به مناسبت اولین سالگرد پرواز محمدعلی بهمنی؛
به گزارش خبرگزاری شعر ایران-تارنا:محمدعلی بهمنی، شاعر مهربان و تأثیرگذار عرصه غزل معاصر، نه تنها با آثارش بلکه با حضورش در دلهای بسیاری جایگاهی ویژه یافت. در سالگرد فقدانش، سمانه نائینی با قلمی سرشار از درد و احترام، تصویری انسانی و نزدیک از استاد بهمنی ارائه میدهد؛ مردی که مهربانیاش بیمرز بود و تلاشهایش فراتر از شعر، در ارتقای فرهنگ و حمایت از نسل جوان شعرا نمود یافت. این یادداشت نه تنها مرثیهای است برای یک بزرگ مرد، بلکه تاملی است بر مسیر زندگی و نقش بیبدیل او در دنیای شعر و هنر.
راهی غیر از نوشتن نیست یا لااقل من و ما که نوشتههایمان را در این چند صفحه میخوانید تمام عمرمان تنها سلاحمان برای ایستادن و از پا نیفتادن نوشتن بوده. حالا نشستهام پای صفحه سفیدی که ساعتهاست جلوی رویم است با آخرین تیر ترکشم برای مردی بزرگ که به گواه قلبم و شهادت آنهایی که شاهد حضورش در لحظههای زیستنم بودهاند، در تمام لحظههایی که غنیمت بودنش را در کنارم داشتم، حتی لحظهای از شعفم کم نشد و حتی لحظهای نبود که این همنشینی و همنفسی برایم عادی شود و یادم برود که محمدعلی بهمنی که در قلههای غزل و اوج مهربانی ایستاده، برای من نهایت بزرگی و انسانیت است.
چند خط بالا را زمانی نوشتم که استاد محمدعلی بهمنی، مرد مهربان غزل، که همه را به فراخور مهربانی بی حد و مرزش مهربان میدانست و مهربان خطاب میکرد، روی تخت بیمارستان در بخش مراقبتهای ویژه بستری بود و من مثل تمام آنها که دوستش داشتند هر لحظه با خودم در کلنجار بودم که حالا چه میشود؟ اگر بههوش نیاید چه؟ اگر بههوش بیاید وزندگی بعد از این برایش به زنده ماندن نیارزد چه؟ به هر کسی که میگفتم مطلبی بنویس برای ویژهنامه استاد بهمنی پاسخش این بود که نمیتوانم، دستم به نوشتن نمیرود، نای نوشتنم نیست و من که دل به معجزه بسته بودم با حسی که معجونی از خشم و تردید و بیم و امید بود، محکم و قاطع میگفتم «بنویسید لطفا، ما سلاحی جز نوشتن نداریم» و در قلبم میگفتم شاید نوشتیم و معجزه شد.
حالا اما او در میان ما نیست. آنقدر از نبودنش گذشته که فهمیده باشیم چه بلایی سرمان آمده و چه کسی را از دست دادهایم و بعد از این قرار است جای چه چیزهایی در زندگیمان خالی باشد. حالا دوباره نشستهام روبروی صفحهای سفید و ماندهام از کجای این بیست و چند سال بنویسم؟ از چه بنویسم که در برابر بزرگی مهرش کوچک نباشد؟ سعی میکنم چند تیتر را در ذهنم مرتب بچینم اما وقتی نوشته میشوند مشوش است. مشوش نوشتن معمولا با قلم من سازگار نیست اما بیادعا اعتراف میکنم آنقدر نوشتن از او سخت و پرمایه است که قلم و قلب و ذهنم را از هر انسجامی تهی کرده.
در طول این چند روز آنقدر نوشتهام و آنقدر با کسانی که مثل من با لباس سیاه و چشم اشکبار داغدار از دست دادن استاد عزیزشان بودهاند همصحبت و همدل و همبغض شدهام که حالا بتوانم کمی از احساستم فاصله بگیرم و سعی کنم درست بنویسم.
یادم میآید به مراسم تشییع در بندرعباس که شکوه و انسجامش از پشت سیگنالهای تلویزیون هم حس میشد. دوستی از دستاندرکاران مراسم تشییع در بندرعباس در پاسخ تشکرم میگوید «از خدا خواستم کمک کند تا دین بندرعباس به استاد بهمنی درست ادا شود» و فکر میکنم او با تمام مهری که به آن شهر داشت، با تمام تلاشی که برای شعر آن شهر کرد و با تمام مهربانی بیدریغش برای شاعران و خوانندگان آن شهر که حاصلش ناصر عبداللهی و... بود چقدر لایق این عزت و احترام بود و یاد شعری میافتم که در آخرین مراسم رسمی که کنارش نشسته بودم خواند:
مرگ هم عرصه بایستهای از زندگی است
کاش شایسته این خاکسپاری باشم
فکر میکنم به اینکه خاستگاه چنین مراسم باشکوهی چه میتواند باشد؟ این که استاد بهمنی شاعر بزرگ و تاثیرگذاری بوده قابل انکار نیست اما به تجربه میشود به این نتیجه رسید که فقط شاعر بزرگ و اثرگذاری بودن برای این میزان از احترام و عاطفه کافی نیست. واقعیت انکارناپذیر این ماجرا، نقش و تاثیر عملکرد استاد بهمنی در ارتقای فرهنگ است. تاثیر جشنواره شعر هرمزگان در جریان سازی غزل معاصر آنقدر پررنگ و مشهود است که تقریبا تمامی شاعرانی که در جریان شعر دهه هفتاد قد کشیدند (بهخصوص اهالی غزل) از این جشنوارهها به عنوان یکی از خاستگاههای مهم غزل امروز ایران یاد میکنند به هزار و یک دلیل. فرزندان شعر هرمزگان حتما تلاشهای این مرد بزرگ را برای انتقال تجربه و معرفی و اعتبار بخشیدن به شعر این استان به خاطر دارند و شاهد این به خاطر داشتن همین بس که من شاعری که تمام عمرم را در پایتخت زیستهام از خیلی از رفقای شاعر بندر نشینم وصف این حمایتهای پدرانه را شنیدهام.
حالا که بحث به اینجا رسید دلم میخواهد گستردهتر به این موضوع نگاه کنم و نگاه و تحلیلم را درباره بخشی از رفتار و عملکرد استاد بهمنی که خیلیها خیلی وقتها نسبت به آن نقد و نگرانی داشتند بنویسم. لازم است به این نکته اشاره کنم که این تحلیل و نگاه حاصل زیست نزدیک از یک سو و تجربه و تحلیل سالیان روزنامهنگاری از سوی دیگر است.
به نظرم در قاموس محمدعلی بهمنی قیمتگذاریها با خیلیهای دیگر فرق داشت. او خیلی وقتها به بهای سنگینی راه در مسیری گذاشت که آنچه آفرید ممکن است در نگاه کوتاهمدت از منظر خیلیها ارزش آنچه او پرداخته را نداشته باشد اما دنیای بهمنی دنیای مهربانیها بود.
اگر بخواهم با یک مثال به توضیح این اتفاق بپردازم، پررنگترینش را حضور در شورای شعر و ترانه میدانم. نگاه بهمنی نگاه بنیادگرا نبود. در هیچ بخشی از روزگارش نبود. این سطرها را کسی مینویسد که بارهای بار در مورد بسیاری از حضورهایی که به نظرم جای سوال بوده او را سوالپیچ کردهام و نتیجه نهایی تمام این بحثها برایم این بوده که اولا باید بپذیریم که او هم مثل تمام انسانها امکان انجام خطا داشته و خطاهایی هم داشته اما در مورد بسیاری از کارهایی که در برخی مقاطع انجام داده یا در زمان انجام آن کار دریافت کامل و درستی از موضوع نداشته(که بخشی از آن مربوط به نگاه خوشبین او بوده که هیچ کسی که با او معاشرتی داشته نمیتواند منکر آن شود) یا بعدها از انجامش پشیمان شده اما بسیاری از حضورها در بسیاری از مقاطع با این امید و البته تلاش صورت گرفته که لااقل در دریای کاستیها و نادرستیهای موجود، حتی به اندازه قطرهای تاثیر مثبت بگذارد که گذاشته است و نمونه روشن این نگاه حضور او در شورای شعر و ترانه بوده است.
در بسیاری از یادداشتهایی که برای چاپ در همین ویژهنامه به دستم رسیده، بسیاری از خوانندگان و ترانهسرایان جوان به این نکته اشاره صریح داشتهاند که ترانههای فاخر و ارزشمند فراوانی در طول سالهای حضور محمدعلی بهمنی، صرفا به واسطه این حضور اجازه انتشار گرفته است و شخصا شاهد مذاکرهها و تلاشهای سختکوشانه و البته سختگیرانه او و حتی دشواریهای فراوان حقوقی و اجتماعی که به این دلیل گریبانگیرش شده است بودهام. با این وجود به نظرم اصرار در منتصب کردن او به موضوع ممیزی و سانسور آثار هنری از جمله شعر و ترانه، به دو دلیل واضح و روشن است که پیشتر هم در بسیاری از محافل رسمی و غیر رسمی به تفصیل در این مورد گفتهام.
اولین دلیلش را میتوانم در خوشبینانهترین حالت ناآگاهی نسبت به شخصیت و عملکرد بهمنی و در حالت بدبینانهاش عناد بنامم اما دومین و مهمترین دلیلش به نظر نجابت و مهربانی ذاتی بهمنی است. اینکه برای همه موافقان و مخالفانش روشن و واضح بوده که تاختن به بهمنی برای آنها هزینهای نخواهد داشت و برای دوستان و همصنفان و همکاران من برای ژستهای روشنفکرانه و شعارهای آزادیاندیشانهمان چه راهی بهتر و کمهزینهتر از این که از نام بردن کسانی که اتفاقا هم نامشان را میدانیم و هم رویکردشان را در مثله کردن آثار هنری میشناسیم اجتناب کنیم تا مبادا پیگیریهای حقوقی و اجتماعی و رسانهای آنها گریبانمان را بگیرد و نوک پیکان را به سمت کسی بگیریم که بعید است ندانیم رویکرد و تلاشهای او در راستای حمایت تمامقد از هنرمندان جوان و نو اندیش چقدر جدی و اثربخش بوده.
نکته مهم دیگری که به نظرم اشاره به آن درباره استاد محمدعلی بهمنی دِینی است که بر گردنم است مساله «نه» نگفتنهای اوست. موضوعی که بسیاری از حلقه دوستان دور و نزدیک ایشان همواره به آن منتقد بودهاند و البته خیلی وقتها توضیح درباره همین نه نگفتنها برخی از این دوستان را که تاب و تحمل بازتابهای اجتماعی آن را نداشتهاند به دشواری انداخته.
از نگاه من که بخشی از این نگاه مرهون شناخت فردی و بخشی از آن حاصل گفتگو و اشاره مستقیم استاد بهمنی به این موضوع است، بسیاری از این این «نه» نگفتنها بر خلاف تصور ما نه تنها از سر ضعف و ناتوانی او در رد کردن نبوده بلکه از سر قدرت و تلاش برای روشن کردن مسیری بوده است. مثلا اگر در برههای از زمان با خواننده جوان بی نام و نشانی در تهیه آلبومش همراهی کرده به واسطه این بوده که چراغی در مسیر او روشن کند که به تجربه میتوان فهمید که رشد بسیاری از هنرمندان جوان مرهون همین نگاه است. از سوی دیگر استاد بهمنی با توجه به سابقه و خلق میانهرویی که داشت معتقد بود که میتواند بین فضاهای فرهنگی آلوده به سیاست و سیاستزدگی در این سرزمین آشتیِ هرچند مختصری ایجاد کند تا در وانفسای موجود اندک آثار فاخر و ارزشمندی توان ظهور پیدا کنند. بیتردید نزدیکان او گواه متقنی بر این حقیقتاند که او نه تنها اهل سو استفاده نبود که بسیاری از آنچه حق مسلم و دین مسلم فرهنگ و هنر این سرزمین بود نیز، با مناعت طبعی مثال زدنی کنار زد و بر خلاف ادعای چرک و دروغین و البته بیپایه و اساس کسانی که در تمام این سالها جملههایشان را با «شنیدم....» شروع کردهاند، مناسبات او هرگز به طمع بهرهبرداریهای سیاسی، مالی یا اعتباری نبوده است و به قول دوست هنرمند و عزیزی، استاد محمدعلی بهمنی خیلی وقتها اعتبار خودش را وسط گذاشت تا برای خیلیها آبرو بخرد.
اینکه آن خیلیها شایسته این مهربانی بودهاند یا نه بحثش جداست و البته حساب آن عده از دوستانی که در سالهای اخیر که از شرایط بیماری او نهایت سو استفاده را کردند هم بماند با وجدانشان.
در پایان این نوشته با قلبی آکنده از سوگِ عزیزی که همیشه گفتهام اگر درباره نسبتم با او میگویم «رفاقت پدرانه» به دلیل فقر واژه و کلام الکن من است که کلمهای شایستهتر برایش نمییابم، دلم میخواهد یک بار دیگر با بلندترین صدای ممکن اعلام کنم بیتردید اگر روزی در اوایل جوانی این شانس را نداشتم که با استاد محمدعلی بهمنی از نزدیک آشنا شوم و اون لطف و بزرگی را در حق من نداشت که من را دوست خطاب کند و به من اجازه بدهد تا همنشینش باشم از هر نفسکشیدنش بیاموزم، بیتردید امروز با بخش مهمی از خوبیهای دنیا که میشناسم بیگانه بودم. تا ابد نه فقط در شعر که در هرجای زیستنم که خیری جاری باشد تمام قد مدیون بزرگی و مهربانی او هستم و سرافرازم به روزها و لحظههایی که اجازه داد همنشینش باشم.
بدرود استادِ تا همیشه جان
آسمانی تو درآن گستره خورشیدی کن
من همینقدر که گرم است زمینم کافی است
اتمام یادداشت/
برچسب ها: سمانه نایینی محمدعلی بهمنی