از دربار شروان تا خاموشی در تبریز؛
به گزارش خبرگزاری شعر ایران-تارنا: افضلالدین خاقانی، شاعر شهیر قرن ششم هجری قمری و از برجستهترین چهرههای ادبیات فارسی، در سال ۵۲۰ هجری در شروان زاده شد. او که بهدلیل مهارت بیبدیلش در قصیدهسرایی به «حسانالعجم» شهرت یافت، شعر فارسی را به سطحی از پیچیدگی، عمق و اندیشه رساند که تا امروز نیز مورد توجه و تحلیل منتقدان و پژوهشگران قرار دارد.
پدر او، علی مروی، درودگری از اهالی خراسان و مادرش، مسیحی نسطوری بود که بعدتر مسلمان شد. خاقانی در جوانی تحت سرپرستی عموی خود که طبیب و فیلسوفی صاحبنظر بود، به تحصیل علوم حکمی، دینی و ادبی پرداخت. آشناییاش با ابوالعلاء گنجهای، شاعر معروف عصر سلجوقی، مسیر زندگی ادبی او را تغییر داد و با معرفی به دربار شروانشاهان، تخلص "خاقانی" را برگزید و بیش از چهل سال در این دربار به سرودن و خدمت مشغول شد.
با وجود حضور طولانی در دربار، خاقانی بارها در آثار خود، خشم و انتقاد خود را از حاکمان، زمانه و حتی مردمان عصرش بیان کرده است. در سال ۵۵۰ هجری، در پی تصمیمی شخصی، راهی سفر به مناطق غربی ایران شد اما در ری بیمار گشت و بازداشت شد. پس از بازگشت به شروان، اجازه سفر حج یافت و در مسیر مکه، قصایدی بلند و برجسته، از جمله در ستایش ایوان مدائن سرود. یکی از مهمترین آثار او، مثنوی تحفةالعراقین، به شرح این سفر اختصاص دارد که در آن، دیدگاههای عرفانی، اجتماعی و جغرافیایی خود را نیز با نگاهی شاعرانه ترکیب کرده است.
پس از بازگشت از سفر حج، خاقانی مجدداً به دربار بازگشت اما به دلایل نامشخص مدتی به زندان افتاد. در این دوره، تعدادی از مهمترین «حبسیهها» یا اشعار زندان خود را سرود؛ آثاری که در تاریخ ادبیات فارسی از نظر بار عاطفی، عمق اجتماعی و زیبایی زبانی کمنظیرند.
در سالهای پایانی زندگی، پس از مرگ پسر و همسرش، از دربار فاصله گرفت و زندگی گوشهگیرانهای را در تبریز در پیش گرفت. او نهایتاً در این شهر درگذشت. هرچند تاریخ مرگ او در منابع مختلف، سالهای ۵۸۲ یا ۵۹۵ هجری قمری ذکر شده، اما آنچه روشن است اینکه آرامگاه او امروز در مقبرةالشعرا در تبریز قرار دارد؛ جایی که شاعران بزرگی چون شهریار، اسدی طوسی، قطران تبریزی و دهها چهره دیگر نیز در آن آرمیدهاند.
خاقانی از جمله شاعران اندک شماری است که اشعارش نهفقط زیباشناختی، بلکه دارای وجوه فلسفی، عرفانی و اجتماعیست. زبان شعر او دشوار، ترکیبی و مملو از اصطلاحات علمی، مذهبی، تاریخی و اساطیری است؛ زبانی که در برخی موارد خوانش آن برای عموم دشوار است اما برای ادیبان، گنجینهای بیپایان از معانی و سبک ادبی محسوب میشود.
از جمله مهمترین آثار خاقانی میتوان به دیوان شعر شامل قصاید، غزلیات، قطعات، ترجیعات و رباعیات، همچنین «منشآت» شامل نامهنگاریهای ادبی، و مثنوی بلند «تحفةالعراقین» اشاره کرد. قصاید او، به ویژه در مضامین دینی، عرفانی و اجتماعی، همچنان یکی از قلههای شعر کلاسیک فارسی محسوب میشود.
در ادامه، برخی از برجستهترین اشعار خاقانی شروانی، که نشان از عمق نگاه، زبان فاخر و احساسات انسانی او دارند، آمده است:
کار من بالا نمی گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بستهٔ بند عنا
می کنم جهدی کزین خضرای خذلان بر پرم
حبذا روزی که این توفیق یابم حبذا
صبح آخر دیدهٔ بختم چنان شد پرده در
صبح اول دیدهٔ عمرم چنان شد کم بقا
با که گیرم انس کز اهل وفا بی روزیم
من چنین بی روزیم یا نیست در عالم وفا
در همه شروان مرا حاصل نیامد نیم دوست
دوست خود ناممکن است ایکاش بودی آشنا
من حسین وقت و نااهلان یزید و شمر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا
ای عراق الله جارک نیک مشعوفم به تو
وی خراسان عمرک الله سخت مشتاقم تو را
گرچه جان از روزن چشم از شما بی روزی است
از دریچهٔ گوش می بیند شعاعات شما
عذر من دانید کاینجا پای بست مادرم
هدیهٔ جانم روان دارید بر دست صبا
تشنهٔ دل تفته ام از دجله آریدم شراب
دردمند زارم از بغداد سازیدم دوا
بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار
نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها
پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده
ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا
گر برای شوربائی بر در اینها شوی
اولت سکبا دهند از چهره آنگه شوربا
مردم ای خاقانی اهریمن شدند از خشم و ظلم
در عدم نه روی، کانجا بینی انصاف و رضا
***********************************
ز خاک کوی تو هر خار سوسنی است مرا
به زیر زلف تو هر موی مسکنی است مرا
برای آنکه ز غیر تو چشم بردوزم
به جای هر مژه بر چشم سوزنی است مرا
ز بسکه بر سر کوی تو اشک ریخته ام
ز لعل در بر هر سنگ دامنی است مرا
فلک موافقت من کبود درپوشید
چو دید کز تو بهر لحظه شیونی است مرا
از آن زمان که ز تو لاف دوستی زده ام
بهر کجا که رفیقی است دشمنی است مرا
هر آنکه آب من از دیده زیر کاه تو دید
یقین شناخت که بر باد خرمنی است مرا
به دام عشق تو درمانده ام چو خاقانی
اگر نه بام فلک خوش نشیمنی است مرا
***********************************
ای دوست غم تو سربه سر سوخت مرا
چون شمع به بزم درد افروخت مرا
من گریه و سوز دل نمی دانستم
استاد تغافل تو آموخت مرا
***********************************
ای آتش سودای تو خون کرده جگرها
بر باد شده در سر سودای تو سرها
در گلشن امید به شاخ شجر من
گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها
ای در سر عشاق ز شور تو شغب ها
وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها
آلوده به خونابه هجر تو روان ها
پالوده ز اندیشه وصل تو جگرها
وی مهره امید مرا زخم زمانه
در ششدر عشق تو فرو بسته گذرها
کردم خطر و بر سر کوی تو گذشتم
بسیار کند عاشق ازین گونه خطرها
خاقانی از آنگه که خبر یافت ز عشقت
از بیخبری او به جهان رفت خبرها
اتمام خبر/
برچسب ها: افضل الدین خاقانی شروانی خاقانی شروانی