شعر فریدون مشیری چه وقتی که شاد است و از آمدن بهار میگوید، چه آنگاه که غم دارد، چه وقتی که نصیحت میکند، چه زمانی که دل میدهد و دل میستاند، دارد «عشق» را ستایش میکند و این ستایگشری عشق، مهمترین هنر او است. آن دسته از شاعرانِ فارسی زبان را که در دایره «معاصران» جای میگیرند، میتوان در عالمِ خیال مدادهای رنگیِ یک جعبه مداد رنگی بزرگ در نظر گرفت؛ جعبه مداد رنگیِ جادویی که شاعرانش هر یک، نقشِ شعرِ خود را رنگی یا سیاه و سفید؛ و یا سیاه و یا سپید، به نوک خامه ذوق و احساس و اندیشه خویش بر کاغذِ دلِ مردمان کشیده و ثبت کردهاند. نیما، شهریار، اخوان، سایه، فروغ، شاملو، سهراب، کسرایی، رحمانی، اوستا، توللی، مصدق، عمران صلاحی یا حمیدی شیرازی، عماد خراسانی، رهی معیری، بیژن ترقی، معینی کرمانشاهی، سیمین بهبهانی، رعدی آذرخشی، حسین منزوی، ابوالحسن ورزی و بسیاری دیگر از نوسرایان و سنتیگویانِ معاصر، کلیتِ شعرشان هر یک به رنگی است؛ از رنگِ ارغوانیِ غزل و تغزل و غنا تا رنگ سبز و سپید و سرخِ حماسه و فخر و غرور و نیز رنگِ سیاه، سپید و خاکستری فقر و اندوه و دریغ و نقد اجتماع و سیاست تا رنگِ سبز و زرد و آبی چمن و گل و باغ و دریا و درخت و البته رنگ سرخ ایثار و شهادت و همچنین رنگی از عشق.
همه امیدم این است که با عشق به پایان برم در میان شاعران معاصر، همه شاعران معاصر، نمیتوان سرایندهای را یافت که شعرش رنگی از عشق نداشته باشد. حتی در مشکی پوشترین و تلخ ترین شعرهای شاعران نیز میتوان مرتبهای از عشق را دید؛ چرا که عشق را با شعر پیوندی ناگسستنی است، پیوندی که سطحی ترین نشانهاش، «شین» است و «عین». با این حال، شاعرانی داریم که شعرشان بیش از دیگر همپیشگانشان لبریز از عشق است؛ و یکی از این شاعرانِ سراینده شعرهای لبریز از عشق، مردی است که در سیام شهریور ماه 1305 در تهران چشم به روی دنیا گشوده و سوم آبانِ 1379 باز هم در تهران، این بار دیده به روی دنیا بسته است؛ شاعری به نام فریدون مشیری. فریدون مشیری در مقدمه یکی از کتابهای شعرش، پیوندش با عشق را اینگونه وصف کرده است: «در ده سالگی بعضی نکتهها و انشاهای مدرسه را به نظم درمیآوردم. بین سالهای دوازده تا پانزده سالگی شعر را با عشق آغاز کردم و دفتری از غزلهای عاشقانه ترتیب دادم. همه امیدم این است که با عشق نیز به پایان برم و آخرین برگ دفتر هستیام از عشق نشان داشته باشد، زیرا که: از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر / یادگاری که در این گنبد دوّار بماند» (مقدمه سه دفتر).
چرا مردم شعر شاعرِ «کوچه» را دوست دارند؟ فریدون مشیری از شاعرانی است که شعرش در میان عموم مردم، به ویژه جوانان، در دورههای مختلف خواهان فراوان داشته است. جدای از محتوای رمانتیک و سرشار از احساس و عشقِ شعر او، اینکه او در شعرهایش جانبِ وزن را رها نکرد نیز از دلایلی است که شعرش را برای مخاطبان عام جذاب کرده است. افزون بر اینها زبان ساده، سرراست و همه فهمی که مشیری در شعرهایش به کار گرفته نیز به ارتباط هرچه بیشترِ مخاطب (مخاطبی در هر سطحی از دانش و فرهنگ) با سرودههای شاعرِ «کوچه» کمک کرده است. از شعر «کوچه» سخن به میان آمد؛ بد نیست بار دیگر این شعر و زبان و تصویرهایش را تماشا کنیم که چه قدر ساده، اما سحرانگیز با مخاطب سخن میگوید و دل او را با دل شعر گره میزند و کوچه شعر را به کوچه خاطرههای شخصیِ خواننده نزدیک و همانند میکند: «بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم /همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم / شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم / شدم آن عاشق دیوانه که بودم... یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم / پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم / ساعتی بر لب آن جوی نشستیم... یادم آید، تو به من گفتی: / از این عشق حذر کن / لحظهای چند بر این آب نظر کن / آب آیینه عشق گذران است / تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است / باش فردا، که دلت با دگران است! / تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن! با تو گفتم: حذر از عشق!؟ - ندانم / سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم / نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد / چون کبوتر لب بام تو نشستم / تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم... یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم / پای در دامن اندوه کشیدم / نگسستم، نرمیدم رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم / نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم / نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم... بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!» این، چند سطر از شعر «کوچه» فریدون مشیری است؛ به راستی چه استعاره یا نماد شگرف و مبهم و پیچیدهای در این شعر وجود دارد که کشف آنها بخواهد لذتِ خواننده را هر لحظه افزونتر کند؟ تصویرهای شعر نیز تصویرهایی ناب، بکر و یا حتی تازه نیست که بخواهد لذتی از نوع «دست اول» بودن را در پی داشته باشد. حرف شعر نیز حرفی است که طی تاریخ پُربار شعر فارسی، فراوان تکرار شده است. پس چیست دلیل شهرتِ فراوانِ این شعر؟ مگر «کوچه» چه دارد که همواره جزوی از آلبوم خاطراتِ بسیاری از آنانی است که در دههای از روزگارِ معاصر، «دورانِ عاشقی» را تجربه کردهاند؟ بسیارند دختران و پسرانی که چندان با شعر و ادبیات رابطه گرمی ندارند، اما دست کم چند سطری از «کوچه» مشیری را از بَر دارند؛ و نیز فراوانند کسانی که اصلاً فریدون مشیری را با همین «کوچه» میشناسند؛ هرچند او خودش نیز از این همه علاقهمندی به «کوچه» در شگفت بود و معتقد بود جنبههای دیگرِ توان و هنرِ شاعریاش زیر سایه «کوچه» مانده است. «سادگی»؛ «کوچه» مشیری لبریز است از سادگی. مشیری عشقی ساده را به زبان و لحنی ساده، بسیار ساده، تعریف کرده است و چون از مغلقگویی و مبهمگویی و فاخرسرایی پرهیز کرده، شعرِ سادهاش به سادگی بر دل همه آنانی که به سادگی دل بستهاند مینشیند؛ تا جایی که حتی در روزگاری هم که قرار است در بافت فرسوده (با آن کوچههای قدیمی) شهر نیز برجها سربرآورند و دیگر کمتر کوچه ای را میتوان یافت که بشود در آن عاشق شد، «کوچه» مشیری هنوز سرپا است و مخاطب را به سوی خود میکشد.
آنان که شعر مشیری را «جدّی» نمیگیرند البته این سادگیِ شعر مشیری، همواره به مذاقِ آنانی که هنر را به «خاص فهم» بودنِ آن میسنجند و ارزش مینهند، خوش نیامده است و شعرش را «جدّی» نمیگیرند؛ کسانی که از همین راه، خودِ مشیری نیز در نگاهشان، شاعری است سرخوش که لابد با محافظهکاری بر ساحل عشق و احساس ایستاده و از گل و مرغ و چمن و آسمان میگوید و حاضر نیست دامن در دریای مواج و مردافکنِ شعر انتقادی – اجتماعی – سیاسی (از نوع مورد نظر آنان) تَر کند. آنان حتی زمانی که مشیری دردهای جامعه انسانی را از ازل تا امروز و تا ابد فرید میزند، این فریاد او را «شعار» میپندارند و باز به همین بهانه جدّیاش نمیگیرند.
فریدون مشیری اندازه را در بیان نگه میداشت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، ادیب و نویسنده نامدارِ همروزگارمان که کتاب «روزها» ی او بسیار نامی است، در مجلس بزرگداشت نخستین سالگرد درگشت فریدون مشیری، «اعتدال» را ویژگی مهم شعر مشیری برشمرده است: «مشیری فقط شاعر کوچه نبود، او روانشناس بود؛ او در گفتارش به ندرت از خودش حرف میزد و بیشتر از عشق میگفت. سخن، بهترین ودیعه ای است که به انسان اعطا شده، چرا که بیانگر انسانیت است. اندیشه نیز به این دلیل اهمیت دارد که فاصله بین روشنایی و تاریکی را روشن میکرده است. فریدون مشیری شاعر اعتدال بود و نگهدار اندازه در بیان؛ و علاقه مردم به او نیز به سبب همین اعتدال بود».
جلوههای گوناگون ستایش عشق در شعر فریدون مشیری مشیری عشق را به حالتها و در جلوههای گوناگونش ستوده است که «کوچه»، تنها یکی از جلوههای آن به شمار میآید. گاه خودِ «عشق» را مخاطب میگیرد و برایش «تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق» میسراید. گاه نیز از عشقِ عاشقی خاکسار در برابر معشوقِ نازان میگوید، مانند شعر کوتاهِ «ماه و سنگ»: «اگر ماه بودم، به هر جا که بودم، / سراغ تو را از خدا میگرفتم / وگر سنگ بودم، به هر جا که بودی، سر رهگذار تو جا میگرفتم اگر ماه بودی – به صد ناز - شاید / شبی بر لب بام من مینشستی / وگر سنگ بودی، به هر جا که بودم / مرا میشکستی، مرا میشکستی!» بسیاری نیز پیش آمده که عشق را در مهر ورزیدن و دوری از کینه و دشمنی؛ و در یک کلام، در «انسانیت» به تصویر کشیده است: «... دلم میخواست: دنیا خانه مهر و محبت بود / دلم میخواست: مردم، در همه احوال با هم آشتی بودند / طمع در مال یکدیگر نمیکردند / کمر بر قتل یکدیگر نمیبستند / مراد خویش را در نامرادیهای یکدیگر نمیجستند / ازین خون ریختنها، فتنهها، پرهیز میکردند / چو کفتاران خونآشام، کمتر چنگ و دندان تیز میکردند...» (از شعر «همراه با حافظ») و یا آنجا که گفته است: «قرن ما / روزگار مرگ انسانیت است / سینه دنیا ز خوبیها تهی است... صحبت از پژمردن یک برگ نیست / وای! جنگل را بیابان میکنند...» (از شعر «اشکی در گذرگاه تاریخ») گاهی نیز این عشق را در پردهای از غم و دریغ میپیچد و «دیگر زمین تهی است» را در غم زلزلهزدگان بویین زهرا می سراید و یا «ترانه جاوید» را در سوگ استاد بزرگی چون ابوالحسن خان صبا (موسیقیدان نامدار) سر میدهد.
آهنگهایی که با شعر فریدون مشیری خاطرهساز شده است: روانی و سهلِ ممتنع بودنِ شعر فریدون مشیری و نیز سرشار از عشق و احساس بودن سرودههایش، همواره توجه اهالی موسیقی را نیز به آثار او جلب کرده و موجب شده شماری از خاطرهانگیزترین و زیباترین آثار موسیقی ایران براساس شعر فریدون مشیری که خود او نیز اهل موسیقی بود، پدید بیاید. از جمله این تصنیفها و ترانهها میتوان از این آهنگها نام برد: «شور عاشقانه» (با یادت سرمستم، ای نگاه آسمانی): علیرضا افتخاری / تنظیم فریدون شهبازیان؛ «جام تهی» (پُر کن پیاله را): محمدرضا شجریان / ویلون حبیب الله بدیعی / موسیقی فریدون شهبازیان؛ «کهکشان عشق» (دیدمت، آهسته بگزیدمت): محمد نوری / محمد سریر؛ «اشتیاق» (بگذار سر به سینه من تا که بشنوی، آهنگ اشتیاق این دل دردمند را): علیرضا قربانی / فرهاد فخرالدینی؛ «آه باران»: محمدرضا شجریان؛ «پاییز»: علیرضا افتخاری / مهرداد پازوکی؛ «به تو میاندیشم» (همه میپرسند چیست در زمزمه مبهم آب): محمد اصفهانی / شهریار فریوسفی. «نگاه عاشق»: کاوه دیلمی / روحالله خالقی. به هر روی، شعر فریدون مشیری چه وقتی که شاد است و از آمدن بهار میگوید، چه آنگاه که غم دارد، چه وقتی که نصیحت میکند، چه زمانی که دل میدهد و دل میستاند، دارد «عشق» را ستایش میکند و این ستایگشری عشق، مهمترین هنر فریدون مشیری است که موجب شده سخنش از دل برآید و بر دل نیز خوش بنشیند. روحش شاد و یادش گرامی باد کد خبر: 694