traffic analysis

  1404/6/15   مقالات   کدخبر: 23251   نظر: 0   بازدید: 1127   خبرنگار: سمیه بحرکاظمی چاپ

از صدا تا تصویر؛ طراشعر و آزادی حروف

نظریه نگارحرف در «طراشعر» به قلم علیرضا نصیری‌خانقاه

علیرضا نصیری‌خانقاه

در عصر فروپاشی فرم‌های کهن، طراشعر از دل انفجار زبان می‌جوشد؛ جایی که حروف، نقاشان معنا و طراحی ذهن‌اند.

به گزارش خبرگزاری شعر ایران-تارنا: در جهانی که شعر را در وزن سنجیدند و با قافیه به بند کشیدند، نسلی از شاعران و نظریه‌پردازان برخاستند تا نظم آهنین شعر را به لرزه درآورند. «طراشعر» نه مکتب است و نه سبک؛ بلکه یک میدانِ رخداد است، یک طغیان خلاق علیه ساختارهای صوتیِ سنتی. در این مقاله، علیرضا نصیری‌خانقاه با نظریه‌ی «نگارحرف» – به‌عنوان یکی از ارکان بنیادین طراشعر – به سراغ تصویرشناسی حروف در شعر رفته است؛ رویکردی که حروف را نه‌فقط صدا، بلکه تصویر، حرکت و اتفاق می‌داند. این متن، مخاطب را از شنیدن شعر به دیدن شعر می‌برد؛ از زبان به تصویر، از معنا به فرم.


علیرضا نصیری‌خانقاه :


طراشعر، آتشفشان زبان، نقاشی ذهن، و آزادی حروف است. ما در جهانی متولد شدیم که شعر را در قالب ریختند، در قافیه بستند و در وزن شمردند. شعر، سال‌ها در بند موسیقی‌ای بود که برای گوش نوشته می‌شد، نه برای چشم، نه برای روان، و نه برای بازی آزاد کلمات.اما حالا وقت شکستن است. وقت تیشه‌برداشتن و کندن سنگ‌هایی که سال‌ها بر دهانِ زبانِ خلاق افتاده است.طراشعر از دل این فروپاشی می‌آید، از دلِ رهایی. از جایی که زبان نه فقط صدا، که تصویر، فرم، حرکت و رخداد می‌شود.طراشعر، نه یک سبک است، نه یک مکتب. طراشعر یک میدان رخداد است. جایی‌ست که کلمه منفجر می‌شود. جایی که «الف» پرواز می‌کند، «ب» خم می‌شود، و «س» به ماری روی صفحه سفید تبدیل می‌شود تا مخاطب را درچشم ‌خانه خودش ببلعد.


در طراشعر، ما به حروف گوش نمی‌دهیم، به آن‌ها نگاه می‌کنیم. هر حرف، یک تصویر است، هر چینش، یک نقاشی است، و هر سکوت، پُر از فریادهایی‌ست که هنوز نوشته نشده‌اند.اکنون با ۷ نظریه طراشعرآمده‌ایم، هفت تیشه به دست، تازبان را ازچارچوب‌های پوسیده نجات دهیم. تا به شعراجازه دهیم بی‌اجازه باشد. تا به کلمه فرصت دهیم خودش را آن‌طورکه هست نشان دهد، نه آن‌طور که باید باشد.طراشعر یعنی: رخداد روانی، انفجار زبان در میدان دید، نقاشی بی‌کادر، آزادی حرف، تصویر ذهن، تصویرشناسی حروف و در نهایت، شعرِ مادر، جایی که همه ایننظریه‌ها ازآنزاد ه می‌شوند.شاعر در طراشعر دیگر شاعر نیست، طراح ذهن است. شاعر در طراشعر دیگر کلمه را نمی‌نویسد، آن را می‌تراشد. و اینجا،آغاز طراشعر است.آغاز دگرگونی شعر فارسی.آغاز انقلاب حروف.


نظریه نگارحرف در طراشعر (تصویرشناسی حروف در شعر):

نظریه نگارحرف، یکی از ستون‌های اصلی طراشعر، حروف را نه‌فقط به‌عنوان واحدهای صوتی، بلکه به‌عنوان عناصری دیداری و معناساز در شعر بازتعریف می‌کند. در شعر سنتی فارسی، حروف عمدتاً برای انتقال معنا از طریق صدا، وزن و قافیه به کار می‌روند (شمیسا، 1393). اما در طراشعر، شعر از نگاه کردن آغاز می‌شود، نه شنیدن. هر حرف، فراتر از صدای خود، یک فرم بصری،یک احساس و یک حرکت است که در میدان دید خواننده نقاشی می‌کند. «این نگاه، شعر را از یک پدیده‌ی شنیداری صرف، به یک تجربه‌ی چندحسی ارتقا می‌دهد که همزمان چشم، ذهن و روان خواننده را درگیر می‌کند.»


این نظریه، اگرچه ریشه در سنت کهن خوشنویسی ایران دارد، اما با جریان‌های مدرن بین‌المللی نیز هم‌نوا و هم‌افزاست و از شعر بصری (Visual Poetry) و هنر مفهومی (Conceptual Art) الهام می‌گیرد. در شعر بصریکه توسعه‌یافته شعر عینی (Concrete Poetry) است،حروف  وکلمات به‌عنوان عناصرگرافیکیِ محض به کار می‌روند تا معنا را مستقیماً از طریق فرم، فضا و چیدمان انتقال دهند (سولت، ۱۹۶۸). برای نمونه، در آثار یوجین گومرینگر، شاعر سوئیسی، حروف و کلمات در الگوهای هندسیِ موج‌وار یا دایره‌ای چیده می‌شوند تا تجربه‌ای بصری— عاری از هرگونه تقدم و تأخر خطی، خلق کنند (گومرینگر، ۱۹۵۳). در هنر مفهومی نیز زبان به‌عنوان یک «شیء بصری» مستقل عمل می‌کند، همان‌طور که در آثار «جوزف کوشوت» می‌بینیم، متن خودبه اثرهنری تبدیل می‌شود (کوشوت، ۱۹۶۹). طراشعر با بهره‌گیری از این ایده‌ها، حروف را از قید انحصاریِ صوت رها ساخته و به آن‌ها «کارکردی دوگانه» می‌بخشد: هم رساننده معنا از طریق صدا هستند و هم آفریننده معنا از طریق شکل و جایگاهِ دیداری‌شان.


نظریه نگارحرف از شعر بصری (visual poetry) و هنر مفهومی (conceptual art) نیز الهام می‌گیرد. در شعر بصری، که توسعه‌یافته شعر کانکریت (concrete poetry) است، حروف و کلمات به‌عنوان عناصر گرافیکی به کار می‌روند تا معنا را از طریق فرم و چریدمان منتقل کنند (سولت، 1986). برای مثال، در آثار «یوجین گومرینگر» مشهود است اما اگر بخواهیم مثال واضح‌تری بیاوریم باید به «گیوم آپولینر» مراجعه کنیم که شاعری فرانسوی بود، کلمات در شعرش به شکل تصاویر چیده می‌شوند؛ شعر "باران" که در آن واژه‌ها  به‌صورت قطرات باران روی صفحه‌ می‌ریزند و هم‌زمان معنا و فرم را منتقل می‎کنند (آپولینر،  2015). 

شاعر سوئیسی، حروف و کلمات در الگوهای هندسی چیده می‌شوند تا تجربه‌ای بصری خلق کنند (گومرینگر، 1953). همچنین، در هنر مفهومی، زبان به‌عنوان یک شی‌ء بصری عمل می‌کند، مانند آثار جوزف کوشوت که در آن‌ها متن خود به یک اثر هنری تبدیل می‌شود (کوشوت، 1969). طراشعر با بهره‌گیری از این ایده‌ها، حروف را از قید صوت آزاد می‌کند و به آن‌ها کارکردی دیداری و معنایی می‌دهد.


کارکرد این نظریه در طراشعر به شاعر امکان می‌دهد واژه‌ها را با چشم انتخاب کند، نه با گوش. شاعر، مانند یک نقاش، حروف را روی صفحه سفید می‌چیند تا تصاویری خلق کند که حتی بدون وزن و قافیه، بار عاطفی و معنایی داشته باشند. برای نمونه، شعری فرضی را در نظر بگیرید که در آن حروف «س» به‌صورت منحنی‌های مثلث گونه در صفحه چیده شده‌اند، به‌گونه‌ای که حس حرکت و سیالیت را منتقل می‌کنند:

س س س

س س

س

این چیدمان، بدون نیاز به معنای صریح کلامی، حس حیات و پویایی را به خواننده القا می‌کند. یا در شعری دیگر، «الف»‌ها در ستون‌های عمودی قرار می‌گیرند تا استواری و استقامت را تداعی کنند:

الف

الف

الف

این‌گونه چیدمان‌ها، که در شعر بصری معاصر نیز رایج‌اند (هیل و واسیلاکیس، 2012)، نشان می‌دهند که فرم بصری حروف می‌تواند به‌تنهایی معنا و احساس خلق کند. خواننده در این نوع شعر، نه‌تنها متن را می‌خواند، بلکه آن را می‌بیند و در آن غرق می‌شود. این تجربه چندحسی،شعر را از یک رسانه صرفاً کلامی به یک اثر هنری بصری تبدیل می‌کند (Bohn، 1986).

نظریه نگارحرف با این بیانیه بنیادین آغاز می‌شود: «هر حرف، یک نقاشی‌ست، هر واژه، یک تابلو» این دیدگاه، شعر را از قفس محدود صوت رها می‌سازد و به قلمرویی از میدان دید بی‌مرز می‌کشاند، جایی که حروف، همچون رنگ‌ها و خطوط یک تابلوی نقاشی، به روایت داستان خود می‌پردازند. اینجا، شعر نه تنها با معنا، که با فرم بصری حروف، چیدمان آن‌ها، و بازی خطوط و نقاط متولد می‌شود.

بر این اساس، نگارحرف، شاعر را از یک سراینده به یک طراح بصری دگرگون می‌سازد. او واژه را همچون پیکری زنده می‌بیند و می‌تراشد، حروف را چونان اندام‌هایی پویا می‌نگرد که هر یک بیانگر حالتی هستند: «ر» می‌تواند افتادن باشد، «ش» مارپیچیک مسیر، و «ق» دهانی گشوده در فریاد.

اما این دگرگونی تنها به شاعر محدود نمی‌شود. نگارحرف، خواننده را نیز به کنشی نو فرامی‌خواند و او را از خوانندهای منفعل به یک بیننده، خواننده فعال بدل می‌سازد. برخلاف شعر سنتی که معنا را در زنجیره‌ای خطی از واژگان منتقل می‌کند، در طراشعر، معنا در فرم بصری حروف و چیدمان آن‌ها شکل می‌گیرد. این رویکردکه با شعر بصری معاصر هم‌نواست

خواننده را به درنگ، دیدار و کشفِ اثر فرا می‌خواند.

در این پارادایم، حروف تنها اجزای سازنده زبان نیستند، بلکه ابزارهای نقاشی ذهن و بازیگران صحنه تئاتر زبان‌اند. هرحرف،بازیگری است مستقل با نقشی یگانه، حالتی ویژه و حرکتی پویا. تأثیر این نگاه، انفجاری در نگاه خواننده است.

به‌عنوان مثال در طراشعر:

 پلک نمی‌زند/

از قاف تا قاف را/ 

طی می‌کند قه ثانیه/

قطره

 اگر توجه کنید خواهید دید حروف و کلمات، تنها حامل معنا نیستند، بلکه خودِ اجراکننده معناهستند. این شعر را نه می‌توان فقط خواند، نه می‌توان فقط شنید، باید آن را دید. حروف به مثابه بازیگران صحنه (نقش و حرکت) می‌کند، «پ»، «ل» و «ک» در «پلک» صامت‌های انفجاری هستند. در «ل»  زبان که به سقف می‌چسبد، ایماژ بسته بودن، سکون و خودداری را به صورت بصری منتقل می‌کنند، این حروف، بازیگرانی هستند که نقش "نزدن" و "نگرفتن" را ایفا می‌کنند.

حرف «ق» این حرف، چشمان حشره،این نمایش است. شکل «ق» با آن دندانه و شاخک بالایش، نماد گیر کردن، چنگ زدن و عبور از یک مانع است. این حرف، بازیگر نقش اصلی است که حرکت "طی کردن" را نمایش می‌دهد. تکرار «قاف» در انتها، به صورت بصری ایده مسافت، فاصله و گستردگی را می‌رساند. گویی بین دو «قاف»، یک جهان فاصله است و نقش حرف «ق» عبور از این جهان است.

 در مقابل قطب دیگر شعر اینجاست که انفجار دیداری به اوج می‌رسد. نوشته شدن «قطره» به صورت حرف اولی که شاخک دارد، خودِ بزرگترین اثبات نظریه نگارحرف است. اینجا،یک حرف، تصویر جایگزین یک کلمه صدا شده است. ما معنای «قطره» را نمی‌خوانیم، بلکه  موفقیت، رسیدن و درستی آن را می‌بینیم. این حرف دیگر یک نشانه نیست، خودِ پایان موفقیت‌آمیز سفر نظریه نگار حرف است.

ایجاد «تجربه دیداری» و انفجار در نگاه خواننده به گونه ای است که شاعر از ما نمی‌خواهد که مفهوم "طی کردن از قاف تا قاف" را فقط درک کنیم، ما می‌خواهد این حرکت قهرمانانه را با چشمان خودمان دنبال کنیم. صحنه اول (سکون): چشم ما روی «پلک نمی‌زند» می‌افتد. حروف بسته و ساکن هستند.

صحنه دوم (حرکت): چشم ما از «قاف» اول شروع به حرکت می‌کند، به سمت «قاف» دوم می‌رود و فعل «طی می‌کند» این حرکت را هدایت می‌کند.

صحنه سوم (اوج و رسیدن): چشم به انتهای خط می‌رسد و با آن علامت تأیید (شاخک حشره) روی کلمه «قطره» مواجه می‌شود. این یک شوک دیداری و یک «انفجار در نگاه» است. مغز ما برای یک لحظه مکث می‌کند، سپس معنای عمیق‌تر آن را درک می‌کند، رسیدن به قطره، آنقدر مسلم و قطعی است که نیاز به نوشتن ندارد، فقط "شاخک حشره" بزرگ کافی است. پس این شعر، تجلّی عینی نظریه نگارحرف شماست.


اتمام مقاله/

منابع


Solt, M. E. (1968). Concrete poetry: A world view. Bloomington: Indiana 
University Press.

Gomringer, E. (1953). From line to constellation: Concrete poems. Zurich: 
Eugen Gomringer Press.

Kosuth, J. (1969). Art after philosophy. In Conceptual art: A critical anthology 
(pp. 
36
18 ). Cambridge, MA: MIT Press.

Bohn, W. (1986). The aesthetics of visual poetry. New York: New York 
University Press.

Higgins, C., & Vasilakis, N. (Eds.). (2012). The last vispo anthology: Visual 
poetry 1998-2008 . Seattle: Fantagraphics Books.

Apollinaire, Guillaume. Selected poems. Oxford University Press, 2015.


شمیسا، س. (1393). نگاهی به شعر معاصر فارسی. تهران: انتشارات میترا.


اخبار پیشنهادی

برچسب ها: مقاله ادبی طراشعر علیرضا نصیری‌خانقاه

اشتراک گذاری :

اخبار مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به فارسی بنویسید و از الفبای لاتین خودداری کنید.