برگزیده آثار شش شاعر؛
شعر هایی از: سارا رجب پور، فاطمه موسوی، پریسا کشاورز، محمد جانبازان، محمد قشقایی و شهره حقدوست اسکویی
مجموعه آثار کلاسیک و نو از شش شاعر
سارا رجب پور
رفتی و دل ، خسته از پاییزِ غمها گریه کرد
آن شبِ ابری کسی تا صبحِ فردا گریه کرد
وقتِ دل کندن خداحافظ که گفتی زیرِ لب
غرقِ دلتنگی خدا محوِ تماشا گریه کرد
ماهِ نقره پشتِ قابِ شیشه خوابش برده بود
آسمان در مرزی از کابوس و رویا گریه کرد
قطره ای شبنم پر از احساسِ ناب و مخملی
روی گلبرگِ سپیدِ رازقی ها گریه کرد
چشمِ زیبای تو مروارید و موهای تو موج
صخره شد دیوانه و از غصه دریا گریه کرد
نم نمِ باران و یک دیوانِ حافظ خیسِ خیس
آمدم فالی بگیرم خواجه اما گریه کرد
من به حیرت عاشقی را با دو چشمم دیده ام
تا به یوسف خورد شلاقی، زلیخا گریه کرد
ثبت شد افسانه ام بر سینه ی تاریخِ عشق
با دلی خون نیمه شب مجنونِ لیلا گریه کرد
*************************************
فاطمه موسوی
بحث گور تازه نیست
حرف یک جنازه نیست
شهر مرده مدتی است
**
میوه میدهد ولی
طعم آن جهنم است
این درخت آدم است
**
باش در اشتیاق روییدن
گاه با اینکه خیس بارانی
همچنان زیر خاک می مانی
*************************************
پریسا کشاورز
سنگی
کلوخی
گلوله برفی آخر
چیزی بینداز
همین جا
همین جا که من زنده ام
شاید
این خواب در من بیدار شود
حلقه در دستم
حلقه در گردنم
حلقه در گوشم
من
حلقه های گم شده ی آهنگم
بر ورقی کاهی
سنگ نزده
برف نیامده
آواز نخوانده
نگاهت را قورت بده
و تنها دایره منظم این برکه باش
فکر کن
صدای کدام دف حاضر است
پشت روزهای برفی کوتاه
با تو تا دورها بیاید؟
*************************************
محمد جانبازان
زلفي كه در قونيه تاب مي خورد
به متن فاجعه نزديك است
درست در کمرگاه نازک آن فعل ماضی
خون بود
روي ميز و طرح استکان های تهی
خون
با شکل نابالغی که افتاده بود در پاها
در رقص با ابعاد يك چند ضلعي مدهوش
و صداي الحمرا که بر رشد هیجانی پوست می وزید
ما بودیم و آن شراب سراسیمه در بطری ها
تا کسي كه در قصه بي طرف است
بايد احتمالا به روايت زلفي در قونيه تن دهد
در جنگي كه شهيد آن
تنها
از نام كوچه هاي بسيار مي گذشت
اما نه تهران تمام می شود
نه خط آهن با آن دو نستعلیق لاغر فولادی
یا آن قطار سالخورده که هی می رویم و هی آه در بساط ما خون است
نه من از قد تو کمی پائین تر می افتم
حتی اگر سطر دوم این شعر را بررگهای من قرمز بنویسند
حالا که افق به رنگ چشم بندی های تو دور و دورترمی شود
یا شاید کودکی، آن واژه همیشه مفقودالمتاثر از ماست
و هنوز نفس گرم نوازش آن چاقوی جیبی بر آبشش ماهی، زخمیست
تا زلفي كه در قونيه تاب مي خورد
زلفي كه تاب مي خورد در الحمرا
تا به متن فاجعه
نزديكتر باشم
*************************************
محمد قشقایی
درخت پشت درخت از قفا بریده شدن
مگر نه اینکه همین بود داغدیده شدن؟!
مگر نه اینکه پرنده است هر درختی که
نشسته روی سرش فرصت پریده شدن!
تو یوسفی که برایت قفس نبافته اند
برای سوختنت بود یا دریده شدن؟!
از آب و آتش و دلدادگی همین بس که
هوار آتش و آهن برای دیده شدن!
چقدر غربت؟حالا شناختن دیر است!
تمام شهر به تمرین لب گزیده شدن!
چقدر گریه فراهم،که شعرها گفتند...
که مادران وطن محض قد خمیده شدن!
تو آن پرنده نازی که زیر خاکستر
همیشه منتظر وقت پرکشیده شدن!
*************************************
شهره حقدوست اسکویی
شک دارم این آیینه ها روراست باشند
بغض گلویم را کجا آیینه دیده؟!!
شک دارم این چشمی که در آیینه خیره ست
از راز چشمانم به اینجاها رسیده
آیینه باید بشکند از بی حواسی
من با صداقت توی چشمانش نشستم
صادق نبود و خنده بر لبهای من کاشت
از یاد برده آتشی خاموش هستم
من کوه صبرم بی قراری کار دریاست
این را تو می دانی که رودی زنده هستی
دریا که آغوشش به روی تو گشوده ست
اما تو از شعر رسای کوه مستی
شک دارم اصلا حرف هایم با تو باشد
شک دارم از آیینه ها بیزار باشم
در برزخی افتاده ام تردید دارم
حتی همین ثانیه ها بیدار باشم
بیدارم اما خواب می بینم که هستی
حسی شدی حالا میان دست هایم
می گویم از تو هرشب و هرلحظه آری
حالا در این حال خوشم قطعا رهایم
حالا از این حال خوشم می گویم اما
از پلک های خسته ام باید بفهمی
بیدار کردم چشم هایم را به رویت
تو چشم هایم را فقط شاید بفهمی
اتمام خبر/
برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا شاعر شمیلا شهرابی سایت شعر محمد جانبازان سارا رجب پور فاطمه موسوی ریسا کشاورز محمد قشقایی شهره حقدوست اسکویی