1402/07/28   شعر امروز   کدخبر: 2553   نظر: 0   بازدید: 2185   خبرنگار: شمیلا شهرابی چاپ

ابوالفتح پاشاپوری: ادبیات کلاسیک ما هویت و فرهنگ ماست

ابوالفتح پاشاپوری: ادبیات کلاسیک ما هویت و فرهنگ ماست

ادبیات کلاسیک هر جامعه ای می تواند  نشانگر هویت، تاریخ، فرهنگ و تمدن آن جامعه باشد پس ادبیات کلاسیک ما نیز هویت و فر هنگ ماست.

به گزارش خبرگزاری شعر ایران _تارنا: ابوالفتح پاشاپوری متولد دوم فروردین ۱۳۵۵ ساکن کرج است، وی فعالیت هنری دارد و شاعر و تارگر (سازنده ساز تار) است.تحصیلات خود را تا مقطع «کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی»ادامه داده است. ابوالفتح پاشاپوری خالق و مولف سه اثر شعر به نام های: زمستانی که در پیش است، قتل عمد و گرداب است.

هنر ساخت تار را از سال ۱۳۷۹ نزد استاد توکل زارع شروع و از سال هشتاد و یک کارگاه خود را راه اندازی کرده و همچنان مشغول ساخت تار می باشد. از استادان ایشان می توان به "رامین جزایری" در ساخت «تار »و استاد" یدالله گودرزی " در ساخت « سه تار » نام برد.


شعر و ادبیات کلاسیک ایران به‌عنوان درخت تناور و هویت فرهنگ اصیل ایرانی تا چه اندازه توانست در طی هزارسال گذشته در انتقال فرهنگ ایرانی اسلامی نقش ایفا کند؟


اجازه می خواهم که سوالتان را با چند سوال کوتاه پاسخ دهم.انسان امروزی چگونه می تواند تجربه ای که انسانهای قبل از او کسب کرده اند را بفهمد و بشناسد؟چه چیزی میتواند این تجارب را از نسلی به نسل دیگر منتقل کند؟چگونه میتوان از تکامل زبانی آگاه شد؟چگونه می توان از گرایشها،اعتقادات و شیوه گذشتگان با خبر شد؟ برای باز کردن تمامی این درهای بسته  نیازمند به شاه کلیدی بنام هنر است بویژه هنر ادبیات.


لذا ادبیات کلاسیک هر جامعه ای می تواند نشانگر هویت، تاریخ، فرهنگ و تمدن آن جامعه باشد پس ادبیات کلاسیک ما نیز هویت و فرهنگ ماست. از آنجا که در ادبیات کلاسیک عموما به مسائل انسان شناختی پرداخته شده است لذا تا زمانی که انسان هست و زندگی هست اندیشه و تفکر هست ادبیات کلاسیک و آثار بزرگان و مفاخران نیز از ملزومات زندگی خواهد بود.انسان برای درک کردن نوع زندگی همنوعان خود در گذشته بخاطر بهبود بخشیدن به  تواناییها و ارزشها و از همه مهمتر به جهت خودشناسی نیازمند به ادبیات کلاسیک می باشد.بعنوان مثال شاهنامه.پنج گنج.گلستان.بوستان.تاریخ بیهقی.کلیله و دمنه وآثار و اشعار بزرگانی چون فردوسی.خاقانی.رودکی.انوری.سعدی.حافظ.مولوی و... که آیینه تمام نمای فرهنگ .شخصیت.احساسات.تجربیات.مفاهیم و مضامین و ارزشهای دوره خودشان هستند لذا انسان امروزی نیازمند تقلید و الگو برداری از این بزرگان برای بهتر زندگی کردن می باشد.


پس همانطوری که از معنی کلمه فرهنگ پیداست((فر=علم و دانش))و ((هنگ=کشیدن و راندن)) که یک مفهوم کلی و جامع از باورها و اعتقادات و رفتارها و شخصیت هاست که از نسلی به نسل دیگر قابل انتقال است لذا از گذشتگان توسط ادبیات کلاسیک به نسل امروزی انتقال پیدا کرده است و  از نسل امروزی هم  از طریق آموزش .تدریس.گفتمان.به نسلهای بعدی منتقل خواهد شد.فرهنگ مسیر مشترک زندگی و تفکر است که بخوبی ادبیات کلاسیک ما و آثار بزرگان ما در هزار سال گذشته آن را نسل به نسل انتقال داده است.حتی اینکه خود کلمه فرهنگ در آثار برخی از این بزرگان بکار رفته است.


تفاوت های شعر و ادبیات کلاسیک ایران با ادبیات کلاسیک جهان از منظر جهان بینی و محتوا چگونه قابل تحلیل و نقد است و تاثیرات این دو بر هم بیشتر معطوف به کدام مولفه هاست؟


وقتی صحبت از ادبیات کلاسیک میشود فرقی نمی کند هر خطه ای از جهان  اولین سوالی که به ذهن خطور می کند خاستگاه آن است یا به عبارتی خاستگاه تمدن و فرهنگ است که رابطه متقابل با ادبیات دارد مانند تمدنی که یونانیان و رومیان پدید آوردند که در هزار سال گذشته هیچ اتفاقی مانند جنگ .بلایای طبیعی اقتصاد بحرانها  و غیره نتوانست حتی ذره ای آن را کم رنگتر کند چرا که اندیشه رویکردی پیشروانه دارد و هیچ وقت از بین نمی رود اندیشه و تفکر نه اینکه فنا پذیر نیست بلکه روز بروز رشد می کند و متعالیتر می شود و این همان معنی تمدن است و فرهنگ است و در  نهایت ادبیات است و هیچ فرقی نمی کند برای کدام منطقه باشد ادبیات کلاسیک که سر منشا آن مکتب کلاسیسم است در پی شکوفایی فرهنگی رنسانس که از اروپا  آغاز شد(ایتالیا.اسپانیا و با تاخیر به فرانسه رسید) همانطوری که قبلا هم اشاره کردم نهضت انسان مداری که به انسان بعنوان  موجودی ارزشمند پرداخته شد از انسان تعریف تازه ای به عنوان موجود ی با عقل .شعور و تفکر یاد کرد.  همین امر باعث شد  رفته رفته مکتبی به نام کلاسیسم بوجود آید که در آن به انسان ارزشمند پرداخته شود.

از میان انواع ادبی حماسه بیشتر از همه مورد توجه کلاسیک ها قرار گرفت که در ایران باستان شاهنامه نمونه ای از آن است.ادبیات کلاسیک به جهت درون مایه ارزشمند انسانی و ذهنیت و خلاقیتهای انسانی از فردی به فرد دیگر و از نسلی به نسل دیگر منتقل گردید که انتقال تجربیات بشر بیشتر از طریق ادبیات انجام گرفت.خوب این یک تعریف کلی از ادبیات بود اما نکته هائز اهمیت اینجاست که شاید ادبیات کلاسیک اروپا زودتر از ادبیات ایران جان گرفته باشد اما ادبیات ایران در همه ادوار گذشته مفهوم و مضمون پخته تری داشته است. و همین امر باعث صدور اندیشه ایرانی و فرهنگ ایرانی به نقاط دیگر جهان میشد  بعنوان مثال  در قرنهای سوم و چهارم و پنجم بسیاری از نویسندگان مطرح جهان از نویسنده های ایرانی الهام می گرفتند و گاها تقلید می کردند و حتی بر خود افتخار می دانستند اما امروزه متاسفانه خیل عظیمی از نویسندگان ایرانی البته نه چندان مطرح روی به تقلید و الهام از نویسندگان مطرح یا غیر مطرح اروپا و غرب اورده اند که بی شک یک خط بر ادبیات ایران اضافه نخواهد کرد و یقینا عاملی خواهد شد که جلوی ادبیات پیشروانه ایران گرفته شود


به اعتقاد شما ادبیات و شعر کلاسیک ایران با کدام شاخص ها توانست تا به امروز دوام بیاورد؟


همانطوری که قبلا اشاره شد مهم‌ترین دلیل ماندگاری شعر کلاسیک نگاه عميقی است که به انسان و مسایل انسانی دارد. انسان و مسائل انسانی در شعر کلاسیک خود را به وضوح نشان میدهد. شعر کلاسیک آیینه است آیینه‌ی تمام نمای انسان و دغدغه‌هایش. اگر قله‌های شعر شاعران فارسی مثل فردوسی و حافظ و مولوی و سعدی را بررسی کنیم مساله ای نیست که مربوط به انسان و جامعه انسانی باشد و در انها نيامده باشد. به عنوان نمونه عرفان ما که بسیاری از شاعران ما به آن گرایش داشتند سراسر تبلیغ مسامحه و مصالحه و مساهله است و این همان است که مثلا ما در دموکراسی به دنبال آن هستیم یعنی دموکراسی را در عرفان میتوان دید.


آنجا که ابوالحسن خرقانی میگوید هر کسی بر خانه تو فرود آمد آبش ده و نانش ده و از ایمانش مپرس این اوج انسان‌محوری است یا در حافظ باز  با همین مسایل روبرو هستیم دیوان حافظ سراسر مبارزه است مبازره با انحطاط اخلاقی. شعر حافظ سراسر نقد است. پلشتی‌ها و ریاکاری‌ها و دورویی ها. مسایلی که امروز ما با آن سروکار داريم یعنی هر چیزی که ما به لحاظ فلسفی و اجتماعی با آن درگیر هستیم در حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی آمده است. یعنی ما میتوانیم پاسخ سوالاتی را که در قرن ۲۱ برای ما مطرح میشود در شعر آنان‌ بیابیم. یعنی این شاعران برای سوالات امروز ما پاسخ درخور دارند. 

مثلا نصیحت های سعدی به پادشاهان امروز چندان اعتبار خود را از دست نداده است. یا فردوسی که به قول منوچهر جمالی (فیلسوف و نظریه‌پرداز فرهنگ‌شهر) معتقد است که سپیده دم حقوق بشر در ایران با داستان سیمرغ و زال شروع می‌شود بدین معنا که زال را از سوی جامعه به دلیل متفاوت بودن طرد میکند اما سیمرغ بدون توجه به نژاد و مذهب و بدون هیچ تبعیضی او را می‌پروراند اینهاست دلیل ماندگاری ادبیات ایران یعنی ما مسائل اجتماعی و فلسفی روز را میتوانیم در آن‌ها بیابیم یا سوالات فلسفی خیام هنوز سوالات انسان قرن بیست و یکمی است.


در قالب های شعر کلاسیک ما با نوعی تفاوت فاحش در محتوا و مضامین روبرو هستیم. این تفاوت ها ناشی از چیست و آیا شاعر کلاسیک موظف است در تمام قالب ها شاعری کند؟


این تفاوت در قالب ها و محتواها به نظر می رسد که مربوط است به تفاوت در دوره ها و شرایط اجتماعی و سیاسی هر دوره ای محتوای خود را می‌طلبد مثلا وقتی مغول حمله می‌کند و ویرانی بار می‌آورد دیگر نباید انتظار داشت شاعر بیاید مثل رودکی از چنگ و عود و شادی و طرب بگوید شعر دوره رودکی شعری است شاد چون آن دوره دوره خوبی است اما بعدها با ویرانی شهرها شاعران نیز به درون خود می‌غلتند و رستم بیرونی جای خودرا به رستم درونی میدهد یعنی آنجا رستم دشمنی بیرونی داشت و اینجا رستم با دیو نفس مبارزه می‌کند و عرفان و تصوف مسلط می‌شود و شاعران بر اثر ویرانی‌ها به معنویات پناه می‌برند از دنیا روی گردان می‌شوند و به نکوهش خرد و جهان و تلاش کوشس می‌پردازند در حالی که در دوره قبلتر برعکس بود یا در عصر صفویه که مذهب تشیع حاکم می‌شود مرثیه ها هم بیشتر می‌شود و چون بهایی به شاعران داده نمی‌شود شاعران ایران را ترک میکنند اینکه شاعر موظف است را قبول ندارم هنرچارچوپ نمی‌پذیرد اگر بپذیرد مرگ خود را رقم زده است به نظرم بعضی شاعران در قالب خاصی قدرت بیشتری دارند و بهتر میتوانند خود را نشان دهند.

به عنوان مثال استاد شهریار در شعر نیمایی هم شعرهایی سرود اما شعرهایش چندان موفق نبودند اوج هنری شهریار غزلهایش است یا مثلا سعدی که میخواست بوستان را به شکل شاهنامه بسراید موفق نبوده است چون ذهنیتش به شکلی نیست که بتواند از عهده این کار بربیاید هر شاعری ذهنیت خاص خود را دارد که در قالب های خاصی بهتر می‌تواند بدرخشد مثلا منزوی شعرهای نیمایی و سپید هم دارد اما ما منزوی را با غزلهایش میشناسیم


در وجه تمایز قالب های شعر کلاسیک و شعر آزاد، کدام مولفه ها باعث شده که امروز استقبال از شعر آزاد بیشتر باشد؟ آیا اعتقاد دارید جریان غالب شعر معاصر دیگر کلاسیک نیست؟


اینجا با این  سوال موافقم و هم قبول دارم،اما نه به صورت کلی شعر آزاد نسبت به شعر کلاسیک واقعگراترست و بیشتر به مسائل روز جامعه می‌پردازد بیشتر با ابزارهای موجود و واقعی سر و کار دارد مثلا وقتی شاعری صحبت از خیابان می کند برای مخاطب بدون مطالعه قابل درک  است شاعر شعر امروز  با معشوقه اش در کافه می‌نشیند و قهوه می‌خورد و این برای مخاطب امروز قابل لمس تر است مثلا" آیدای شاملو" از "لیلای مجنون" بیشتر قابل درک تر است و مخاطب راحت‌تر ارتباط برقرار می‌کند همچنین زبان شعر آزاد امروزی تر است یعنی همانگونه که شاعر حرف می‌زند، شعر هم می‌گوید و این موضوع بسیار مهمی است اصلا خواست اصلی نیما شاید نزديک کردن شعر به نثر طبیعی بوده است.

شاید دلیل دیگرش این است که شعر آزاد آن سختی های شعر کلاسیک را به لحاظ وزن و قافیه تصویر و صنایع ادبی و  غیره را ندارد.

اگرچه شعر کلاسیک به تمامی به حاشیه نرفته است و شاعران مهمی در این زمینه فعالیت دارند اما جریان غالب دیگر شعر کلاسیک نیست و شاید سخنان شاملو و دیگر منتقدان در نقد شعر کلاسیک مخصوصا غزل در این باره بی تاثیر نبوده است.اما مسله مهم اینجا هست که آیا بدون شناخت و حتی تجربه شعر کلاسیک میتوان شعر آزاد سرود مسلما نه شاعر شعر آزاد بار مسولیتش بسیار سنگینتر از شاعر کلاسیک است چرا که اول باید شعر کلاسیک را بشناسد و تجربه کند و بعد شعر آزاد را صنایع ادبی شاید در شعر کلاسیک بیشتر باشد اما در شعر آزاد هم هست شاید قالب عوض شده باشد ولی یافتن مضمون و طرز بیان آن عوض نشده است با بردن فعل یک جمله به اول یا جابجایی ارکان جمله شعر حاصل نمی شود شعر گفتن مستلزم شعور شعری می باشد که مجموعه ای از استعداد.شناخت.علم و فنون ادبی است.






سالهاست که از دوره بازگشت به شعر کلاسیک گذشته ولی همچنان بسیاری از شاعران تمایل دارند به قالب کلاسیک وفادار بمانند. این مساله آیا دلیل درونی و ذوقی دارد یا اقتضایی است؟


شعر به غیر از سواد .علم و دانش.نیازمند یک استعداد ذاتی و خدادادی ست . خیلی از اساتید دانشگاه در زمینه ادبیات  شایدخیلی سعی کرده اند که یک بیت شعر بگویند و نتوانسته اند .پس ذاتا شاعر تمایل به سمتی دارد که در درون او می جوشد و حاصلش شعر جوششی خواهد بود اکر به غیر از این باشد وشاعر اجبارا بر خلاف میل باطنی بخواهد در قالبی شعر بسراید بدون شک شعر یک شعر کوششی خواهد بود و چون از دل بر نیامده لاجرم بر دل نیز نخواهد نشست.

همانگونه که قبلا نیز اشاره کردیم برخی از شاعران در قالب خاصی بهتر می‌درخشند که شهریار و منزوی نمونه بارزند هم در قالب های کلاسیک شعر سروده اند و هم شعر نیمایی دارند اما ما انها را بیشتر با شعرهای کلاسیکشان می‌شناسیم نکته دیگر اینکه ممکن است کسانی باشند که هنوز شعر نیمایی یا شعر سپید را به رسمیت نمی شناسند به نظرم ذهنیت شاعر خیلی مهم است ذهنیت برخی کلاسیک است و برخی نیمایی و ممکن است برخی از عهده هر دو بربیایند همان درونی شدن یا نشدن قالب شعر.


بسیاری از منقدین معتقدند شعر امروز دوران قهقرایی و واپس گرایی را طی می کند و دوران ظهور شاعران بزرگ تمام شده است. آیا این نقد بر شعر شاعران امروز وارد است؟


بله البته که وارد است ، اما نه بصورت کاملا قطعی چون شاعرهایی داریم که خط سیر خوبی را دنبال کردند و تجربه گرا هستند و عملا خودشان راتا حدودی در زمینه شعر و مضمون و فرم بروز رسانی کردند  و گاها رویکردهایشان رویکرد قابل تامل و مثبتی بوده.که همین رویکرد باید در شعر امروز اتفاق میفتاد که تقریبا توسط برخی از شعرا اتفاق افتاد و واقعا بحث خیلی عمیقی هست .از آنجایی که هر دوره و شرایطی در شعر ما محصول باز تاب های اجتماعی است یعنی هم از اجتماع تاثیر گرفته و هم روی اجتماع تاثیر گذاشته بطور کلی یک رابطه کاملا تعاملی داشته است بعنوان فرض وقتی در مورد شعر ایران در دهه سی صحبت می کنیم  باید پس زمینه های سیاسی فرهنگی و اجتماعی هم در منطقه هم در قاره و هم بصورت جهانی  بررسی کنیم که عرض کردم یک رابطه کاملا تعاملی دارد شعر دهه سی ما فرضا چرا متاثر میشود از ادبیات اروپا  و در دهه چهل و پنجاه متاثر میشود از شعر غرب .تحولاتی که در منطقه اتفاق میفتد و در سطح قاره و حتی جهان تاثیرات خیلی مستقیم روی ادبیات کشورها بویژه ایران می گذارد.در بحث تطبیقی اگر وا کاوی کنیم پیوندهایی بین ادبیات ایران و روس برقرار میشود یعنی ازسال ۱۳۰۰ شروع میشود. که جریانهایی از جمله مارکسیسم یا کمو نیسم یا حتی انقلاب روسیه... در منطقه دارد اتفاق میفتد و از سمت دیگر تاثیراتی که هند  از نظر سیاسی و اجتماعی می گذارد.

و همچنین در برخی دیگر از کشورها که تحولاتی در آنها اتفاق میفتد  و اگر در سطح جهانی بخواهیم بر رسی کنیم دقیقا از یک دوره کلاسسیسم داریم وارد می شویم به یک دوره یا یک رویکرد جدید بنام پیشا مدرن که بعد تبدیل به مدرن و سپس به متا مدرن تبدیل میشود و باز اگر برگردیم به فاز جدیدتر که از دهه هفتاد آغاز میشود مثل پارا دایم پست مدرن یا پسا ساختار گرا .در کل اگر بخواهیم در زمینه شعر ایران صحبت کنیم باید این دید جهانی یا زمینه ها را در نظر بگیریم.اگر شاعری را به نظر بنده بخواهیم ممیزی کنیم باید با جریانات و اتفاقات همان دوره بسنجیم.مثل حذب توده  که یک جریان اصلی فکری و فرهنگی بوده که تاثیر در شعر شاعرانی گذاشت شاید عده ای مسله را سیاسی عنوان کنند  اما بازتابش در ادبیات هم خیلی مهم و تاثیر گذار بوده است در ادبیات فرمی و زبانی تاثیرات فراوانی گذاشته است و از همه مهمتر اندیشه محوری که وجود دارد بحث توده ها بحث مردم...

بعنوان مثال نیما در جایی می گوید که: خواب در چشم ترم می شکند.نگران با من استاده سحر.صبح میخواهد ازمن کز مبارک دم او آورم این(( قوم ))به جان باخته را بلکه خبر در جگر خواریست لیکن از ره این سفرم می  شکند.

یا شاملو از کلمه ای بنام ((خلایق ))استفاده می کند .متاسفانه ما هنوز نتوانستیم گفتمان را در جنبه های انتقادی بشناسیم تا با رویکردهای گفتمان شناسی وارد جهان متنها بشویم.


در موج نو شعر که از دهه هفتاد با شعر روایی و آوانگارد و پس از آن از اواسط دهه هشتاد با اوج گیری شعر به اصطلاح پسامدرن آغاز شد، چه پیشروی ها و احیانا پس روی ها اتفاق افتاد؟


پس از دهه پنجاه و شصت با توجه به اتفاقاتی که افتاده بود مانند انقلاب ایران و پس از آن جنگی که اتفاق افتاد باعث شد یک ذهنیت احساس گرا در شاعران و در پی آن شعر نیز تحت تاثیر این رویکرد قرار بگیرد اواخر دهه شصت شعر در حال تکرار احساس خلعی کرد و ناگزیر شاعران نیز که از تکرار تقریبا به ستوه آمده بودند  لذا گریز از اجتماع و گریز از سیاست در این شاعران باعث بوجود آمدن شکلی جدید ی از شعر شد که هم از نظر زبان و هم از نظر بیان و ساختار و گاها قالب در شعر کلاسیک تفاوت های عمده ای با دهه قبل و قبل‌تر خود داشت جریان های شعری تازه ای  راه افتاد مانند شاخه هایی که از یک رود جدا شده باشد، لذا تمامی این شاخه  ها و جریانها وجه اشتراکی داشتند که آن هم زبان و بیان متعارف بود که در حیطه زبان شاید براهنی را بتوان رهبر این جریان نامید و و همچنین  بعد از آن از رویایی و ...  که برای این جریان تاثیر گزار بودند نام برد.


از خصوصیات این جریان می توان به معنی زدایی و چند صدایی و نحو گریزی اشاره کرد که همین عوامل خود نیز در نهایت باز دارنده حالت پیشروانه این نوع شعر شدند و باعث تخریب بنای تازه که زبان محور بود شدند.اما همانقدر که دهه شصت متاثر از دوره های قبل بود و رویکرد بازگشتنی داشت شعر دهه هفتاد هم همان اندازه شعری پیشروانه بود.در دهه شصت شعر بین مدرنیسم و کلاسیسم گیح بود   ذهنیت شاعران حتی زبان آنان دقیقا ذهنیت و زبان شاعران قبل از انقلاب بود با این تفاوت که بعد از اتقلاب شاعران از منظر فردی بسوی فرمالیسم کشیده شدند وتقریبا اقتدار حوزه عمومی کاهش پیدا کرد.در دهه هفتاد تقریبا مدرنیسم  به کمال خود رسید و گاها نیز راهی برای پسا مدرنیسم گشوده شد در شعر دهه هفتاد یا شعر زبان محور که تقریبا از،براهنی و بدنبال آن از رویایی و ...شروع شد تقریبا مسیری هموار برای زبان بوجود آمد که متاسفانه همانطور که اشاره کردم به دلیل بیشتر معنی زدایی این مسیر شاید راه بجایی نبرد.نه فقط در شعر آزاد بلکه در شعر کلاسیک علی الخصوص غزل هم این اتفاق افتاد دانه ای که توسط شاعرانی چون نیستانی  کاشته شد ه و در شعر منزوی و سیمین بهبانی و ...رشد کرده بود می توانست به درخت تنومندی در دهه هفتاد و بعد آن تبدیل شود که متاسفانه با توجه به گرایش شاعران بیشتر به زبان و فرم و ساختار و حتی قالب  تا حدودی جلوی این نوع شعر پیشروانه را گرفت.

من شخصا شعر دهه هفتاد و بعد از آن را هم شعر گیج  بین مدرنیسم و پست مدرنیسم میدانم که هنوز مسیر خود را پیدا نکرده کما اینکه اتفاقات خوب و قابل قبولی در حیطه زبان .فرم.بیان.و حتی معنی و مضمون افتاده ولی  ناکافیست.


شاعر امروز بیشتر فلسفی ست یا انتقادی اجتماعی؟ و چرا مضامین کهن عرفانی که در اشعار حافظ و مولوی و دیگران بود امروز اثری از آنها نیست؟


در واقع شرایط اجتماعی ما به گونه ای نبوده که ما بتوانیم فلسفی باشیم شعر ما در این دوران بیشتر انتقادی اجتماعی است ما طبق هرم مازلو در اولين ها مانده ایمغم نان نمی‌گذارد ما به فلسفه و زیبایی شناختی فلسفی برسیم.

((از دست‌های گرم تو

کودکان توأمان آغوش خویش

سخن‌ها می‌توانم گفت

غم نان اگر بگذارد

نغمه در نغمه درافکنده

ای مسیح مادر، ای خورشید

از مهربانی بی‌دریغ جان‌ات

با چنگ تمامی‌ناپذیر تو سرودها می‌توانم کرد

غم نان اگر بگذارد

رنگ‌ها در رنگ‌ها دویده

از رنگین‌کمان بهاری تو

که سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است

نقش‌ها می‌توانم زد

غم نان اگر بگذارد

چشمه‌ساری در دل و

آبشاری در کف

آفتابی در نگاه و

فرشته‌یی در پیراهن

از انسانی که تویی

قصه‌ها می‌توانم کرد))

منِ شاعر معاصر هنوز من شخصی و اجتماعی است بسیار کم به من انسانی خود نزدیک می‌شود چون دغدغه‌های اجتماعی او هنوز حل نشده است که به دغدغه‌های فلسفی و خیامی بیندیشد

در مورد رویگردانی از عرفان هم باید گفت:اگرچه عرفان مزیت‌هایی مثل سهل گیری و مدارا را توصیه می‌کند، اما ویژگی‌های مخربی هم دارد مثلا نکوهش جهان و نکوهش تلاش و کوشش و خرد و تن دادن به قضا و قدر که در جهان امروزی پذیرفته نیست و در دوره مشروطه هم یکی از دلایل حمله به عرفان همین ویژگی های منفی آن بود درواقع عرفان به نوعی اجتماع را نفی می‌کند و این خمودگی و سستی با زندگی امروزی و پیشرفت و توسعه ناسازگار است.


در  ادبیات و شعر پایداری و آئینی به نظر می رسد شاعران و نویسندگان  بهتر و متعهدتری متولد شدند. دلیل آن در چیست؟


همانطوری که قبلا اشاره کردم شاعر با شرایط سازگار یا ناسازگار با ذهنیت خود تحت تاثیر است اگر این  این شرایط بر وفق مراد شاعر و یا شاعران باشد خوب آثار زیادی در آن زمینه تولید خواهد شد در غیر اینصورت نه در ادبیات آیینی هم همین است در دوره ای که ما در آن زندگی میکنیم شرایط و مسیر اجتماعی و حتی سیاسی برای سرودن شعر آیینی میسرتر از انواع دیگر است.شاید آثار خیلی خوبی در این زمینه سروده شده باشد اما با توجه به مسیر هموار ناکافی است بیشتر شعرها کوششی است البته کلا اشعار مناسبتی کوششی است و بسیار کم پیدا میشود که شعری از درون شاعر جوشیده باشد البته نه اینکه نیست من عرض کردم بسیار اتفاقات خوب و حتی شعرهای خوب جدا از موضوع  اشعار پخته و قوی از لحاظ ادبی هم داریم.


در کل شاید آنقدر که زمینه برای شاعر آیینی فراهم بوده شعر آیینی رشد خیلی موفقی نداشته است  و گاها انواع دیگر شعر که چندان زمینه مناسب و مسیری هموار نداشته است رشد قابل توجهی پیدا کرده است که میتوان به شعر انتقادی از آن دسته اشاره کرد.


اتمام خبر/

اخبار پیشنهادی

برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا اخبار شعر سایت شعر ابوالفتح پاشاپوری ادبیات کلاسیک

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.