traffic analysis

  1404/6/2   اشعار   کدخبر: 23243   نظر: 1   بازدید: 1096   خبرنگار: سمیه بحرکاظمی چاپ

از مهاجرت به هیچ زبانی باز‌نمی‌گردم؛

مجموعه‌ گلچین اشعار «مریم رازی»

مریم رازی

مجموعه‌ «گلچین اشعار» مریم رازی، روایتی موجز و عمیق از سال‌های شاعرانگی زنی‌ست که کلمات را در مرز میان خاموشی و فریاد صیقل زده است.

به گزارش خبرگزاری شعر ایران-تارنا: مریم رازی، شاعر ایرانی متولد ۱۳۵۹، با مجموعه‌ای از شعرهای برگزیده‌اش بار دیگر در کانون توجه دوست‌داران شعر معاصر قرار گرفته است. رازی که پیش‌تر با دفتر شعر «در قید ممات» شناخته شد، در آثار خود دغدغه‌هایی چون مرگ، زندگی، تنهایی، زیستن زنانه و حقیقت زمانه را در قالب زبانی شاعرانه و گاه فلسفی بازتاب داده است. مجموعه گلچین آثار او، که منتخبی از اشعار سال‌های اخیرش را در بر دارد، نمایانگر بلوغ فکری و زبان پخته‌ای است که در گذر زمان به‌دست آمده؛ زبانی که گاه زمزمه می‌کند و گاه به فریاد درمی‌آید. این گلچین، آینه‌ای‌ست از مسیر درونی شاعری که از میان سایه‌ها، واژه‌هایی زنده و ماندگار بیرون کشیده است.


گلچین اشعار «مریم رازی»


غریقم در نجاتی که نبود 

و صدایی

که صدایم زد

تا‌ باز‌کند کلمه‌های لباسم را 

از قطعات سرد تنم 

 

نیست جرمی بالاتر از شاعری

در قبیله‌ی‌ سطر‌ها

که اجدادم هستند

در لَختی آتشی که می‌‌‌رقصم 

و دور نمی‌‌شوند

ماده برف‌ها‌‌ی هاشور‌خورده از بدنم

 

انگشت روی سرگیجه‌ام بگذار

با حروف صدام چرخ بزن

تا به آب‌راه برسیم

دایره دایره دور دیوارها بدویم

تا غرق شوی

با قطره‌های سرد صورتی 

که سرخی را در خود 

رگ زده‌ است

 

حالا دامن می‌زنم

به دالبرهای بریده‌ی درد

در حاشیه‌ی کولی‌نشین کاغذ‌ها

که سفید شده‌اند 

از جنگل برف‌خیز تنم

 

وقتش رسیده گریه کنم

سر بر دامنه‌هایم بگذارم

تا فصل‌های مزمن را 

شاخه شاخه از ریشه شفا بدهم 

 

دنیا دیوارتر از آن است که رد شوی

و چینی‌تر از آن که نشکنی

و فرو نروی 

در تمایل خونم به ریختن 

 

رد پوستم چکیده بر برف

برفی که باید بتکانی‌ از زمین


******************************



خونت اصطبل را گرم کرد

زمانی‌ که پرندگان

بر شاخ‌هایم جیغ کشیدن

زمانی‌ که علف‌ها

مایل وزیدند

همان ساعتی 

که بی‌قراری‌مان تپیدن گرفت

شِیهه کشیدی و من

عینکم را از چِشم برداشتم

برق از آسمان پریده بود و فانوس‌ها

بر طاق حلق‌آویز شدند 

مچم را تکان دادم 

تا عقربه‌ها سریع‌تر از ما فرار کنند

فرار نکردی و مرگ

در اصطبل اتفاق افتاد

 

درست زمانی‌که یالت را به عقب شانه می‌زدی

زمانی که

عشقم را به طرزی سیاسی تا می‌کردی

تا در جیب کتت پنهان کنی

 

شیهه کشیدی و لنگان 

به سمت باد وزیدن گرفتی

 

خاموش بر علفزار

زیر گوش‌شان نجوا کردم

اسب سواراش را 

همیشه در نرم‌ترین جا 

به زمین می‌اندازد


******************************


از مهاجرت به هیچ زبانی باز‌نمی‌گردم

از من  

به باجه‌های زرد که بوق بوق می‌کنند

به تصویر خاموش در شبکه‌ی مرگ‌

از من به اوراد آسمانی

به جعبه‌ی تیره‌ی کابین هواپیما

به تلگراف:

حال من خوب نیست نقطه

از من به دست 

اندازهای کمر شکسته‌ی خیابان‌

به هر زنی 

که در چهارراه‌ها حشو فاحش است

به زنانی محبوس در پشت میله‌های سبیل

 

از من به هیچ کس، به هیچ چیز لطفاً  

چیزی نفهمانید

از آن قسمتی که

نمی‌دانست در باجه‌های پررنگ زرد 

عاشق است

یا در بلیط چارتر هواپیما مجبور 

 

زمانی که سقوط می‌کردیم

و من هربار

تعداد کشته‌گانم را افزایش می‌دادم

لحظه‌ای که درد دال‌هایش را می‌کشید و

داد کشیدم

و قابله زایاندن بلد نبود

که من هنوز حرف زدن یادم نگرفته بود 

و نمی‌دانستم مادر شده‌ام

یا جنینی که بزودی به دنیا نمی‌آیم

که فراموشم شده بود با آب گرم

رفته بودم

و در حوله‌ها جمع 

جمع 

جمع 

می‌شدم

 

از من چیزی به کسی نفهمانید

آن قسمتی 

که برای خودش مردی شده بود 

واعتراف می‌کنم

هنوز رقم‌های کوچکش را نمی‌توانست به رقم‌های بزرگ اضافه کند

که‌ کم می‌آورد

دقیقه را از زمان مچی‌اش کم می‌‌آورد

از این سطر به سطر بعد کم می‌آورد

 

به کسی از او چیزی نفهمانید

که آشفتگی‌هایش همین شعر را 

به خودکشی کشاند 

و صندلی را از زیر حروفش کشید

 

و بعد 

بارش خدا بر تن سرد ال سی دی


******************************


 آری زمین گرد است

و من جنینی تنها 

که در انحنای خمیده‌‌ی خیال

کز کرده‌ام

 

شناورم در آب

هر‌چه لگد می‌زنم

هر‌چه فریاد می‌کشم

کسی مرا به دنیا نمی‌آورد


******************************


 از درخت باردار می‌شوم

زاییده 

نزاییده می‌ریزم 

 

پاییز بود که فهمیدم

لهجه‌ام به خاک شبیه است

وقتی خمیردندان در دهانم گِل شد

وقتی که خندیدم در جیوه 

و کلاغ‌ها بر برف نشسته بودند

برف که ژولیده روی تختم 

روی تلفن که پیله می‌کند به مشترک مورد نظر

الو!

زندگی! باردارم کرده‌ای 

در همین سطر شعاری.

چاقویی جا مانده در این زخم  

که هنوز یادگاری می‌کشد 

روی من‌های درگذشته‌ام

 

کدام درخت را برای دار انتخاب کنم؟

حالا که در جریان بادهای اخیر 

پیراهنم جاسوسی تنم را کرده است

و به عطسه‌هایم عافیت مرگ می‌دهد

 

آویزانم

از سطر‌های شعر

و خون، نسبتش را با رگم پیدا نمی‌کند

 

دست می‌گذارم روی شانه‌ام 

تا آرام کنم عضوی را 

که از عمق خنجرها برایم نگفته است

بعد 

دست می‌کشم روی طنابی که سطر شده 

کنارش بنشینید و بخوانید

فاتحه‌ای برای زنده شدنم

******************************

سایت شعر؛


اتمام خبر/

اخبار پیشنهادی

برچسب ها: شعر مریم رازی در قید ممات

اشتراک گذاری :

اخبار مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به فارسی بنویسید و از الفبای لاتین خودداری کنید.