به قلم ناصر سهرابی؛
به گزارش خبرگزاری شعر ایران-تارنا:شعر و سینما، هرچند در ظاهر دو قلمرو متفاوت از هنر بهنظر میرسند، اما در ژرفای تجربه انسانی نقطهای مشترک دارند؛ هر دو میکوشند جهان را نه صرفاً نشان دهند، بلکه آن را قابل حس، قابل فهم و قابل زیستن کنند. ناصر سهرابی در یادداشت تازه خود تلاش دارد این پیوند پنهان و بنیادین را آشکار سازد؛ پیوندی که در آن، شعر جانِ تصویر و سینما جسمِ تجربه میشود. او با نگاهی تحلیلی و شاعرانه، رابطه این دو هنر را از سطح زیباییشناسی به قلمرو معنا، تجربه، و بازنمایی حقیقت انسانی میبرد و از همآوایی کلمه و تصویر سخن میگوید؛ جایی که هنر به کاملترین شکل خود میرسد.
سینما هنر تصویر نیست. سینما هنر آشکارسازی تجربهی انسانی است. تصویر د سینما تنها ابزار است، نه هدف. هدف، نشان دادن آن لحظهای است که انسان خود را در جهان و جهان را در درون خود باز مییابد. زندگی روزمره لحظهها را پراکنده و شتابزده میسازد و فرصت بازاندیشیِ کمی به ما میدهد. سینما این شتاب را متوقف میکند، لحظه را قاب میگیرد و ما را وادار میسازد دوباره نگاه کنیم. نگاه نه به معنای دیدن سطح، بلکه به معنای لمس عمق تجربه. در این تجربه، شعر عنصر حیات و غیرقابل جایگزین است. شعر، زبان تجربه است، نیرویی که سکوت، حرکت و زمان را معنا میبخشد و تصویر سینمایی را از صرف زیبایی به تجربهی انسانی پرمعنا تبدیل میکند. شعر، جهان را در ذهن میسازد. تجربه را به زبان، ریتم و تصویر ذهنی منتقل، آن را روشن، پرمعنا و زنده میکند. بدون شعر، شاید سینما چشمگیر باشد، اما روح انسانی و حس عمیق را منتقل نمیکند. سینما اما شعر را عینیت میبخشد. آنچه را که شعر آهسته و درونی میسازد، سینما آشکار میکند. تجربه را از ذهن به بدن، از خیال به واقعیت، و از سکوت به حرکت میکشاند. شعر عمق میدهد و سینما آن عمق را قابل لمس، قابل زندگی و ملموس میکند. بدون شعر، قابهای سینمایی صرفاً تصویرند. بدون سینما، شعر صرفاً معناست. ترکیب آنهاست که تجربه را کامل، واقعی و ماندگار میسازد.
حقیقت در سینما توضیح داده نمیشود، نشان داده میشود. یک نگاه مکثدار، سکوت میان دو جمله، لرزش دست، یا فاصله میان دو انسان، حقیقت را شکل میدهد. حقیقت در سینما زادهی حضور و تجربه است، و شعر در پس هر قاب، آن را هدایت و وزن میکند. سالن تاریک سینما فضایی برای تمرکز نیست، فضایی برای روبرو شدن با خودمان است. با بخشهایی از وجودمان که در زندگی روزمره پنهان ماندهاند. سینما هنر زمان نیز هست. زمان در زندگی پیوسته و بیوقفه میگذرد، اما در سینما قابل شکل دادن، تکرار و تعلیق است. گذشته را میتوان به اکنون تبدیل کرد، آینده را محتمل ساخت و یک لحظه را به عمق جان گشود. شعر، این سازماندهندهی زمان در ذهن، ضربآهنگ آن را تنظیم میکند. مکثها و ریتمها را شکل میدهد و تجربه را به فهم و حس انسانی پیوند میزند.
اگر سینما بدنِ تجربه است، شعر روح آن است. شعر ریشه میدهد، معنا میبخشد و تجربهی تصویری سینما را هدایت میکند. بدون شعر، سینما تنها تصویری زیباست؛ بیمعنی و بیروح. بدون سینما، شعر تنها معناست. بیجسم و بیتجسم. وقتی این دو به تعادل میرسند، هنر به بلوغ خود میرسد: تجربه نهتنها دیده و حس میشود، بلکه درک و زیسته میشود. این مهم را فراموش نکنیم: سینما جهان را به ما باز مینمایاند. شعر ما را به جهان بازمیگرداند. ما از سالن سینما بیرون نمیآییم تا زندگی را ببینیم، ما بیرون میآییم تا بفهمیم زندگی، پیش از دیده شدن باید حس شود، و پیش از حس شدن، در شعر نجوا شده است. اکنون، در نور سینما، همان نجوا به فریاد تبدیل میشود و در ذهن ما جای میگیرد، تا هر بار که باز میگردیم، دوباره تجربه شود.
وقتی شعر و سینما کنار هم قرار میگیرند، جادو آغاز میشود. یک لحظه شاعرانه در شعر، وقتی با تدوین، نور و موسیقی همراه شود، مخاطب را نه فقط به تفکر، بلکه به حس کردن همان تجربه دعوت میکند. این تلفیق، آن تجربهی مشترک انسانی را خلق میکند که همزمان احساسی، فکری و بصری است. و این به نظر، همان جایی است که هنر واقعی رخ میدهد. جایی که تصویر و کلمه، نور و احساس، حرکت و معنا با هم یکی میشود و تجربهای خلق میکنند که هم ذهن را درگیر کرده، هم دل را لمس و هم نگاه انسان را به جهان گستردهی دیگری چگال میکند؛ یکی عینی و ملموس دیگری ذهنی و شاعرانه. وقتی با هم تلفیق میشوند، مخاطب را به تجربهای میبرند که هیچیک به تهایی قادر به خلق آن نیست.
اتمام خبر/
برچسب ها: سینما ناصر سهرابی