1402/11/21   شاعر هفته   کدخبر: 2743   نظر: 1   بازدید: 2236   خبرنگار: زهره رضوانی چاپ

اکرم محمدی

اکرم محمدی

معرفی اکرم محمدی شاعر ایرانی

به گزارش خبرگزاری شعر ایران-تارنا: اکرم محمدی، زاده ی خرداد ۱۳۵۷ ساکن تهران از کودکی اشتیاق به شعر در او پیدا شد و به گفته ی خویش به واسطه برادرش با اشعار حافظ آشنا شد. 

کمی که گذشت اشعار مهدی اخوان ثالث، سهراب سپهری و فروغ فرخزاد هم به فهرست علاقمندی های او اضافه شد.وی کم کم این توانایی را در خود دید که می تواند بنویسد و سپس سبک نیمایی را تجربه کرد.


اکرم محمدی درباره چاپ کتاب نخست خود چنین می گوید:

«در دبیرستان با علم عروض و قافیه آشنا شدم و در آن زمان اولین شعرم را با وزن و قافیه نوشتم و بعداز آن نوشتن را در قالب غزل ادامه دادم، غزلهایی که همیشه عشق را فریاد زدند و گاهی شاکی از جور زمانه هستند‌. به علت علاقه ام به شعر در دانشگاه هم در رشته ی زبان و ادبیات فارسی به تحصیل ادامه دادم. در فروردین ۱۳۹۷ اولین مجموعه شعر من با عنوان «چقدر فاصله ها را دویدم» به کمک و تشویق همسرم و برادرم چاپ شد.»


کتاب چقدر فاصله ها را دویدم، مجموعه غزل به قلم اکرم محمدی است که به همت انتشارات فرایین در فروردین ۹۷ در ۸۴ صفحه روانه بازار شد. همچنین او به مدت چهار سال با انتشارات بابان همکاری داشته و آثارش در کتاب سالانه این مجموعه به چاپ رسیده است.



منتخبی از کتاب «چقدر فاصله‌ها را دویدم»


لابه لای اینهمه تنهایی ام

گر تو با من یار باشی محشر است

هرشب از رویا و فکر دیدنت

مثل من بیدار باشی محشر است


یک نگاهت شاعرم کرد و دگر

می نویسم من به یاد تو غزل

گر به غیراز شاعر تنها، تو‌ هم

فکر این اشعار باشی محشر است


رنگ دلتنگی شده روز و شبم

مانده بر دل آرزوی دیدنت

گر تو هم مانند من در حسرتِ

لحظه دیدار باشی محشر است


از تب عشق تو‌ می سوزم اگر

دست من در دست تو جا خوش کند

دست هایت را بگیرم و تو هم

مثل من تبدار باشی محشر است


می‌کنم تکرار تا دارم نفس

شعر ناب «دوستت دارم» ولی

مثل من گر لحظه ای جانان من!

فکر این تکرار باشی محشر است


غرق رویای تو شد دنیای من

خواب و بیداری من با فکر توست

گر برای یک دقیقه نازنین!

غرق این افکار باشی محشر است


من برای با تو بودن می‌کنم

جنگ با دنیا و دین و زندگی

روزگاری گر تو هم با سرنوشت

فکر این پیکار باشی محشر است


***************************


نمونه ای دیگر از آثار شاعر:



صورتت طعنه میزند بر ماه

خنده هایت ترانه ای گیراست

چشم های تو صحنهٔ رقص و

رقص مردم میانشان پیداست


قد کشیده خیال تو بینِ

لحظه هایی که سرد و ساکت بود

وسط باغ فکر من،یادت

چه بلند و‌کشیده و رعناست


دستهای تو‌کوره ای سوزان

وَ تنت ظهر داغ مرداد است

رد شدی از کنارم و روی

گونه هایم عبور تو پیداست


آمدی تا حلول چشمانت

رگِ شعر مرا کند پیدا

از تو‌گفتن برای من مثلِ

آب دریا برای ماهی هاست


تارو پود مرا گره دادی

هر دقیقه به عشقت و‌حالا

تا قیامت در اوج دنیایم

پرچم عشق تو فقط بالاست


آمده روبه روی احساسم

عقل با لشکر زره پوشش

بار دیگر برای دل دادن

بین احساس و عقل من دعواست


میسپارم تمام جانم را

دست موج نگاه تو زیرا

دیگر اینجا مقاومت سخت است

تا که یادت میان دل بر جاست


**********************************


پشت این خاطره ها درد و غمم پیدا نیست

او که ناجی من و قلب من است اینجا نیست


روزِگاری من و دل مقصد چشمش بودیم

حیف!امروز مسیر نظرش با ما نیست


رفت از این شهر ولی وعدهٔ فردا را داد

توی دنیای من اما اثر از فردا نیست


زلزله شرح کمی از تب آغوشش بود

در سرم جز گسل خاطره اش غوغا نیست


ماه من بود و نشد وصلهٔ مردابم،حیف!

رفت و پشت سر من گفت دلش دریا نیست


نقش یک قلب کشیدم به تن شیشهٔ خیس

تا بدانم که در این خانه دلم تنها نیست


بیخیال از شب تنهایی من رفت و ندید

که فقط آخر پاییز شب یلدا نیست


وصف پنهانی او علت هر شعر من است

آنکه امضا بزند شعر مرا،اما نیست



*********************************


همیشه سهم نگاهم پس از تو بیداریست

روال قصهٔ عمرم عذاب تکراریست


برای تودهٔ دردم تو راه درمانی

نفس بدون تو کاری عبث وَ اجباریست


شبی گرفته تپش از حضور تو قلبم

ولی تپیدنش حالا فقط ز ناچاریست


نبودنت شده مانند حسِّ بی شعری

هجوم خاطره هایت شروع بیماریست


ببین که از تو نمانده اثر در آغوشم

ببین که خطبهٔ گریه به چشم من جاریست


دلم به پای تو مانده در این هیاهو ها

اسیر یاد توام،این چه رسم دلداریست؟!


به خاک تشنهٔ قلبم نبوده ای باران

حساب هفته و‌ماهت فقط بدهکاریست


سراب عشق به چشمم چه خوش گوار آمد

دریغ و درد که بطنش پر از دل آزاریست


چه بلبشوی عجیبی میان دل برپاست

پس از تو کار مدامِ دلم عزاداریست



*************************************


از همان روزی که عشقت در دلم جان میگرفت

نهضت دلتنگی من باز جریان میگرفت


چشمهای تو اگر یاغی وَ بی پروا نبود


شورش بیداری ام شاید که پایان میگرفت


قحطی دیدار تو دیگر گذشت از هفت سال


ذره ای از سمت تو ای کاش باران میگرفت


سیل عشق از من گذر کرده چه میشد‌گر دلم


گوشه ای از قلب تو یک لحظه اسکان میگرفت


ساده دل بستم به بازیهای سخت تو ولی


چشم تو دل کندن از من را چه آسان میگرفت!


بی تو من را کافرِ دیوانه می خوانند و کاش


با تو دنیایم هوای عقل و ایمان میگرفت


بغض من تا می چکید و شانهٔ گرمی نبود


خسته از بار غمش راه بیابان میگرفت


گرچه انگور خیالت را گران دادی ولی


مستی من را نگاهت حیف ارزان میگرفت


با اذان قلب تو خواندم نماز حاجتم


حاجتش را دست تو از این و از آن میگرفت


رفتی اما یکنفر هرشب سراغت را فقط


از سکوت کوچه های سرد تهران میگرفت


«اکرم محمدی»



اخبار پیشنهادی

برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا شعر اکرم محمدی شاعر اکرم محمدی ویکی تارنا ویکی شعر «چقدر فاصله ها را دویدم»

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.