1402/04/27   شعرنو   کدخبر: 1703   نظر: 0   بازدید: 1260   خبرنگار: دانیال فتحی لاطران چاپ

دو شعر از دو شاعرمعاصر پیرامون خیانت و هوس

دو شعر از دو شاعرمعاصر پیرامون خیانت و هوس

بررسی دو شعر  با مضمون خیانت و هوس از مسعود فردمنش و کارو

به گزارش خبرگزاری شعرایران-تارنا: بخشی از دغدغه های فکری مهم شاعران در سرودن شعر پرداختن به ناکامی ها،دردها،رنج و سختی های انسان را در همه مراحل زندگی دربرمی گیرد. سروده های این شاعران دردمند بازتاب حقایق تلخ زندگی انسان است و مواردی چون فقر،ظلم،تبعیض، خیانت و هوس جایگاه ویژه ای در آثار ایشان دارد. در این نوشتار دو شعر قابل بحث و اثرگذار در باب خیانت و هوس از استاد مسعود فردمنش و شاعر ایرانی ارمنی تبار زنده یاد کاراپت دردریان (کارو) را یادآوری و مرور می کنیم. 

مسعود فردمنش شاعر و ترانه سرای نامی که در دکلمه اشعارش شیوه ای نو پدید آورده، در کار خود متأثر از احمد شاملو شده و کارو نیز از نخستین نسلی است که به شیوه نیمایی افکارش را به نظم در آورده است. هردو شاعراثر خود با موضوع خیانت و هوس را به شیوه شعرنو سرودند. گفتنی است که  زبان و بیان هردو شاعر با اصالت، و در عین سادگی سرشار از احساسات،صنایع ادبی و قابل فهم برای عامه مردمی که آن را می خوانند. 

شعرنخست از کارو :

برو ای دوست ! برو !

برو ای دختر پالان محبت بردوش !

دیده بر دیده‌ من مفکن و نازم مفروش

من دگر سیرم... سیر...!

به خدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست !

تف بر آن دامن پستی که تو را پرورده است !

کم بگو ، جاه تو کو ؟! مال تو کو برده‌ی زر !

کهنه رقاصه‌ وحشی صفت زنگی خر !

گر طلا نیست مرا، تخم طلا، مَردم من !

زاده‌ رنجم و پرورده‌ یدامان شرف

آتش سینه‌ صدها تن دلسردم من !

دل من چون دل تو، صحنه‌ دلقک‌ها نیست !

دیده‌ام مسخره‌ خنده‌ چشمک‌ها نیست !

دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است:

ضرباتش: جرس قافله‌ زنده دلان

تپش طبل ستم کوب، ستم کوفتگان

چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان

«تک تک» ساعت، پایان شب بیداد است !

دل من، ای زن بدبخت هوس پرور پست !

شعله‌ آتش « شیرین » شکن « فرهاد » است !

حیف از این قلب، از این قبر طرب پرور درد

که به فرمان تو، تسلیم تو جانی کردم،

حیف از آن عمر، که باسوز شراری جانسوز

پایمال هوسی هزره و آنی کردم !

در عوض با من شوریده، چه کردی؟ نامرد !

دل به من دادی؟ نیست؟

صحبت دل مکن، این لانه‌ شهوت، دل نیست !

دل سپردن اگر این است ! که این مشکل نیست !

هان ! بگیر ! این دلت، از سینه فکندیم به در !

ببرش دور... ببر!

ببرش تحفه ز بهر پدرت، گرگ پدر !

شعر خیانت از مسعود فردمنش:

تو که تازه رسیدی از گرد راه تو که تازه به دل ما رسیدی تو چجوری مارو دیوونه دیدی؟

تو چجور نقشه برامون کشیدی؟

عمریه عمریه که عاشق خداییه این دل ما آخر خط و باز فداییه این دل ما

تو یکی بیاو از پشت دیگه خنجرش نزن ذالفقار عشقتو تو یکی برسرش نزن دل مارو تو دیگه در به در این در و اون درش نگن

گل ما رو به خزونه تو باعشقت دیگه پرپرش نکن

بیچاره خوش باورو ساده و پاک دل ما واسه یک ذره وفا عمری هلاک دل ما

بیا با ما تو یکی از ته دل یار بشو راس راسی بیا باما عمری گرفتار بشو

تو که تازه رسیدی از گرد راه تو که تازه به دل مارسیدی تو چجوری مارو دیونه دیدی تو چجور نقشه برامون کشیدی

نکنه هوس گریبون دلت رو بگیره نکنه تا جون گرفت دوباره این دل بمیره

نکنه اشک مارو تو هم بخوای دربیاری نکنه حوصلمونو تو بخوای سر بیاری

ما دیگه حوصله ی حرفای پوچ و نداریم ما دیگه خسته شدیم طاقت کوچ و نداریم

سر به سرم بزار ولی سر به سر دلم نذار یه باری از دوشم بگگیر مشکل رو مشکلم نذار

نکنه اشک مارو تو هم بخوای در بیاری نکنه حوصلمونو تو بخوای سر بیاری ما دیگه حوصله ی حرفای پوچ و نداریم ما دیگه خسته شدیم طاقت کوچو نداریم.

بیا با ما تو یکی از ته دل یار بشو راستی راسی بیا با ما عمری گرفتار بشو

ای زاده ی هفت پشت اصالت ای زاده ی پشت اصالت در مکتب عشاق اگر این بود جوابت لعنت به تو و ذات خرابت

ای شناگر قابل تو آب نمیدیدی بازیچه ی شبگردان مهتاب نمیدیدی

ای زاده ی هفت پشت اصالت تفصییر تو این بود اگر از اصل نجابت لعنت به تو و ذات خرابت

اینک تو این مرداب اینک تو این مهتاب بیداری اگر این است رفتیم دگر در خواب ای کرم بدن شب تاب

به به چه قشنگی تو درین نقش بر آبت لعنت به تو و ذات خرابت

رفتیمو ازین رفتن رفتیمو ازین رفتن بسیار تورا بخشیم آزادی و قلب تو بر رفتن ما خندید

آن تازه رس نوبر گر حال مرا پرسید گو شکر خدا گفتمو راضی زه ثوابت لعنت به توو ذات خرابت

بر اصل و نسب بالی ای اصل و نسب عالی ای کاش نبینی تو آن روز که پامالی

ای عاشق پوشالی اینک تو و جولانگه مستان شرابت لعنت به تو و ذات خرابت

ای عاشق پوشالی گفتم که گلی افسوس پاتا به سرت خاره ای بیخبرو مدهوش این مستی پیروزی چند است و نه بسیاره

سقای هزار تشنه ی آواره سیراب شدند جملگی از آب سرابت لعنت به تو وذات خرابت

در آیینه ات بنگر حیوان صفتی بینی هاشا مکنین باور این دست تو نیست اینی

این است ترازوی عدالت تو پادشه مکرر و رذالت ارزانی ان تازه رس خوش قدو قامت

تو پیش کشو قصه ی ماهم به سلامت ای زاده ی هفت پشت اصالت تفصییر تو این بود اگر از اصل نجابت لعنت به توو ذات خرابت

پایان سخن بشنو این قائله شد از نو در مکت عشاق اگر این بود صبرو قرارم

گر حوصله این بودو چنین پا به فرارم اینگونه اگر گربه صفت بودمو حاضر به جوابم لعنت به منو عشق و بر این ذات خرابم.

مرحبا. مرحبا چه قلب سنگی داشتی تو چه دل شهر فرنگی داشتی تو

مرحبا به این همه عشق و وفا چه دل زبر و زرنگی داشتی تو

به خیالم که تو شاه پریونی باوفای خوب و پاکی مهربونی

به خیالم که اگه وفا کنم من قدر این مهرو وفارو تو میدونی

به خیالم که توی عصای پیریم توی دستات دستای منو میگیری

به خیالم که در این عهد جوونی لحظه ای رو بی وجودم نمیمونی

چه خیاله پوچ و چه فکر محالی همه قصه همه رویا همه واهی

دنبال یه روزنه یه روشنایی گشتمو ندیدم اما جز سیاهی رسانه آهنگ

منو بگو چه ساده دل چه ساده و چه خوش خیال زیر چه ابر تیره ای باز کرده بودم پرو بال

تورو بگو تورو بگو چه بی وفا انگار نه انگار بامنی نشستی با رقیب من حرف از محبت میزنی

مرحبا چه قلب سنگی داشتی تو…



اتمام خبر/

اخبار پیشنهادی

برچسب ها: خبرگزاری شعر شعرنو مسعود فردمنش خیانت شعرخیانت شعرهوس کارو شاعران معاصر

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.