1403/01/12   شعرنو، اشعار   کدخبر: 2806   نظر: 0   بازدید: 1987   خبرنگار: شمیلا شهرابی چاپ

برگزیده اثر شش شاعر؛

ماشه را که چکاندیم، خنده ها منفجر شد

ماشه را که چکاندیم، خنده ها منفجر شد

شعرهایی از: محبوبه کریمی، منیره حسین پوری، زهرا ابراهیمی، رها تجلی ،شمیلا شهرابی، سحر گودرزی


به گزارش خبرگزاری شعر ایران:


محبوبه کریمی


دستت به خواب رفته است؟

خواب پرواز ببینی!

یا ماهی قرمز کوچکی،

در دستهایت جان بدهد؟!

کابوس،

سرانگشتی از من فاصله ندارد؛

دستهایم به قتل شبانه اعتراف می‌کنند.

تا به‌حال پایت را بریده اند؟!

قلمه بزنند به درخت پیری

یا زیر پایت سبزه‌ها ریشه دوانده‌اند؟!

نفسم بند آمد

آنقدر ریشه دواندم

پرنده بوده ای؟

بالت را بچینند؛

جوجه هایت صبحانه ی دلپذیری باشند!

چند روزی ست؛

پرنده ام

و دلپذیری صبح را چهچهه نمیزنم!

چند مرتبه سرت را دست کشیدی

چشمهایت را مالیدی؟

تا به حال سرت را تراشیده‌اند؟

مغز استخوانت را کشیده‌اند؟

روی تنت چند زخم است؟

آهای خواننده!

که خمیازه‌هایت را گردن سایه‌ام انداخته ای؛

خنجر از شانه‌ام بیرون بکش!

تابه‌حال شانه‌ات پناهگاه امنی بوده‌ است؟

یا دهلیزهای از کار افتاده‌ات مامن سنجابی!

چیزی درون حفره‌هایم لخته شده؛

موریانه‌ها مغزم را می‌جوند

خواب پرواز می‌بینم

کابوس قتل‌های مکرر

تا به‌حال درخت بوده‌ای؟

فرزندت را قبل از چیده شدن به قتل برسانی!

خودم را دار می‌زنم؛

معشوقه‌ی پنهانی‌ام، دارکوب

تا به حال خورشید بوده‌ای؟

چشم‌هایی هر روز به خودسوزی‌ات نگاه کنند!

خواننده

چند پلک دیگر چشم‌هایت را میبندی

بهتر است یک خودسوزی نباشد

انگشت در حلق ابری ببر

گلویش را فشار بده

خودت را بالا بیاور روی جنگل

خشکسالی نزدیک است

و تمایز آوندهایم

**********************************************


منیره حسین پوری


عشق نه پنجره است و نه منظره

عشق به هوای تو

پنجره ها را

گشودن است.... 



**********************************************


زهرا ابراهیمی



روز تمامن سوراخ,

پرنده را تسلیم کردم 

و این عزیز‌ترین مرگ من.

آخرین کبوتر را کشتند وُ

انداختند در گلویم سنگ 

جوابی نیامد

از چاه نفت تا سوراخ جمکران,

دیگر صدایی مورفینی عمل نمی‌کند

بی‌نشان‌ترم از مزار برادرم 

و سبز تریش قبای زنگاری دعاخوانده بر بازویم,

بیرون می‌کشم از چاک چشمم مرده‌های پروانه را

دست دست را نمی‌شناسد

و پا راه را,

بخواهم بیرون از این چاه! 

بالایم بکش!

پروانه کن به مویرگ‌هام.!

ببین چگونه نور در کاسه‌ی چشم می‌جوشد.



خبرگزاری شعر ایران




**********************************************



رها تجلی   



کودکم 

کودکم ، عاشقانه مینویسم 

چون عشق ، فقط برای شما نیست


****



من تو را دوست دارم 

تو هم مرا دوست داری 

و این یعنی 

درخت دوستی بین ما شکوفه داده است 

شکوفه های دوستی 

زیباترین ، گلهای جهانند


**********************************************


شمیلا شهرابی


ما از رنج متولد شدیم..

از زخم روی زخم 

از خون ریزی های داخلی

از خراش ناخن دوست بر جگر 

از جویدن  گوشت بدن زیر دندان دشمن 

و از له شدن استخوان زیر چرخ دنده ی  زمان


ما از رنج متولد شدیم

از حرف های مانده در گلو

از بی خوابی ها  و مازوخیسم

 تا کندن پوست  انگشت 

 سیگارهای نیم سوز

و نشخوار  تلخ دیروز ها


متولد شدیم و در دست ما

تنفگ های آب پاچ رنگی بود 

ماشه را که چکاندیم ،خنده ها منفجر شد 

دهان 

چشم 

و گوش هایمان  زایمان کردند

و زمین پر شد از بچه شیطان های بازیگوش


متولد شدیم 

و در دست ما پرتقال های خونی 

ضامن را که کشیدیم،

درخت ها ایستاده مردند

و زمین از خون قائدگی دختران سرخورده ،سرخ شد

زنان  نان شب خود را در ... می زدند

و مردان سر هر کوچه

نطفه حرام در رحم هرزه گردها بسته 

تا سطل اشغال های شهر

بخش زنان و زایمان  شود


اینجا...

آسیه فرزند خود را به شط خون می اندازد

یوسف توسط  گرگ ها دریده می شود

مریم های هرجایی..

دست در دست جادوگر ها می گذارند

و مسیح نیست که از پاکدامنی مادر بگوید

آه ...اینجا

هیچ نطفه ای آنقدر پاک نیست

که  محمد ی  به پیامبری مبعوث  شود !


 

ما از رنج متولد شدیم 

با اناری تَرکیده در قفس سینه 

زخم روی زخم

خراش روی خراش

و هیچ ناجی نیامد

 تا بند گناه  از پای ما  باز کند!


**********************************************


سحر گودرزی


وقتی دریا با تو می آمیخت

 زندگی مجالی تو خالی و دور بود 

در اسکله های بیشمار.

و طوفان دامن زنانه اش

 پر بود از قایق های زخم خورده ای که می توانستند خوشبخت باشند 

وقتی که اندوه به تور می بافتند.


چه کسی می داند

کدام فانوس 

کدام ساحل را 

سرگشته کرده است

که نمی تواند 

هیچ سپیده دمی رابشوید.

 و یا پاهای کدامین زن را 

که رفته رفته  

موج های عمیق پیش رویش 

باز می شدند.

من در این دورترها 

آوای امواجم 

کوشیده بر تور 

که در این دم آخرتنها آرزوی دیدارِ نسیم و آب را دارم



اتمام خبر/

گالری خبر

اخبار پیشنهادی

برچسب ها: خبرگزاری شعر تارنا شعر شاعر شعرنو شمیلا شهرابی سایت شعر رها تجلی محبوبه کریمی منیره حسین پوری زهرا ابراهیمی سحر گودرزی

اشتراک گذاری :

مطالب مرتبط

    نظرات


    لطفا نظرات خود را به زبان فارسی بنویسید و از نوشتن آن با الفبای لاتین خودداری کنید.