صدای علیرضا بهرامی از تهران تا واشنگتن؛
به گزارش خبرگزاری شعر ایران-تارنا: پیام علیرضا بهرامی، شاعر و سردبیر مجله فرهنگیهنری «عصر روشن»، در اعتراض به کشتهشدن پرنیا عباسی، شاعر ایرانی، و هبه ابوندا و رفعت العریعر، شاعران فلسطینی در حملات اسرائیل به تهران و غزه، به امضای جمعی از چهرههای ادبی بینالمللی رسید.
این پیام و بیانیه توسط سمر ناجیا، شاعر فلسطینی، در مراسمی که یکشنبهشب در کافهکتاب «سنکوفا» در واشنگتن دیسی برگزار شد، به زبان انگلیسی قرائت شد. مراسم شامل اجرای مشترک و دوزبانه شعر توسط سپیده جدیدی، شاعر ایرانی، و سمر ناجیا بود و با هدف تحکیم پیوندهای میان شاعران ایران و فلسطین برگزار شد.
بهرامی از تهران پیامی اختصاصی برای این مراسم ارسال کرد که از سوی سپیده جدیدی و جمعی از شاعران حاضر در برنامه خوانده شد. کافهکتاب سنکوفا از مراکز فرهنگی شناختهشده در واشنگتن دیسی است که طی دهههای اخیر میزبان برنامههایی در حوزه مبارزات ضد استعمار و همبستگی با فلسطین بوده است.
سپیده جدیدی، شاعر و روزنامهنگار ایرانی مقیم آمریکا، گفت که این ماهها با تمام توان در حمایت از مردم فلسطین فعالیت کرده است.
متن بیانیه دکتر علیرضا بهرامی:
سمر عزیز
سپیده عزیز
این نامه را از تهران برایتان مینویسم. شبهای تهران دوباره آرام شده است. خانواده من در تخت هایشان، راحت خوابیدهاند و صدای پدافند هوایی یا انفجار، به گوش نمیرسد.
اما من برای این زندگی آرام، شرمسارم.
چند هفته پیش، در یک صبح جمعه از روزهای گرم بهار، از خانه خارج شدیم، چند ساعت بعد از اولین حمله هوایی اسراییل به ایران. پسرم آزمون ورود به دوره دوم دبیرستان داشت. آزمون به دلیل آغاز جنگ، کنسل شده بود. آنها برای آیندهای که نامعلوم بود، تست نمیگرفتند.
همان روز برای شرکت در یک مراسم خانوادگی، باید به قبرستان میرفتیم. قبرستان در جنگ تعطیل نمیشود. بین آزمون کنسل شده و قبرستان کنسل نشده، به یک کافه رفتیم؛ از آنهایی که یک بار میروی، چون یک بار از آن خیابان رد میشوی. مردم در کافه درباره حمله شب قبل صحبت میکردند. به نظر، یک چیز غیر عادی وجود داشت اما متوجه نشدم چه چیزی. وقتی چند ساعت بعد، فهمیدم ۲ چهارراه بالاتر از آن کافه، سر متلاشی شده یک شاعر جوان، دختر ۲۴ ساله، بین بلوکهای سیمانی، متلاشی شده بود، خجالت کشیدم؛ به خاطر آن قهوه که نوشیدم و آن تخم مرغ که خوردم، در آن کافه، در آن خیابان.
پرنیا عباسی، در تخت خوابش کشته شده بود. رنگ ملافه او صورتی بود و رنگ خونش سرخ. آن شب، برادر ۱۵ ساله و پدر و مادر پرنیا هم کشته شدند. آنها تازه به این خانه آمده بودند. آنها این خانه را دوست داشتند، به خاطر درختهای اطراف آن و صدای پرندگان.
حالا پرندهها روی شاخه های آن درختها همچنان آواز میخوانند. نمیدانم آیا پرندهها هم مثل من شرمسارند؟
من اما به خاطر آن صبحانه، عذاب وجدان دارم.
هر شب که در یخچال را باز میکنم تا آب بنوشم، شرمسارم. وقتی بوتههای باغچه را آبیاری میکنم، شرمسارم؛ وقتی هر روز در خبرها میخوانم که کودکان در غزه، از گرسنگی و تشنگی میمیرند.
امروز در روزنامه خواندم که یک پسر نوجوان فلسطینی، بر اثر سقوط جعبه غذا بر سرش، کشته شده است، وقتی چتر پرش هواپیما باز نشد. به یاد آوردم که چند روز پیش برای پسر نوجوانم یک ساز خریدم. پس شرمسار شدم.
ما برای گریز از این عذاب وجدان، به انسانیت پناه میبریم. هر کاری که میتوانیم انجام میدهیم، برای ابراز همدردی. همبستگی. درد را تقسیم میکنیم و هر کدام، یک تکه بزرگ را برمیداریم و یا خودمان به دانشگاه، دفتر کار، کافه و خانه میبریم.
هر کدام از ما یک فانوس دریایی هستیم، وسط شهر! تا تاریکی بر جهان علیه نکند.
از تهران، دست شما را محکم تکان میدهم و تعظیم میکنم. شما انسانهای فوقالعادهای هستید که هر روز به سختی فانوسهای دریایی را روشن نگه میدارید تا کشتی انسانیت به صخره نخورد و غرق نشود.
اتمام خبر/
برچسب ها: ملل علیرضا بهرامی فلسطین عصر روشن