1402/10/02   ملل   کدخبر: 2649   نظر: 0   بازدید: 4061   خبرنگار: سمیه بحرکاظمی چاپ

شاعر عراقی از فاصله شعر و جنگ میگوید؛

مالک البطلی: شعر، رسوایی روح ماست

مالک البطلی: شعر، رسوایی روح ماست

مالک البطلی شاعر و روزنامه نگار عراقی در گفتگوی اختصاصی با تارنا از جهان ادبی خود میگوید

به گزارش خبرگزاری شعر ایران_تارنا: مالک البطلی شاعر و نويسنده، روزنامه نگار و عکاس عراقی اهل بصره است. وی در زمینه اشعار مردمی که در عربی به عنوان "شعر شعبی" معروف است تجارب بسیاری دارد و از اين نظر نام آشنايی است.او همچنین در نگارش شعر فصیح و به زبان معیار نیز دستی دارد و در کنار آن مقالات ادبی بسیاری نیز نوشته و در روزنامه ها و مجلات عربی و غیرعربی به چاپ رسانده است. از جمله آثار او می توان به مجموعه شعر "زنده بی رزق و روزی" اشاره کرد که در اروپا در دست چاپ می باشد. او عضو بیش از ۵۰ سازمان ادبی و جهانی است که در سال ۲۰۱۱ به مقام اول در شعر ابوذیه در عراق رسیده است.


آثار منتشر شده شما چیست و مختصری در خصوص آنها توضیح دهید؟


«زنده بي رزق و روزى »

«ديداراما باد بود »

«نزدیک اندوه یا نزدیکتر»

«میخک معنوی»

«تشنه شال مادرم»


والبته  پنج مجموعه دیگر از من در دست انتشار است. باید گفت که این( مجموعه های سپید) با« رودی سر بریده» از اندوه من، لکه دار شده و پرتقال مرگ را در هنگام نگارش انان چشیدم.


 جهان بینی و هدف شما چه بود که باعث ورود شما به عرصه ادبیات شد شعر شما جوششی می باشد یا کوششی؟


از آنجایی که  یک روز در کنار پدر بزرگوارم در آرامش نشسته بودیم و در خصوص پاره ای از مسائل روز صحبت می کردیم شوق و اشتیاق من برای زندگی از چشمان تیز بین مادربزرگم دور نماند مادربزرگ گفت: این شوق و زیبا بینی بی سبب نیست تو از  هنگام تولدت، شاعری به دنیا آمدی.هیج انگیزه ی برای شعر نداشتم طوری که انگار فرشته مرگ برای جان گرفتن می آید... و وقتی رسید  که حس کردم باید تغییر  کنم وگرنه  در حال خاموش شدن هستم.آن زمان بود که قصیده ها در من شعله ور شد. 


«روزی روحی برهنه بودم

که شعر به من جامه اش را پوشاند.»



شاعران و اهل قلم و اندیشه همیشه دغدغه مند هستند.شما نیز آیا دغدغه خاصی برای سرودن دارید؟


همانطور که شاعر بزرگ عرب، المتنبی گفته است : 

باد با نگرانی بر من می وزید

و نگرانی خودِ شاعر است...

می نویسم و نمیدانم که کلماتم خوانده می‌شود یا آنکه در فراموشی له می شود...من به شخصه تجربه زندگی پر از نقص را داشته ام. یک زندگی بسیار خالی از احساس ها که برای من قابل درک نبود.

ولی ادبیات راه فرار من از نقص هایم است. می توانم بگویم شعر و ادبیات روح من را کامل کرد. ادبیات شور و شوق و اهمیتی که زندگی داشت را در چشمم مستحق تر و پر رنگ تر کرد و روی دیگر زندگی را به من شناساند.





ارتباط جهان مدرن و نوع مواجهه ی آن با شعر امروز را چگونه ارزیابی می کنید؟


در سایه ارتباطات اجتماعی و با تمام جنبه های مثبت و منفی  که دارد هیچ مشکلی نیست. اما ما به منتقدان بیشتر،آگاه تر نیازمندیم تا ادبیات فاخر را از ادبیات بد و سخیف تشخیص دهند.

چونان که بعضی از شعرها ارزش نمایان شدن ندارند و تجربه نوشتار آن ها صرفا از احساس ضربانی بالا و مقایسه چیزی در قلب شان بوده است. کسی که شعر را خوب می شناسد،می داند که تلمیح یعنی معنی تحت الفظی را نگه داشتن و اشاره به نوشته را به برحسب قواعد ادبی برگرداندن امروز در سکانس شعری بعضی ها گمان می کنند که بیش از یک مرحله است. 

خلاصه آن که این موضوع نیازمند تاملی عمیق و وسیع است به خصوص در تاویل  زیرا موضوعی کاملا تخصصی است.



شعر از نگاه شما چیست؟


شعر، رسوایی روح ماست و نامه های خیسی که به دنبال دستمال هایی قدیمی برای پاک کردن اشک هایی ست که در ایستگاه های خداحافظی، جاری شده.



دیدگاه شخصی مالک البطلی درباره ی شعر و شاعران معاصر ایرانی چیست؟ 


شعر ایرانی نثر یا نظم یا دعا یا حتی یک کلمه از آن هم بسیار باشکوه است. شعر ایرانی در تکنیک و کیفیت ادبی لحظاتی مدهوش کننده دارد که در هنگام خواندن یک متن به سراغم می آید.

ما واقعا در برابر نوشته های بسیاری هستیم که همیشه بخاطرشان می آوریم و در برابر اشعار سروده شده، کاملا درک می کنم چقدر زیبایی دارد و آدم را  میخکوب می کند که ادبیات و شعر که جهان گسترده ای است.ادبیات رسالت و ادیب رسول آن است برای هر ادبیات آیینی و در هر آیین رهبری رهبران در آیین ها متفاوتند اما در معنا و اصل، یکی هستند.



 بازخوردهای جهانی نسبت به آثارتان چگونه است؟


بسیاری از ادیبان در مسیر هنر و شعر به تقدیر از من پرداختند.و به صدها تقدیرنامه، دکترای افتخاری  در ادبیات و شعر و روزنامه نگاری از سازمان های کشوری و جهانی دست یافتم.

برخی از آن کشورها عبارتند از اروپا،سوئد،هند،نیجریه،لبنان،سوریه،ایتالیا المان و ...


سخن آخر:


بسیار سپاسگزارم بابت این مصاحبه و امید که همواره در کنار شما دوستان ایرانی باشم و تمام مهر و محبتم بدرقه دوستان و شاعران و تمام ادیبان ایرانی به خصوص دکتر اصغر علی کرمی که باب آشنایی من با جهان گسترده ادبیات ایران را فراهم کرده است. 

محبت همه شما در قلب و روح من جاری ست مانند مهر بسیارم برای شعرهای فروغ فرخزاد که بسیار دوستشان دارم.



شعری از مالک البطلی:



می نويسم به خاطر اشکهای هم قطارانم که از چشمان من جاري ست»

برای شهیدان می نويسم. برای آنان که در تاريکخانه اندوه خويش آرام گرفته اند.

آنان که در عشق شکست خوردند و نمی توانند بگیرند.

 برای آنان که هرگاه بگويند دوستت دارم زبانشان می گیرد

 برای ديوانگان،آوارگان، بی پناهان و ناتوانان


برای مادران می نويسم که عزیزان خود را 

در میدان جنگ جا گذاشته اند و نیمه جان برگشته اند.

می نويسم تا پاره های جنازه پستچی را کنار هم بچینم آنگاه که با بمب عاطفی در میدان آزادی کشته شد.


مینويسم آری مینويسم چرا که ترس و وحشت پیرامونم را گرفته است

مینويسم تا اين زن شوهر مرده ای که در گلويم آواز می خواند را آرام کنم.

برای آن زنان رنج ديده می نويسم که اسب قهرمان شان از میدان برمی‌گردد

و آنگاه که زين و برگ آن را خونین می بینند گیسوان خود را افشانده و گونه هايشان را می‌خراشد

می نويسم زيرا هیچ دردی با درد من همانند نیست و هیچ شريک غمی ندارم. می نويسم تا مرا در آرشیو خاطرات نگذارند

می نويسم تا فراموش نشوم، رانده نشوم،پیر نشوم.

تا روح زندگی در گهواره مادرم بماند

می نويسم زيرا اجازه ندارم در خانه فرياد بزنم تا گريه هايم پیشرفت کنند

می نويسم تا عرق خدا را از شیشه وحشتم پاک کنم تا مِه تنهايی ام را از بین ببرم

می نويسم چرا که مرا نمی فهمند

می نويسم تا کسی مرا به بازی نگیرد

می نويسم بخاطر زخم

که مانند شب عروسی بر من حلال است می نويسم تا بیاموزم چگونه در پس خويش بدوم

آنگاه که از خود می گريزم ،چون نیاموخته ام چگونه کسی را در آغوش بگیرم می نويسم تا لب های خشکم را تر کنم

 تا شیر آب را ببندم بر روی اشکی که از فاصله انگشتان مان فرو می ريزد،چون پول بلیت ندارم

و این یک راه است و بایدبدون بلیط سفر  کنم

می نويسم تا اندوه خويش را تسلا دهم نخستین اندوهم را و نخستین غربتم را

نخستین بوسه را که آمیخته با اشک است و نخستین پاکت سیگار که از پدر بزرگم دزديدم

نخستین آواز نخستین بار که به صدای "داخل حسن" تکیه زدم و نخستین شعری که هرگز تمام نشد

و آن را از من دزديدند نخستین اتاق سرد بی نور را

می نويسم تا چروکهای صورتم درمان شود تا اين روح سرشکسته را آرام کنم

 تا به چشم خويش ببینم چگونه جنازه ام را تشییع می کنند

 به خاطر فاصله های دوری که مرا به دوش می کشند،مانند پتويی که روی مرده کشیده اند

 چرا که چاره ای ندارم وتورامی خواهم

تو را می خواهم تو را می خواهم

می نويسم چرا که انگشتانم ترسیده اند

چون نمی توانم به تو دست بکشم

می نويسم تا هجا به هجای نامت را تمرين کنم

آنگونه که ديگر صدايم نلرزد 

که به دنبال گیاه جاودانگی می گردم

می نويسم تا گنجشک های مرده بر شاخه کودکی ام آواز بخوانند

می نويسم زيرا شعر رسوايی روح غمگین من است

می نويسم تا کفاره گناهانم را بپردازم

کاری از دستم بر نمی آيد

سودازده زمین منم و اندوهم از من چند سال کوچکتر است. زنی گريزپا هستم رنگ مهربانی را تاکنون نديده ام

می نويسم آری می نويسم چرا که ترس و وحشت پیرامونم را گرفته است

می نويسم تا اين زن شوهر مرده ای که در گلويم آواز می خواند را آرام کنم.

برای آن زنان رنج ديده

می نويسم که اسب قهرمان شان از میدان برمی‌گردد و آنگاه که زين و برگ آن را خونین می بینند

گیسوان خود را افشانده و گونه هايشان را می‌خراشد می نويسم زيرا هیچ دردی با درد من همانند نیست و هیچ شريک غمی ندارم.

می نويسم تا مرا در آرشیو خاطرات نگذارند

می نويسم تا فراموش نشوم، رانده نشوم،پیر نشوم.

 تا روح زندگی در گهواره مادرم بماند

می نويسم زيرا اجازه ندارم در خانه فرياد بزنم تا گريه هايم پیشرفت کنند

می نويسم تا عرق خدا را از شیشه وحشتم پاک کنم تا مِه تنهايی ام را از بین ببرم

مینويسم چرا که مرا نمی فهمند

می نويسم تا کسی مرا به بازی نگیرد

می نويسم بخاطر زخم

که مانند شب عروسی بر من حلال است می نويسم تا بیاموزم چگونه در پس خويش بدوم

آنگاه که از خود می گريزم ،چون نیاموخته ام چگونه کسی را در آغوش بگیرم می نويسم تا لب های خشکم را تر کنم

 تا شیر آب را ببندم بر روی اشکی که از فاصله انگشتان مان فرو می ريزد،چون پول بلیت ندارم

و این یک راه است و بایدبدون بلیط سفر  کنم

می نويسم تا اندوه خويش را تسلا دهم نخستین اندوهم را و نخستین غربتم را

نخستین بوسه را که آمیخته با اشک است و نخستین پاکت سیگار که از پدر بزرگم دزديدم

نخستین آواز نخستین بار که به صدای "داخل حسن" تکیه زدم و نخستین شعری که هرگز تمام نشد

و آن را از من دزديدند نخستین اتاق سرد بی نور را

می نويسم تا چروکهای صورتم درمان شود تا اين روح سرشکسته را آرام کنم

 تا به چشم خويش ببینم چگونه جنازه ام را تشییع می کنند

 به خاطر فاصله های دوری که مرا به دوش می کشند،مانند پتويی که روی مرده کشیده اند

 چرا که چاره ای ندارم وتورامی خواهم

تو را می خواهم تو را می خواهم

می نويسم چرا که انگشتانم ترسیده اند

چون نمی توانم به تو دست بکشم

مینويسم تا هجا به هجای نامت را تمرين کنم

آنگونه که ديگر صدايم نلرزد 

که به دنبال گیاه جاودانگی می گردم

می نويسم تا گنجشک های مرده بر شاخه کودکی ام آواز بخوانند

می نويسم زيرا شعر رسوايی روح غمگین من است

می نويسم تا کفاره گناهانم را بپردازم

کاری از دستم بر نمی آيد

سودازده زمین منم و اندوهم از من چند سال کوچکتر است. زنی گريزپا هستم رنگ مهربانی را تاکنون نديده ام





اتمام خبر/

گالری خبر

اخبار پیشنهادی

برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا شعر عرب مالک البطلی عراق شعر شعبی زنده بی رزق و روزی

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.