به گزارش خبرگزاری شعر ایران-تارنا:یادداشت سردبیر| بیستوهفتم مهر، یادآور سحرگاهی است که شمعی روشن در باد خاموش شد. مرتضی کیوان، جوانی از اصفهان، اهل کتاب و گفتوگو، در میان طوفان کودتا و اختناق، با لبخند به استقبال تیرباران رفت. او تنها یک فعال سیاسی نبود؛ او معلم مهر و نقد و رفاقت در انجمن کوچک اما روشنِ «شمع سوخته» بود، جایی که شاعران و نویسندگان جوان گرد هم میآمدند تا از شعر، آزادی و انسان حرف بزنند.
کیوان را نسل خود، نه فقط به خاطر قلمش، که به خاطر روحش به یاد دارد. احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی و بسیاری دیگر از او آموختند که دوستی و تعهد، دو بال شعرند. او از آن دسته انسانهایی بود که بودنشان به دیگران معنا میبخشید؛ مردی که اگر شعری میخواندی، از تو میخواست با خودت صادق باشی و اگر سکوت میکردی، سکوتت را هم میفهمید.
در روزگارِ پرهیاهو و پرادعا، نام مرتضی کیوان، یادآور سادگیِ ایمان است. او باور داشت ادبیات بیمسئولیت، کلامی بیجان است. از همین رو، زندگیاش را در راه باورهایش فدا کرد، اما مرگش به خاموشی نینجامید. هرگاه از رفاقت و انسانیت سخن میگوییم، شمع او دوباره در ما روشن میشود.
امروز، در سالروز رفتنش، باید به یاد بیاوریم که هر شمعی که در باد میسوزد، نوری بر جای میگذارد؛ و نور مرتضی کیوان هنوز در چشمهای شعر ایران میدرخشد.

او در روزگاری زیست که کلمه، جرمی سیاسی بود و دوستی، نشانی از خطر. بااینحال، نه از گفتن ترسید و نه از مهر ورزیدن. کیوان با صبوری و وقار، میان شاعران جوان حلقهای از اعتماد ساخت. خانهاش پناهی بود برای اهل قلم، جایی میان امید و هراس، میان شعر و سایهی مأموران. در آن اتاق ساده، گفتوگوهایی شکل میگرفت که بوی آزادی میداد؛ حرفهایی که بعدها در شعرهای نسل او طنین انداخت.
او نخستین کسی بود که در میان شاعران همدورهاش، نقد را به معنای دوستی میفهمید. به شاعر جوان نمیگفت اشتباه کردی، بلکه میگفت «بیشتر گوش کن». این شیوه، از او چهرهای ساخت که همه دوستش داشتند، حتی آنانی که با عقیدهاش مخالف بودند. مرتضی کیوان به کلمه احترام میگذاشت؛ چون باور داشت که قلم، اگر به انسان گره نخورد، تنها وسیلهای بیجان است.
شعر و سیاست برایش دو رود بودند که به یک دریا میریختند. او از ادبیات، راهی به انسان میجست و از اندیشه، پلی به آزادی. در روزهایی که ترس در کوچهها قدم میزد، کیوان با شور و لبخند از آیندهای سخن میگفت که در آن «شعر دوباره انسان را معنا خواهد کرد». و شاید همین باور صادقانه، او را در صف نخست قربانیان آن دوران قرار داد.

در خاطرات یارانش، همیشه چهرهای آرام از او مانده است؛ مردی با صدایی نرم، نگاهی اندوهگین و لبخندی که انگار از درون میتابید. سایه میگفت وقتی کیوان میآمد، فضا روشنتر میشد، و شاملو تا سالها بعد از مرگ او نتوانست یادش را بیاشک به زبان بیاورد. در واقع، مرگش برای آنان نه یک فقدان فردی، بلکه شکست نسلی بود که در آرزوی روشنی زیست.
مرتضی کیوان در سحرگاهی تیر خورد، اما افق سرخ آن صبح، همچون امضای او بر تاریخ ماند. از پسِ آن واقعه، شعر فارسی دیگر همان شعر سابق نبود. شعر، صاحب وجدان شد؛ کلمه، معنا یافت؛ و شاعر دانست که مسئول است، حتی اگر در سکوت بنویسد. از همینجاست که رد پای کیوان را در هر شعر آزاد، در هر زمزمهی عدالتخواهانه، در هر فریاد انسانیِ ادبیات معاصر میتوان دید.
اکنون، در هفتادمین سال خاموشی او، شاید وظیفهی ما همین باشد که شمع او را دوباره بر سفرهی ادبیات روشن کنیم. یادش نه برای سوگواری، بلکه برای تذکر است؛ تذکرِ اینکه کلمه هنوز میتواند بایستد، هنوز میتواند بگوید، هنوز میتواند نجات دهد. مرتضی کیوان، با آن زندگی کوتاه و درخشانش، به ما آموخت که انسان، اگر حتی یک روز به راستی و عشق زیست کند، جاودانه است.
اتمام خبر/
برچسب ها: کیوان گلزارنیا مرتضی کیوان