ایدئولوژیکی،  فرهنگی و هنری ، شروع به تغییرات و چرخش های زبانی ، فرمی و ساختاری می کنند .اوج چنین تحولات متهورانه در شعر موسوم به دهه هفتاد و برهم خوردگی خطوط زن/مردی در این دوره شعری ماست .در واقع شعر هفتاد و حتا همین دهه نود و حالا قرن جدید ادامه تاریخی و تکوینی همان جنبش بی سران هست و این تجمیع با مولفه های متکثر ، چند وجهی و نسبی انگارانه جهانی به ایجاد معانی شناور و متکثر و تولید خرده روایت ها در برابر ابر روایت ها هست. معتقدم شعر معاصر زنانه ما به شدت تکیه بر نافرمانی زبانی از پس نافرمانی مدنی دارد و گواه آن عدول از هنجار گراماتولوژیکی زبان است و آزادی سازی زبان   .



در موضوع سطوح زبان در شعر معاصر فرم و ساختار تا چه اندازه توانست دو فاکتور (در زبانی و بر زبانی)را نمایان و مخاطب را اغنا کند؟


وقتی از سطوح زبانی صحبت می کنیم می باید به نظریات باختین توجه ویژه داشته باشیم . باختین این سطوح زبانی را کرونو_توپی ، زمانی /مکانی/ فضایی معرفی می کند .به تعبیری این زبان که پدیده اجتماعی است .در مصارف ادبی اش ، در زمان ، مکان و فضا توزیع می شود و فرم در واقع تجمیع این مجموعه ها در اثر ادبی ست و نمی توان آنرا جدا و منفک تلقی کرد .ژانرهای سخن یا پلی فونی ( چند صدایی) از خصائص زبان است .و سنخ های زبانی منعطف به آن است .پس در واقع در سنخ شناسی زبانی شعر معاصر ما ، از هر طیف ، گروه ، هویت های جنسی و جنسیتی ، گروه های اتنیکی ، اقلیت‌های جنسی ، دگرباشی و دگر جنسی گرا و کوئیر و حتا زبان‌های بی کلامی و .. در گرو هایی متنوع اجتماعی و حتا به حاشیه رانده شده و حتا گویش وران استفاده بهینه شده است.


شعر دهه هفتاد این بخش‌هایی سنخ ها و ژانرهای متنوع زبانی و سطوح متفاوت و گاه شباهتی را با قوت در زبان شعر استفاده کرده یک مثال روشن، شعر زبان محور دکتر براهنی و شعر پسا نیمایی باباچاهی و شاعران هفتادی است . امروزه در شعر زنان دهه هشتاد و نود و قرن معاصر ما با تنوع زبانی روبروییم و بهره وری از سطوح متنوع زبانی در آن نقش چشمگیری دارد،  اینجا فرم انعکاس واقعی و عینی چنین اتفاق تاریخی است. شعر معاصر ما از نظر ساختار اندیشگی متنوع و متکثر شده است و بازنمایی فرمیکی اش عیان است که برساخته درونی ترین و زیسته شده ترین تجربیات زندگی اجتماعی ماست . یعنی کاملا از فرم‌هایی انتزاعی دور و به فرم هایی عینی تر انعطاف نشان می دهد . البته باید گفت سیاست های نظام سلطه و مصادره و یا تهی کردن معناها از طرف این سیستم مسلط فرهنگی و به حاشیه کشاندن ، اختناق ، سانسور ادبی ، نقض آزادی بیان و همانطور که می دانید سیاست های ایدئولوژیکی رژیم باعث خسارت فرهنگی و ریزش مخاطب در امر مشارکت و پویایی شعر و ادبیات و بی اعتمادی و خنثی سازی مخاطب حرفه ایی شده است .


مسلما در این سیاست چند دهه اخیر بعد از دهه هفتاد ما با پدیده بنام ریزش مخاطب مواجه ایم . اگر یکی از ویژگی های شعر، دهه چهل و بعد دهه هفتاد را مشارکت فعال مخاطب در بازآفرینی  معانی و پویایی و تکثیر مفاهیم و فربه ایی زبانی و توسعه فرهنگی و ادبی بدانیم ، امروزه کم اقبالی مخاطب و پرورش مخاطب فعال متوقف شده است . گاهی حتا گمان می کنم .شعر و ادبیات خسته ، دلزده و خنثی شده و کارایی لازم را از دست داده اما دقیقا در همین نقطه و با جریانات و تحولات اخیر خیزش سراسری زن زندگی آزادی ، انگار روح و جان و خون تازه ایی بر کالبد شعر ما وارد کرده و نقش برجسته و قوی زنان امروز بیشتر نمود پیدا می کند . حالا که مطالبات مدنی و حقوقی توده ها فراتر از جنس و جنسیت رفته و به آزادی های مدنی و تاریخی این صدساله مبارزه گره خورده ، انگار ما با یک رنسانس دیگر فرهنگی و ادبی در شعر همگرا شدیم ، شعر معاصر ما با نقش راهبردی زنان اینبار جهش قابل ملاحظه ی خواهد داشت .البته باید درباره سطوح زبانی به نظریه ترنس زبانی و سیالگی زبانی نیز اشاره کرد که در این مجال امکانش نیست.


بحران هویت چگونه مرزهای دو گانگی در شعر امروز زنان را از حالت نرمال به حالت رادیکال در آورده است و چه تاثیری بر زبان شعر زنان و معناگذاشته است؟

فکر کنم پاسخ این پرسش را در دو سوال قبلی دادم . مسئله بحران هویتی و آن نگاه تقلیل گرایانه ، درجه دومی به زنان ، گرو های به حاشیه رانده شده ،قومی و هویتی آنها که کمتر به رسمیت شناخته شده ، خودش به معنایی باعث نوعی همگرایی ، همبستگی و نیرومندی این کمتر هویت یافته ها شده  است . حالا این خودش نوعی به قول دریدا اعاده حیثیت از دست رفته آنهاست ( صدای بی صدایان ). این هدف اصلی است . شعر امروز ما ، در واقع اعاده حیثیت زنانه ، احقاق حق به رسمیت شناختن این صدای بی صدایان است ، شنیده تر شدن آن صداهای خاموش و مسکوت مانده . جالب است زنان در این دوره ها همچنان با ظرافت های زبانی و اندیشگی ، تنانگی ، بدنی  با زبانی حسی و عاطفی و البته همانطور که گفتم زبان معترضانه و منتقدانه این گفتمانهای ایدئولوژیکی مسلط را به چالش و پرسشگری گرفته اند . مسئله قداست زدایی ،  تابوی شرم زبانی را شکسته اند. گوشه های پنهان و مهجور مانده کلمات و کلام زبان فارسی را متهورانه به سطح عینی تر متون کشانده اند. زن که بیشتر در ادبیات ما برده ، ابزار ایدئولوژی  و کالای فرهنگی و عنصر شر  ، جنس کهتر ، شیطان و شریک جنسی و معشوقه ، فاحشه پنداشته می شد و اصلا صدایی نداشت و حرف نمی زد ، اظهار نظر نمی کرد و حضور غایب داشت و فقط  در بهترین حالت مادر بود و زن بود و گاهی بی جنس .حالا به دنبال کرامت انسانی و حقوق برابر  ، آزادی بدنی و بیانی و اندیشگی و حضور فعال خود است .پیوند زن با طبیعت در رویکرد اکوفمنیستی ، پیوندی باستانی است و این نقش فراجنسیتی که ما به دنبال آن هستیم ادامه همین اخلاق اکولوژیکی و انقلاب  فرهنگی وعلمی ست .



قداست زدایی و عبور از ویژگی های مسلم زنانه که در شعر معاصر زنان دیده می شود چه تصویرواضح و روشنی از زنان ارائه میدهدو آیا این حکم تقابل با جدایی مخالف خود نیست؟


تصویر عینی ، آنچه که هست و باید باشد ، گشودگی اش درهستی ، عاملیت در زبان ، در طبیعت ، در زیستار سیاره ، پیوند زن و طبیعت و زیستار سیاره ، از ویژگی های گفتمان اکوفمنیستی و اکولوژیکی ، پسا فمنیست و پسا زبانی است . در دوران پسا انسان گرایی ، تقابلهای دوگانه و دوگانه سازی رفته رفته رنگ می بازد . ما از نظر زمین شناسی در عصر آنتروپوسنی هستیم . عصری که انسان ( مرد) از قرن هجدهم و ماشینزه و صنعتی شدن زندگی و مدرنیت ، با دخالت و جریان مسلط مردانه در مدیریت زیست سیاره و سیاست گذاری سرمایه داری و .. با پیآمدهای  مخاطره آمیزی دست و پنجه نرم می کنیم.


گرمایش زمین  آب شدن یخچالهای قطبی ، انتشار گازهای گلخانه ایی ، تغییرات اقلیمی و آب و هوایی ، انقراض جانوری ، بیابان زایی ، جنگل خواری ، خشکسالی ، فرو نشست زمین ، کمبود منابع آبی و هزاران مخاطرات دیگر در این دو سه قرن اخیر ، بخش بزرگی از ابر بحران های سیاره ماست . نیروی بازدارنده فرهنگی و نقش عاملیتی زنان اینجا ، برجسته تر از همیشه هست . مثلا وانداندا شیوا و یا اسپیواک و مایکل آنجلو و کارولین مرچنت و فرانسوا دوبون و .. متفق القول هستند که باید یک  رویکرد چرخشی در سطوح جهانی صورت بپذیرد، نقش فعال زن و زنانگی در مدیریت و سیاست گذاری جامعه جهانی در قبال این تخریب و دخالت های بشری باید در نظر گرفته شود، پیوند زن و طبیعت و ملاحظات فیولوژیکی و بیولوژیکی زن/مردی در یک درهم تنیدگی و اینترسکسوالی و فراجنسیتی در نظر گرفته شود و اینبار عاملیت و نقش فعال زنان را در بازدارندگی و مدیریت این ابر بحران‌ها جدی انگاشته شود . پس می بینیم شعر و ادبیات زنانه و مردانه ما در هر دو صورت اش با احترام به تفاوت ها بسیار موضوعات و دغدغه ها و ضرورت های مهمی را پیشاروی خود دارد .در واقع در برابر گفتمانهای مسلط مدرنیت جامعه ایدولوژی زده ایرانی ما ضدگفتمانهای تامل انگیز و بسیار ضروری تری داریم که خودش شبه اپیستمه تولید می کند و جامعه متکثر و متنوع ما را چند فرهنگی و چند هویتی می کند که البته از قبل هم بوده اما انروز با رشد و ارتباطات جهانی سازی و اینترنت و شبکه های اجتماعی و ارتباطات فرامرزی و فرا منطقه ایی ، این جامعه بیشتر متکثر و متنوع و چند فرهنگی شده و شعر معاصر ما نیز محصول همین جهان نسبی ، متکثر ، چند زبانه و چند هویتی است.


اینجاست که معتقدم تک زبانی و تک گویی ، تک روایتی ، تک ساختی ، تک فرمی ، مثل دوره های دهه سی ، چهل ، حتا شصت و هشتاد و نود شمسی ، در دوره تازه عمرش به پایان رسیده ، ما وارد دنیایی به شدت متکثر ، درهم تنیده و توزیع شده مجموعه های فضایی شده ایم . و عبور از آن موج ها و جریانات چند دهه قبل ، یک ضرورت تاریخی و فرهنگی و ادبی ست . اگرچه همچنان باور دارم که نگاه اونتولوژیکی ( هستی شناسی )و هانتولوژیکی ( هستی _ شبح شناسی ) باید داشت و با اتکا با رویکردهای انتقادی و شناختی پیش رفت .



فرا جنسیتی شدن زبان و مضامین در شعر امروز محصول کدام هندسه فکری و نظام اندیشه ایی است  و از نظر جامعه شناختی به چه نتایجی ختم خواهد شد؟


می‌دانیم که زبان فارسی ، زبانی به شدت جنسیت زده ، مرد محور، مذکر زده است . وقتی می گوییم زبان مذکر زده است یعنی ، زن در این خاستگاه و سیستم زبانی و فکری در درجه دوم ، جنس دوم  قرار دارد و نگاه تقلیل گرایانه بر او هست . در ادامه نقش عاملیتی نیز برای ماده ، اشیا ، جانوری و گیاهی ، غیر انسانی و دگر انسانی در آن کم رنگ است . از نظر جامعه شناختی زبانی ، نقش زن در حوزه های اجتماعی و سیاسی و حقوقی و فرهنگی نیز کمرنگ است و این یعنی تحمیل ، خشونت ، تبعیض ، نادیده انگاری و به حاشیه راندگی و نابرابری در زیست و زندگی اجتماعی آنان واقعی و دردناک است . ما در شعر و زبان ادبی با چنین سیستم مردمحورانه و نرینه کلامی مواجه ایم ، بخش اعظمی از ادبیات پشت سر ما در تحت سیطره فکری ، زبانی مرد و مذکر زدگی بوده . در بهترین حالت زن شاعر و ادیب ، همان خاستگاه های فکری و سنتی و ایدئولوژیکی را با صدای مردانه بازتولید کرده . مثلا پروین از همان دیسکورس و گفتمان تبعیت می کند و صدای خاموش زنانه دارد که جزو بی صدایان است .

در کلیت دیوان پروین ، کمتر زنانگی ، بدنمندی ، تنانگی و عاملیت نقش زنانه در آنها دیده می شود مثلا آن حکایت دزد و محتسب را اگر بخوانیم . انگار آنرا یک زن نسروده ، هیچ آلمان،  عناصر کلامی زنانه ، سنخ زبانی از زن و زنانگی در آن دیده نمی شود . در ادامه همان سنت دوره ناصری و قجری و ادامه همان سنت مذکر زده است . جنس زبان مردانه ، مقتدر ، تک گو و کلی نگرانه است . پروین به هیبت یک مرد دزد و محتسب را سروده . در بهترین آثارش ، اگر زن است ، به همان نقش مادر و یا دختر بسنده کرده . در حوزه اندیشگی نیز مرد اندیش هست . منظورم مثل مردهای سنتی می اندیشد . باید در نظر گرفت که تمام آن چهل و پنج شاعر زن در پایان دوره ناصری و دوره مشروطه نیز چنین هستند . هنوز آن هویت جنسی و جنسیتی و نقش عاملیتی خود را چه در زبان و چه در اندیشه و زیست زبانی پیدا نکرده اند .


بلکه فقط همچنان همان روش‌های سبکی و سیاقی را بازتولید می کنند و تازه دارند پا به میدان می گذارند که تلاش قابل ستایشی است . اما تفاوت جنسی  در فروغ و زبان اگزیستانس  و اگزیستانل ، در همراهی با تفکر اومانیستی و البته فمنیستی  نسخه اولیه اش و نسخه فمنیست فرهنگی اش جالب توجه هست.  فراجنسیتی و ترانس زبانی شعر امروز ما چه زنانه و مردانه بر اساس تفاوت انگاری و دیفی قونسینسیون به اصطلاح فرانسوی اش مد نظر است . تفاوت انگاری با احترام به همه تشابهات  وتنوع حسی ، عاطفی ، جسمی و بدنی ، گوشتی و صد البته  برخاسته از عمیق ترین تجربیات زیستی و درهم تنیدگی  بدنی ، ذهنی و زبانی انسانی و غیر انسانی و دیگر انسانی است . ما با پشتوانه تجربی  و فرهنگی ، زبانی در جهان های موازی  در سرزمین مان و جهان به زیستی دوگانه پرتاب شده ایم . می گویم پرتاب شده ایم چون این پرتاب شدگی با سرعتی برق آسا در این دو دهه اخیر  اتفاق افتاده ، این زیست دوگانه ، تاثیر زیادی بر زیست دوگانه زبانی ، ذهنی و بدنی ما داشته . از طرفی رژیم زبان و معناها و مفاهیم  را مصادره  ایدئولوژیکی کرده و حتا تا جایی پیش رفته که در زیست فرهنگی و اجتماعی ایرانی . ما با یک نوع نیهیلیست و تهی شدگی مفاهیم و معانی مواجه ایم . زبان در این زیست دوگانه برای آنهاییکه متصل و مرتبط به حاکمیت و ایدولوژی آنها هستند .


ابزاری برای تسلط ، اقتدار و رواج مشروعیت است که پیوسته در دور تسلسل و چرخه بازتولیدی ارزشی است . و این یعنی زبان و ناخودآگاه زبانی توده پیوسته به سمت جنون و دیوانگی زبانی خیز بر می دارد و به فاشیسم زبانی چنانکه در آلمانی نازی اتفاق افتاد منجر می شود . یکی از دلایلش اینست که زبان‌های مادری به سمت خاموشی و مرگ زبانی منجر می شود و منبع اصلی زبانی  در نهادینگی فرهنگی و رشد ، توسعه زبانی در سیستم آموزش همگانی و حتا در ادبیات و شعر  نادیده گرفته می شود و زبان مسلط ، تک زبانی رواج داده می شود . این یعنی استبداد ذهن و  زبان ایرانی ، از طرف دیگر توده ها و گروهای متنوع و متکثری که در این زیست دوگانه و موازی از زبان و تنوع ، گونگی ، با دیدی تکثرگرا می خواهد اثر ادبی و  متنی،  فرهنگی تولید کند . پس اینجا بحث زیست دوگانه زبانی ما را از طرفی به سمت  شیدایی و جنون زبانی و از طرفی وارد حوزه انتظام طبیعی و دکلاماسیونری کلام و توسعه و تکثر و باز آفرینی و بازنمایی معانی متکثر و سیال می کند . و این یعنی چه بخواهیم و چه نخواهیم چند زبانگی ، ترانس زبانی و تراجنسیتی شدن زبان در متون و حتا در گفتگوهای خودمانی و سطوح زبانی متنوع زیست ایرانی در خانه ، مدرسه ، خیابان ، اداره ، دانشگاه به صورت موازی در حال رشد و تأثیر و تاثر است .


از طرفی چند زبانگی و آلودگی زبانی و یا تراریختگی زبانی از طریق اقتصاد جهانی ، کالاها ، جریان مد  ،  فضای رسانه های اجتماعی ، اینترنت ، فضای مجازی  و .. درهم آمیزی زبان‌ها،  نوعی آلودگی و تراریختگی زبانی هم در حال وقوع هست . شعر امروز ما از آنجا که بیشتر متاثر از فضای و میدان جهانی رسانه ایی و دیجیتالی شده  و با ترکیب تازه ایی به چند رسانه ایی ، چند منظوره و چند وجهی شده است از دیگر ژانرها و خرده ساختارها و هنرها،  از تصاویر متحرک ، انیمیشن ، نقاشی ، فیلم ، موسیقی  و .. می تواند بهترین بهره را ببرد که دارد می برد . و این با ذائقه مخاطب عصر اینترنت و پسا اینترنت بیشتر جور در می آید . آلودگی صداها در دکلامسیونری و دکلماتوری کردن شعر زنان توسط مردان خوش صدا ، مرزهای تقابلی و دوگانه را برداشته و جالب توجه هست . اخیرا در یک پژوهش در انگلیس بخش‌هایی از منظومه  ویسلند ، تی اس الیوت را مورد ژرف خوانی و سنخ شناسی زبانی کردند . و با صدای چند بازیگر مشهور هالیودی و بازیگر نمایشی انگلیسی شروع به ضبط کردند.  در این بررسی ها و تحقیقات معلوم شد یکی دو بخش و پارت این منظومه بسیار شگرف و تأثیر گذار در ادبیات و شعر جهان ، توسط یک زن روایت شده و الیوت با زیرکی و مهارت . سنخ زبانی زنانه را با بسآمد بالای عناصر ویژه لحن و لهجه و خصوصیات زبان حسی و عاطفی زنانه بکار برده . و در بخشهایی ترانس زبانی اتفاق افتاده و حتا چند زبانگی و یا آلودگی و تراریخته گی زبانی ، این دورنمای شعر معاصر قرن جدید ماست . و زنان شاعر میدان وسیعی برای تجربه اندوزی دارند .



در تغییر رویکردی انتقادی و نقددر شعر امروز شاهد هستیم که رویه های نقد از قواعد و ساختار به مفاهیم و ولایه های زبانی و برون داده های فکری رسیده است،این امر چگونه می تواند به فراجنسیتی شدن زبان و فرم در شعر معاصر کمک کند؟


شیوه ها و رویکردهایی انتقادی خصوصا در دهه شصت و هفتاد میلادی تا به امروز تنوع چشمگیری داشته  و این رویکردهایی انتقادی به صورت تاریخی ، تکوینی ، هستی شناسی و رتوریک بوده و تأثیر عمیقی در فهم ، شناخت و خوانش انتقادی داشته . این تغییر نگرش یک جریان تاریخی را در برگرفته و فلسفه نظری ، اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی را نیز با خود در پشتوانه داشت . این جریانات انتقادی درزمانی و همزمانی بوده  و محصول نگرش های انتقادی ، تحلیلی و خوانشی بوده . در ایران ما استفاده از این روش‌هایی انتقادی با تاخیر و تعویق و البته کمی سلیقه ای و گزینشی صورت پذیرفته ، باید خصوصیات و ضرورتهایی تاریخی ، دوره ایی و پارادایمی آنها را در سطوح مختلف اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی و اقتصادی جهانی بررسی کرد . مثلا نقد مارکسیستی یا نقد فرمالیستی،  نقد ساختاری درایران در چند دهه گذشته بیشتر نمود داشته . من با این بخش از پرسش شما موافقم که به سمت مفاهیم و برون متن ها و حتا درک و شناخت اندیشگی و زبان اندیشگی میل پیدا کرده . شاید از نافهمی  و عدم  درک و شناخت درست و علمی و تخصصی  به اصطلاح منتقدان و خوانشگران باشد . البته برخی منتقدان ما نیز در حال بومی سازی این جریانات نظری و انتقادی هستند که به نظرم نسخه دست دومی و حتا گاهی مهندسی معکوس متنی است و چندان موفق نبوده .


اینکه فهم دقیق علمی و دانش انتقادی ما باید با شناخت دوره ایی ، سبکی و سیاقی و زبانی و فرمی در شکل پارادایمی و جهانی باشد . ترم شناسی آن بسیار مهم هست . اینکه تغییر رویکرد نظری از زبان ، زبان شناسی شناختی ، روان شناسی شناخت گرا و گفتمان شناختی در دهه اخیر در اروپا و غرب بسیار مورد توجه قرار گرفته . از همین روند تاریخی و اونتولوژیکی و فلسفه های مبنایی ساختارگرایی ، پسا ساختارگرایی و فلسفه علم و ذهن و زبان .. یعنی منتقد و خوانشگر ما می باید این زنجیره بهم پیوسته انتقادی و شیوه ها را به صورت تخصصی و علمی بداند . نمی شود با ندانستن بخشی از این زنجیره و سلسله مثلا شما متنی را با یکی  از آنها و به صورت گزینشی خوانش انتقادی کنید . این مشکل و معضل اصلی در جریان انتقادی و خوانشی شبه منتقدان ما در این چند دهه و تا به امروز بوده . البته کسانی هم بودند مانند ، کدکنی،  حقوقی ، دستغیب و موحد و پورنامداریان و ... که  منتقد به معنای واقعی نیستند ، تحلیل گران و مفسران هستند که خوانش غیر علمی و سلیقه ایی داشتند مثلا حقوقی تفسیری که از اشعار شاملو می دهد و یا دستغیب نقد نیست ، بلکه پیشا نقد و یا مقدمات جریان نقد است .اما نقدی که براهنی از برخی از شاعران ارائه می دهد بر مبنای همان روش‌ها و شیوه های جریانات انتقادی ست .


البته براهنی آدرس و ارجاعات به این شیوه ها را کمتر می دهد ولی با خوانش انتقادی می توان پی برد وقتی به کسرایی می رسد و یا شاملو نقد مارکسیستی می کند به فروغ با نقد فمنیستی ، به آتشی می رسد نقد زیست محیطی و بوم شناسانه و یا نیما را طوری می خواند که جالب توجه هست . پس در واقع در نقد می باید روش و روش‌ها ی انتقادی را به صورت علمی و تحلیلی و دوره ایی پی گرفت . امروزه نقد و جریان انتقادی چرخشی به سمت زبان و فلسفه زبان و ذهن و مغز و عملکردهای حسی و عصبی و مطالعات فرهنگی و مطالعات شناختی و شناخت گرا ، مطالعات کیهانی شناسی و هویت و نژاد ، مطالعات جنس و جنسیت ، مطالعات انتقادی دگرجنسگرا  و کوئیری ، ناتوانی و معلولیت و ژرف خوانی دقیق متنی آنها خیز برداشته .

اینجا زبان به مثابه اندیشه و اندیشه ورزی و زبان اندیشگی خود را نمایان ساخته . مسئله از تفکیک جنسی و جنسیتی نیست ، زبان به سمت ترنس و دوجنسی شدن و یا تراجنسیتی مد نظر است و به نظرم ما باید منتظر تولیدات ادبی در ایران از طرف هردو شبکه بازیگران زن/مردی در این قرن جدید با تحولات اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی منطقه ایی ، قاره ایی و جهانی باشیم و بتوانیم با چنین مطالعات و روش‌های انتقادی از نوع نزدیک متنی برخورد کنیم و آنها را بازخوانی کنیم . مثلا مطالعات گفتمان شناختی و جهان متنی و جهان گفتمانی بر اساس رویکردهای زبان شناسی شناختی ، روان شناسی شناخت گرا و گفتمان شناختی جهان متنی  بسیار جالب توجه در جهان جدید متنی زنان ایرانی است . و یا مثلا مطالعات جنس و جنسیتی از رویکردهای پسا فمنیستی و مطالعات دگر جنسی گرا و دو جنس گرا و کوئیری و یا هویت و قومیت و نژاد و دانش انتقادی آنها را مطالعه کردند . به نظرم تأثیر عمیقی در غنای بیشتر متون و شناخت و توسعه جهان متن ها خواهد داشت . 


برخی از منتقدین معتقدن جریان شعر امروز بیشتر پوپولیستی وروی سطح زبان جریان دارد،آیا این به دلیل اقتضاعات زمانی است یا سلیقه مخاطب بر شاعران تاثیر گذاشته است؟


دقیقا به نکته جالبی توجه کردید ، این نگاه عوامانه متاثر از جریانی انحرافی ست که منتقد و یا مفسر و البته با سیاست های نشری و مدیران نشریه ای ادبی کمی همخوانی دارد . این نگاه تصور می کند که منتقد تافته ای جدا بافته است . همه چیز دان و نگاه از بالا به پایین دارد . و قرار است مخاطب را شیر فهم کند . جهت بدهد به مخاطب ، توصیه و تفسیر ارائه دهد که متن گره های کوری داشته که تنها منتقد و مفسر توانایی حل و رمز گشایی آنرا دارد . خب این نگاه و انتظار از منتقد و مفسر دیگر تاریخش گذشته ، چون هر متنی دربرابر هر مخاطب و منتقد وخوانشگری به طور نسبی جلوه ها و گوشه هایی از خود را باز می نماید و خوانش های چند معنایی و چند منظوره ارائه می دهد . اینطور نیست که یک متن را بتوان با یک رویکرد انتقادی و یا تحلیلی و تفسیری خواند.


این نسبیت انگاری یکی از ویژگی های جهان متن هاست . و در هر دوره ، شیوه و روش انتقادی و برای هر خوانشگری متنوع و متفاوت جلوه می کند . مسلم با عدم استقبال مخاطب  امروزی و همانطور که در پرسش های ابتدایی این گفتگو گفتم . خنثی سازی مخاطب و جریان هژمونیک درون مرزی و ایدئولوژیکی  سیستم رژیم  و سیاست های حذف ، سانسور ، تعلیق و ... ما با ریزش مخاطب روبرویم و از طرفی منتقد نما و شبه منتقد با پیشانقد ها و تفاسیر باری به هر جهت سعی دارد که به هر طریقی سرمایه مالی کتاب را برگرداند و زحمت مولف را هم قدر بداند و همین می شود که می بینید . ما در مطالعات فرهنگی بیشتر به نقش و تأثیر فرهنگی ، اجتماعی ، سیاسی و .. که متون بر دوره های تاریخی می گذارند توجه می کنیم . درست آنچه بر خلاف تصور  ما از آثار و متون در این چند دهه دارد نمایندگی می شود و این مایه تاسف و تاثر است .



چرا و یا به چه علت در شعر ترجمه ما ناگزیر باید خط فکری و سلیقه ای ادبی مترجم را به عنوان بخش مهمی از ترجمه بپذیریم ؟


من سال قبل در میزگردی تحت عنوان آسیب شناسی ترجمه در ایران شرکت کردم با چند مترجم همکار و گزارشش در ایرنا منتشر شد . در آنجا به نقش مترجم در انتخاب و گزینش آثار ادبی ، فلسفی جهان پرداختم،  باید پذیرفت بیشتر این آسیب جدی بخاطر نداشتن یک برنامه کاربردی و ارگان ها و سازمان های غیر انتفاعی و مستقل است . منظورم اینست که بنگاه‌های نشر و موسسات مطالعات فرهنگی و ادبی دولتی هم ، معمولا به این وضعیت دامن زده اند . یعنی خودشان کتبی را انتخاب و با سلیقه بازار نشر به دست مترجمان می سپارند . آنجا تاکید کردم این به عوامل نشر و پخش منطقه ایی و قاره ایی و جهانی هم مرتبط است . و یک پروسه تحقیقی و علمی را به صورت سیستماتیک دنبال نمی کند .

مثلا منتظر می نشینند که یک اثر ادبی در جغرافیایی زیستی و فرهنگی  مثلا اروپا ( فرانسه) و یا غرب ( آمریکا) منتشر و با استقبال عمومی مواجه می شود و ناشران ما بدون شناخت کافی از بازخوردهای فرهنگی و تأثیر و تاثراتش در جریانات فرهنگی همان عنوان را بدست مترجم می دهند . مترجم سلیقه جریان و سیاست انتشاراتی را پیش می برد و کتاب منتشر می شود . مترجم امروزی باید بداند که هر متنی در یک سیری تاریخی ، تاریخ تطور و تکوینی و از بینامتنها شکل یافته و رشد و توسعه هر متنی مرتبط با دیگر متن های در زمانی و همزمانی ست و مرتبط با دیگر آثار نویسنده اش . مثلا یک کتاب از یک نویسنده ترجمه و منتشر می شود و تب و مد بازار نشر را در اروپا و غرب دنبال می کند .و به طور سلیقه ایی انتخاب می شود و بیشتر دغدغه بازگشت سرمایه و تسخیر بازار است تا دغدغه های فرهنگی آن . همانطور که تاکید دارم شما نمی توانید بخش اعظمی از آثار یک نویسنده را نخوانده و ترجمه نکرده به یکباره یک رمان و یک کتاب شعر و متن فلسفی و نظری اش را بنا بر همان سیاست انتشاراتی و حتا ایدئولوژیکی حاکمیت ترجمه و تصور کنید کاری فرهنگی انجام داده اید . یک مثال عینی می زنم . من امسال کتاب ( فلسفه ساموئل بکت اثر جان کالدر را با نشر فلسفه ترجمه و منتشر کردم ) می دانید که چند کتاب ، نمایشنامه از بکت در ایران منتشر شده و مترجمان مختلفی این چند کتاب را ترجمه کرده اند . مشکل ما و مخاطب ما این بود که بسیاری از داستان‌ها و نمایشنامه های رادیویی ، فیلم‌ها،  نمایش نامه های بکت که بیشتر کتاب را در بر می گرفت و در همه جای کتاب ارجاعات مهمی روی آنها شده بود .به فارسی ترجمه نشده بود و مخاطب نمی دانست اصلا قضیه این نمایشنامه ها و معضلات روحی ، روانی و حتا فلسفه فکری و یا مواضع اخلاقی آنها چیست .


خب تصور کنید همین موضوع نشان می دهد که مثلا آثار بکت به صورت یک زنجیره و سلسله درهم تنیده و پیوسته و متشکل هست . شخصیت های نمایشنامه ها از بدو تولد تا مراحل رشد شخصیت و نیز درگیری های آنها با مخمصه های انسانی و زیستی چطور تغییرات محسوسی می کند . مثلا شخصیت ها گاهی به همین شبیه و گاهی کاملا متفاوت می شوند و درهر رخداد زندگی به سمت هایی پرتاب می شوند که تکان دهنده هست . خب این کتاب نشان می دهد که کسانیکه جزو علاقمندان حوزه های نمایش و بازیگری تئاتر هستند و آنها که علاقمند به فلسفه بکت هستند . بیش از نیمی از این آثار که به صورت درهم تنیده بهم مرتبط و متصل هستند . نخوانده اند . و اصلا اطلاعی از آن ندارند . منظورم اینست که می باید مترجمان متخصصی و علاقمندی داشته باشیم که به سراغ آثار کامل نویسندگان و شعرا بروند . و یا مؤسساتی باشند که کلیه آثار یک نویسنده و شاعر و یا فیلسوف را با یک کارگروه خبره و مجرب  برگردان نمایند .



زبان معیار و تفاخر ادبی در شعر معاصر به ویژه شعر زنان دچار تغییر آن بنیادی است و آن را به شعر آرمان گرایی مبدل ساخته است شعر ترجمه تا چه اندازه در این امر موثر بوده است؟


البته من با نظر شما مخالفم . زبان معیار و یا فاخرانگی زبان ادبی در جریان شعر معاصر ما و خصوصا زنان شاعر بسیار کمرنگ شده . قبول دارم در دوره های متقدم اشرافیت زبانی و این فاخرانگی جلوه کرده و منجر به آرمان گرایی و یا به سمت ناجی خواهی شده اما از فروغ به این سمت زبان گفتار و گفت‌وگویی و گفتار نویسی به شدت رواج پیدا کرده که در بخش سطوح زبانی و ژانرهای سخن و پلی فونی و چند صدایی شدن به آن پرداختم . البته موافقم که اگر این زبان معیار و آن فاخرانگی بخواهد مجددا بازتولید شود.

ما به سمت استبداد ذهنی و زبانی و خودکامگی زبانی خواهیم رفت . چنانکه تک گویی و تک زبانی دیگر پاسخگویی نیازها و مطالبات مدنی جنبش های بی سر و توده ایی نخواهد بود . تنوع زبانی و سنخ های زبانی در شعر ما چه زن/ مرد تنوع چشمگیری دارد . شعر همین دهه نود نشان از مولفه هایی زبانشهری و جهان وطنی و تجارب زیستی و زیست زبانی ماست که متکثر و سیال است . اما در حوزه ترجمه ما با همین مشکل مواجه ایم . اکثر ترجمه اشعار ، یکدست و با بیشتر با زبان رسمی و معیار ترجمه شده است .و این این یکدستی ، یکپارچه سازی شدن زبان ترجمه خودش معضلی ست و تأثیرات بر زبان و اندیشه شاعران ما گذاشته . این بر می گردد به استراتژی مترجم ، آیا هر شعری از هر شاعری را می توان تنها و تنها با یک زبان و تک زبانی ترجمه کرد ؟ پاسخش بر می گردد با ورود به آثار کلی یک شاعر باز مثال می زنم از الیوت و یا بوکوفسکی و یا آلن کینزبرگ و مایا آنجلو،  لنگستن هیوز.. ببینید هر کدام این شاعران بر اساس بافتار زبانی با هم متفاوت هستند ، زیست زبانی و فرهنگ زبانی متنوعی دارند. 


نمی شود آنچه در چرخش زبانی کینزبرگ و بوکوفسکی به سمت محاوره و گفتار نویسی در زبان انگلیسی / آمریکایی افتاده را با مثلا الیوت مقایسه کرد . اگر تمام این شاعران را با تک زبانی و یک زبان یکدست به زبان رسمی و معیار ترجمه کرد . بخش قابل توجه ایی از خصوصیات سبکی و فرمیکی  و طنین دکلاماسیونری و آزادسازی زبانی آنها را نادیده گرفته ایم . نتیجه آنکه ضربه کاری به شعر و مفاهیم بلند اجتماعی و فلسفه فکری آنها وارد کردیم . مثلا ترجمه هایی از الیوت خواندم ( چون خودم مترجم آنها هم هستم ) ترنس زبانی ، فراجنسیتی شدن زبان ، پلی فونی و گفتگومندی و دیالوگنویسی  و چند زبانی اش در نظر نگرفته شده است . یعنی اساس این اشعار که جزو ویژگی منحصر به فرد این منظومه هاست . اصلا رعایت نشده و همین است که هنوز ما الیوت را خوب بررسی نکردیم اما با همین نواقص مهم هم الیوت تأثیر مهمی در شعر ایران داشته . یا مثلا بوکوفسکی اگر به زبانی غیر محاوریک و گفتار نویسی و آزادسازی زبانی ترجمه شود ، مطمئنا تأثیر مهمی بر شعر ما نخواهد گذاشت . یا مرگ آرمانی رویای آمریکایی در کینزبرگ تنها با آزادسازی و سیالیت زبانی و گفتار نویسی با ریتم پرتنش  و پر از استرس آن قابل فهم است و کار مترجم و استراتژی او عنصری مهم است . مثلا ترجمه  ابولفضل پاشا  و احمد پوری ، آیدین روشن و حتا نادر چگینی  و...که از شعر معاصر ترکیه ارائه دادند . یکدست و تک زبانی ست . همانطور که گفتم خصوصیات زبانی و ویژگی فرهنگ اصطلاحی و حتا خصوصیات پلی فونی و گاه محاوریک و گفتاری اش کمتر لحاظ شده . در شعر معاصر عرب هم ترجمه های ستار جلیل زاده و  دکتر اصغر علی کرمی و .. مترجمان نو پای عربی که اکثرا جنوبی هستند و زبان عربی زبان مادری اشان هست هم متاسفانه در یکدست سازی و پردازش زبان شعر عربی به زبان معیار و رسمی فارسی توجه داشته اند . منظورم اینست باید شعر غاده السمان ، نزار قبانی و .. تفاوتی در ترجمه داشته باشد . اینجا زبان یکدست می شود و پتانسیل زبان فارسی و آزادسازی زبانی و جنسیت زبانی می تواند بکار بیاید . گاهی آنقدر این ترجمه ها یکدست می شود که اصلا نمی توان تشخیص داد که سراینده زن است و یا مرد و یا عناصر فرهنگی ، ایجاد لحن و حس و حالات عاطفی و اصطلاحات شخصی شاعر بر باد می رود . 




جریان ادبی حال حاضر و موج جدید شعر از کجا  نشئت گرفته است و بنا دارد به کدام جهت ادامه مسیر دهد؟


خب معمولا جریان‌ها و موج های شعری و هنری نتیجه بازخورد تاریخی و اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی و مطالبات مدنی است . همه جا جهان چنین است . گاه نقشی پیشروانه دارد و گاه دنبال روی می کند . اینکه این جریانات و امواج چه تأثیر و تاثری گذاشته و می گذارند و یا چه عواملی منتج می شوند ، بسیار عوامل درونی ، زیستی و برون مرزی دارد . مثال روشن است همین اتفاقات و تحولات منطقه ایی ، قاره ایی و جهانی ست و از آنجا که ما در جهانی به شدت متکثر و همپیوند و مرتبط زیست می کنیم . هماره متاثر از این پدیده ها و پدیداری اندیشه ها و تضادها و تعارضات هستیم . مثلا امروزه در جهان پسا اینترنت و پسا انسان‌گرا خطوط و مرزبندی ها به شدت به هم پیوسته و گاه خطوط را محو کرده.

امروزه رویکردهایی برای جهانی سازی و جهان متکثر و زیست محیطی داریم که مبنایش اینست که ما درجهان های گفتمانی نزدیک و درهم تنیده و همپیوند در سیاره زمین و در کیهان زندگی می کنیم و مرتبط بهم هستیم . تغییرات اقلیمی و آب و هوایی ، موضوعات حقوق بشری و ..‌ گواه این جهان گاه موازی و گاه درهم تنیده است . و اینجا تحولات ادبی و پدیداری فرم ها و سبک و شیوه هایی زبانی و بیانی و ساختاری منتج از تحولات جهانی ست . درست همانطور که اظهار نظر یک دیپلمات و یا یک نماینده پارلمان و شخصیت مهم می تواند تاثیری بر اقتصاد و سیاست یک کشور بگذارد .

به همین ترتیب بازخوردش بر فرهنگ ، اجتماع و ادبیات و هنر اجتناب ناپذیر است . شعر دوره ما اگر با پشتوانه نظری ، فلسفی و انتقادی همخوان شود . می تواند بخش مهمی از عمق خاستگاها و غایت های ایرانی معاصر را نمایندگی کند . شاید این نوعی ایده آل گرایی هگلی تلقی شود . اما با سرزمینی و فرهنگی هژمونیکی و استعماری طرف هستیم که بیش از دیگر فرهنگها دچار آلودگی نظری شده است و برای تصفیه سازی آن در جهان متکثر امروزی باید نقاط اشتراکی و متنوع و بومی خودمان را شناخته و بازنگری کنیم و شروع به تولید محتوا نماییم که کاری ست گروهی و جمعی و نیاز به اراده جمعی و ضمیر اشتراکی جمعی دارد . برای مثال همین تحولات جنبش بی سر زن ، زندگی ، آزادی از پشت یک تاریخ مبارزاتی و مدنی زنان و دوشادوش مردان شکل گرفته و به نوعی برهم زدن و فروپاشی چند صد سال هژمونی فرهنگی و اخلاقی ایرانی بوده است . دورنمای روشنی پیشاروی ماست و همانطور که گفتم زمان آن رسیده زنان ایران نقش راهبردی و رهبری این جریانات ادبی ، اجتماعی ، سیاسی وطنی و جهان وطنی را بر عهده بگیرند و این یعنی پایان دوگانه سازی زن و مردی و رسیدن به ضرورت نگرش فراجنسیتی در تمام اشکال زندگی .



 جریان حوادث اجتماعی و سیاسی تا چه اندازه توانست شعر زنان معاصر را به بالندگی و پویایی نزدیک کند،ایا ما با نوعی آنارشی و رادیکالیسم شعر زنان مواجه ایم؟

فکر کنم در این مورد در تمام پرسش‌های قبلی پاسخ دادم . تحولات اجتماعی ، سیاسی و مدنی بخاطر تاریخ سلطه و استبدادی و تسلط بر ذهن و زبان و بدن و دید زنان ما  و درست آنجا که این هجمه سنگین ایدئولوژیکی هم هست و از نظر دینی از شکل تئولوژیکی خارج و به خواست ها و خاستگاه‌های انسانی و ندای انسانی مبدل شده . بیشترین خشم و انزجار را تولید کرده . اقتدار رژیمی که ایدئولوژیکی ست و تحمیل ، فشار ، خشونت جنسی ، کلامی ، بدنی و تعرضات جسمی و ذهنی ایجاد کرده . نقطه مشترک ظلم و ستم تاریخی بر ذهن و بدن و به طور کلی زبان انسان ایرانی ست و تداوم همین روند تحمیلی بر زندگی شخصی و اجتماعی و درونی ترین حس‌ها و عواطف و حتا سبک زندگی توده ها ، مقاومتی مدنی و خشونت پرهیز را برای مردم در دستور کار قرار داده . چنانکه شاعران و نویسندگان در نوک پیکان این مبارزات و مقاومت مدنی هستند .این تحولات نقش عاملیتی زنان و مردان را بیشتر نمود می دهد .



در شعر معاصر زنان ما آشنازدایی کمتری مواجه هستیم در حالی که آرمانگرایی نقش پر رنگی در شعر معاصر زنان دارد،خاستگاه این  موضوع از کجا شکل می گیرد؟

البته این تکنیک های زبانی و سبکی به تدریج در دوره تاریخی و اجتماعی و ترم ها و پارادیم های زمانی ، تغییرات عمده ای می کند و به ضرورت های تاریخی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی شروع به جایگزینی و یا تبدیل شدن می گیرد . حتا همین آرمان گرایی مد نظر شما در شعر دهه  پنجاه،  شصت و بعد در دهه هشتاد و امروزه کاملا متفاوت از هم بروز کرده . امروز ما در شعر زنان مرگ آرمان‌های انقلاب اسلامی و آرمان‌هایی نسلی و بینا نسلی را بیشتر می بینیم و به تازگی خاصیتی ارتجاعی پیدا کرده،  گامی به پیش و گامی به پس ، مثل حرکت رو به جلوی خرچنگی که جلو جلو می رود اما نگاه از فراپشت خود بر نمی دارد . 

به قول الیوت در سرود عاشقانه جی آلفرد پروفراگ و با تاسی از ویلیام شکسپیر می گوید : 

کاش ای کاش خرچنگی بودم 

که همه دنیاش 

پیمودن عمیق دریاها بود 

با چنگالی صاف و تمیز 

اینجا در کف اتاق 

کنار من و تو 

آرمیده 

خواب رفته  یا خود را به خواب زده 

به شامگاه ، عصر 

اینجا کنار من و تو 

مسلما خاستگاه چنین نگرش های متهورانه و گاه آنارشیست و گاه رادیکالی و گاه حتا معتدل و میانه در خود امیدها و آمال  و ناخودآگاه جمعی و تاریخی توده وار ایرانی ست که بنا بر ضرورت‌ها و شرایط و یا اقتضاعات دوره ایی و زمانی خود را بالا کشیده و عیان می کند و انعکاس و طنین اش در آثار ما تکثیر و بازنمایی می شود .



در شعر معاصر امروز جایگاه کهن الگوهای و نمادهای ایرانی به نظر می رسد خودش را به المان های مدرنیته و حتی پسا مدرن داده است،به ویژه در شعر زنان ما با نوعی هرج و مرج فرهنگ پذیری از نوع غربی مواجه هستیم این امر از کجا ناشی می شود ؟


نه من مخالفم ، نمادها و کهن الگوها، اسطوره‌ها در ضمیر و ناخودآگاه جمعی و ایرانی همیشه حضور پر رنگی داشته . نحوی احضار و بازتولید اسطوره ها و کهن الگوهای باستانی ما در متون جدید تفاوت دارد . به صورت زیر پوستی و غیر مستقیم بازنمایی می شود . البته جریان مدرنیت و جهانی سازی و جهان متنی ما در ارتباط با جهان متن های دیگر جهانی در یک ترکیب و ادغامی تازه شکل می گیرد . بافتار زبانی و فرهنگی   و ادبی  ما  سرشار از متل ها ، ترانه ها ، فرهنگ اصطلاحی ، ضرب المثلها و کنایات و آیرونی و پارودی ست . خب همین ها امروزه در پارادیم پست مدرنیت و پسا انسان گرا و  ترم زبانی و پسا زبانی خود را تطبیق کرده و به صورت‌ متنوع و متکثر توزیع شده در زمان/ مکان/ فضای زیست چند فرهنگی زندگی ایرانی و جهان وطن ایرانی و جهان متن ایرانی ست . همانطور که گفتم ما در عصری زندگی می کنیم که مرزهای انسان محورانه رنگ باخته و انسانیت جهانی و عاملیت اشیا ، جانوری ، گیاهی ، ماده و دگر انسانی و غیریت انسانی جزو ویژگی‌هایی عصر پسا اینترنت و پسا تکنولوژیکی و پسا انسان گرایی ست . اینها را باید با ترم ها و پارادیم های فکری و فلسفی ، نظری و انعطافشان و یا پیوندشان با انسانیت جهانی بازخوانی کنیم . 

اتمام گفت و گو /

گالری خبر

اخبار پیشنهادی

برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا سعید جهانپولاد شعر زنانه ادبیات تطبیقی ملل شعر معاصر زنان جریان شعر بی سران

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.