traffic analysis

  1404/8/17   شعرنو   کدخبر: 23328   نظر: 1   بازدید: 3054   خبرنگار: سمیه بحرکاظمی چاپ

برگزیده اثر شش شاعر؛

اینجا درختان سال‌هاست پیراهنی جز پاییز به تن ندیده‌اند

اینجا درختان سال‌هاست پیراهنی جز پاییز به تن ندیده‌اند

شعر هایی از نادیا قاسمی، نسترن شلت، روشنک‌ آرامش، نوشین جمشیدی،ارسلان جوانبخت و یوسف علی‌پور

به گزارش خبرگزاری شعر ایران-تارنا:


نادیا قاسمی


به آخرین تکانِ خداحافظی

به دستی که همه چیز را  

مثل خاکستر 

فوت می کند در آسمان

فکر می کنم

به آن درخت نا رسیده توت

بهار را از تنه اش بیرون بکشم

وقتی اشک ! 

گلوی زمین را سیراب کرده است 

گاهی حتی خودم را 

در این هوای جنوب  

پشت و رو می کنم

تا دو کفتر سوخته در پیراهن ام 

هوایی بخورند 

دنیا  

چه چیزی را از دست بدهد  

خاک تا عمق نیستی  

عرق می کند؟ 

دخترم می گوید  

خدا حتما وجود دارد 

دستی را به دست دیگر می رساند 

و من بالای تلی از خاکستر

دیواری آماده ی تخریبم 

بیا تکه هایم را بغل کن 

و چهره ام که دیگر 

چیزی شادش نمی کند را 

از پوستم ورق بزن 

مثل وقتی که پرده را کنار می زدی 

و می گفتی 

ببین  

چه برفی می بارد.



*******************************************


نسترن شلت


هربار که بر می گردم از سفر

تکه ای جنگل

مشتی دریا 

اندکی آسمان را

با خود به خانه می‌آورم 


من اما  باید 

جنگل را به جنگل 

دریا را به دریا 

جاده را به جاده 

و زنی را که آن همه راه 

تا تهران آورده بودم

بر گردانم به شالیزار 


یک زن عادت دارد

همه چیز را بگذارد سر جایش

بشقاب را 

لیوان را 

چاقو را 

دارو را 


مى ترسم از تو

می ترسم بیایی 

قلبت را ببرم 

و هرگز نتوانم آن را

به جای اولش برگردانم.


*******************************************


 نوشین جمشیدی



تنها ما نبودیم!

مین،

رودخانه را هم تکه تکه کرد!


اگر می‌شد با هم غرق شویم 

نیازی به رفتن نبود 

می‌ماندیم 

و با جسد‌های دیگر روی آب می‌آمدیم 


آن وقت به پا‌های نداشته نیاز نبود 

به دست‌ها نیاز نبود 

بدون چشم هم می‌شد 

به ساحل رسید و

سرگردانی را آغاز کرد


******************************************


روشنک‌آرامش



 لابه‌لای زندگی پنهان شده‌ام

تا مرگ مرا پیدا نکند

موهایم را به شب بافته‌ام

تا سفید نشوند از بارش مدام ناامیدی

این روزها را می‌روم و برمی‌گردم

این شب‌ها را می‌نویسم و پاک می‌کنم 

با دو‌ دست تاریکم

دهانم را پر از کلمات روشن می‌کنم

و هر بار مردی از کنارم رد می‌شود

سر برمی‌گردانم 

وخیال می‌کنم تویی.


من مخاطب نورم و تاریکی

مخاطب تگرگ و باران

به جای برف حرف می‌زنم

و صدایم را مورچه‌ها می‌شنوند

من مزه‌ی اشیا را می‌فهمم

و سرانگشتانم

پوست نازک شب را

بی هیچ آسیبی نوازش می‌کنند

و می‌دانم چطور تو را از خاطره‌ها بیرون بکشم

بغل کنم

و بی آن‌که بشکنی

تو را به قصه‌ها برگردانم


تو کشته شده‌ای

و من برایت نوشته‌ام

حالا با نیم‌نگاهی مرا بکش

و برایم بنویس


برای مردن

روز را انتخاب می‌کنم

تا از هیایو به دور بمانم.



******************************************


ارسلان جوانبخت



این که عاشق دست های زنی هستم در محل کار

از سر اجبار است

این که عاشق چشم های زنی در تلوزیون

موهای زنی در مجله

ابروی زنی در محله...


تکه تکه کرده اند تو را بمب ها

و من مجبورم تکه های تو را

در زنان دیگر دوست بدارم


******************************************


یوسف علی‌پور



باغبان خسته‌ی من 

حالا که بذر خیال را کاشته‌ای 

با بهار بیا 

اینجا درختان سال‌هاست 

پیراهنی جز پاییز 

به تن ندیده‌اند 

می‌بینی؟

پا بهانه است 

چشم‌ها راه افتاده‌اند 

و صدای لرزان و ملتهب اشک

دشتی را سیراب کرده است


نگو راهی نمانده 

و پل‌های پشت سر شکسته 

عزیز من

پل در کویر زده‌ای 

این بار که آمدی 

ابر شو 

کلمه‌ای بارانی‌تر از امید می‌خواهم 


می‌بینی؟

شن‌ها راه افتاده‌اند 

و سراب به شانه‌هایم رسیده است

یا دستم را بگیر 

یا بگذار به جهان سنگی خودم برگردم.

**


تارنا بزرگترین سایت شعر ایران


/اتمام شعرها؛



اخبار پیشنهادی

برچسب ها: شعر نادیا قاسمی نسترن شلت نوشین جمشیدی روشنک‌ آرامش یوسف علی‌پور ارسلان جوانبخت

اشتراک گذاری :

اخبار مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به فارسی بنویسید و از الفبای لاتین خودداری کنید.