حسين صفا:
شاید خيلي ها حسین صفا را به واسطه ي ترانه هايش بشناسند. حسين صفا پيشنهادهاي متنوعي به ترانه معاصر ارائه داده است اما باید این نکته را یادآور شد که در جامعه ادبی، او را به عنوان یک غزلسرای صاحب سبك میشناسند.
شاید خيلي ها حسین صفا را به واسطه ي ترانه هايش بشناسند. حسين صفا پيشنهادهاي متنوعي به ترانه معاصر ارائه داده است اما باید این نکته را یادآور شد که در جامعه ادبی، او را به عنوان یک غزلسرای صاحب سبك میشناسند. حسین صفا در شعر، دست روی هر قالبي گذاشته، موفق بوده، چراکه او با شعر زندگی میکند و شعر بخشی از زندگی او نیست، بلکه تمام زندگی اوست.
غزل حسین صفا دارای امضا است و با شعر سایر شاعران فرق میکند. آیا هدف خاصی را دنبال میکنید و به دنبال کارهای جدید هستيد؟
هدف غايي فهميدن است و البته نوشتن نردباني است به فهميدن. من در غزل هايم بعضي کارها را با هدف پرهیز از چپنویسی انجام داده ام و از شرّ كليشه ها فقط به تجدد مي شود پناه برد. من به دنبال پیدا كردن ظرفیتهاي مغفول مانده ي غزل هستم. در ابيات غزلم، تعداد مصرعها را زیاد کردم تا دیگر مجبور نباشم با قافیه كشتي بگيرم. البته يكي دو تن از هم نسلان من هم در گذشته اين كار را كرده اند. اما من تنها كسي هستم كه اين شيوه را سال هاست پيش گرفته ام و به تجربه هاي كوچك و پراكنده بسنده نكرده ام. در زبان غزل هم تلاش هاي زيادي كرده ام. سعي ام همواره براين بوده كه از زبان و فضا و قالب متعارف غزل پرهيز كنم و به جستجوي زباني تازه كه متعلق به جهان درون و بيرون حسين صفا است بپردازم. علاوه بر تبيين يك زبان مختص به خودم (كه به مرور و با گذراندن تجربه هاي شعري مختلف به دست آورده ام) حالا در مجموعه \منجنيق\ به آنجایی رسیده ام که نیما میگفت، یعنی در حال حاضر قافیه هیچ محوریتی در غزل من ندارد و تنها \زنگ كلام\ است. اگر به برخي شعرهای دو مجموعه ي غزلم\وصيت و صبحانه\ و \منجنيق \ نگاه کنید، متوجه مي شويد كه هر بند از شش مصرع تشکیل شده اما ابيات، پر از قافیه درونی اند بدون اینکه قافیه خودش را به اثر تحمیل کرده باشد. وزن ساير غزل ها نيز دُوري است. در غزل هاي من واحد شعر بيت نيست، كلمه است و هر قافيه كلمه اي است در كنار ساير كلمه هاي غزلم. نه كمتر نه بيشتر.
وقتی به اشعار شما نگاه میکنیم متوجه میشویم که هر بیت داراي معنی جداگانه و مستقل از بیتهای دیگر است اما در عین حال پیوستگی نیز میان ابیات هست. این ارتباط بین ابیات را توضیح میدهید؟
من کلاژ میكنم؛ کار را به ناخوداگاهم میسپارم و به اين ترتيب تكه هاي به ظاهر بي ربطِ گوشه ي ذهنم را پيدا و مكتوب مي كنم وبه این ترتيب، هارمونی، هم در شكل و هم در محتواي اثر پديد مي آيد. حالا كه كتاب منجنيق منتشر شده و مي توانم از بيرون رصدش كنم، مي بينم كه در هر شعرم یک تِم اصلي دارم که پر از خرده روایت است. روايت هايي كه از درون به هم وصلند. اما غزلم غزل روايي نيست. خطي نيست. المان هاي شعر مدرن در غزلم مشهودند. اين اتفاق، نتيجه ي ٢٠ سال تمرينِ بداهه نويسي است. تلاشها و تمرين هايم را در کتابهای قبلی ام انجام دادهام و در کتاب هاي جدیدم تمركزم بيشتر بر روي خلق قطعه بوده.زبانم را پيدا كرده ام و حالا به فكر ورزيده كردن هرچه بيشتر آن هستم. راستي از چپ نويسي گفتم؛ شاید شنیده باشید که میگویند خيلي شاعران شبیه شعرهایشان نیستند، این تنها به این دلیل است که این بندگان خدا چپنویسی میکنند. يعني قافيه را انتخاب مي كنند و بر اساس آن قافيه، مصرع دوم را مي نويسند و براي مصرع دوم، مصرع اول را مي سازند. به اين ترتيب شعرهایشان شبیه قافیههای منتخب شان مي شود، نه خودشان. از ميان شاعران قديم، تنها به مولانا اعتماد دارم. چرا كه غزلش نتيجه ي بي قراري و بداهه گويي و عرق ريزي روح است. مولانا در غزلياتش از خودش سر مي رود. وقت كلمات را نمي گيرد. به كلمات وقت مي دهد. من مي خواهم خودم را بنويسم. زمینه مطالعاتی ام ادبيات مدرن است و سعي مي كنم رابطه ام را با ادبيات مدرن بيشتر و بيشتر كنم. رابطه ي ادبيات مدرن را هم با خودم ايضاً.
این رابطه چطور ایجاد شد؟
اصل \نيما\ است. و این رابطه با كنجكاوي نسبت به شعر نيما و در ادامه نسبت به شعر شاگردان نيما شروع شد، كم كم تبديل به علاقه و بعد تبديل به شيفتگي شد. آدم وقتي از اين مراحل مي گذرداحساس مي كند حالا بايد خلاءهايي را كه مي بيند پر كند. در تلاش هستم که بعضي تعریفها را عوض کنم و اجازه ندهم آنچه که از غزل سنتي انتظار میرود روی کارم سایه بیندازد. سعي مي كنم خلاء هايي را كه در غزل معاصر مي بينم پر كنم. منظورم از غزل معاصر غزلي است كه از منوچهر نيستاني به ما رسيده است، نه غزل واپسگرايي كه يكي دو دهه است به دلايل غير ادبي رواج داده شده. هيچ وقت هم دست از مطالعه برنمي دارم. گاهي به كمي عقب تر برمي گردم و بعضي از كتابهايي را كه خوانده بوده ام بازخواني مي كنم، شايد به نكته اي تازه برسم يا درمورد برخي مسائل شعر به درك كامل تري برسم. از طرفي خودِ نوشتن و آزمون و خطا كردن هم برايم نوعي مطالعه محسوب مي شود.
به نکته بسیار خوبی اشاره کردید چراکه یکی از مشکلات ادبیات ما به مطالعه کم نویسندگان و شاعران جوان برمیگردد. مطالعه در آثار شما به چه میزان تاثیرگذار بوده است؟
ادبيات ما هيچ مشكلي ندارد. ادبيات فارسي يك گنجينه ي عظيم و ارزشمند است. حالا اگر رابطه ي نسل جوان تر با ادبيات اصيل و جدي قطع شده اين مشكل ادبيات نيست، مشكلِ اين افراد است. من اين جمله ي يدالله رويايي را همه جا نقل مي كنم:\عجز در فهم حرف، حرف را منحرف نمي كند، عاجز را منحرف مي كند\. اين كه نسل جديد خود را از ادبيات اصيل محروم كرده، مشكل ادبيات نيست. در زندگي من مطالعه به یک ضرورت تبدیل شده است و نمیتوانم آن را کنار بگذارم. این صحبتها شاید برای خيلي از جوان ترها قابل درک نباشد چراکه متاسفانه به دلایلی كه در اين گفتگو عنوان نشود به صلاح تر است، رابطه نسل جوان با مطالعه كردن به طور كلي و به طور اخص با مطالعه ي آثار مهم ادبيات معاصر قطع شده است. به طور مثال اگر از ۱۰ جوان بپرسید که اخوان را میشناسند يا نه، بدون شک نه نفر نمیشناسندش و سوال من این است که چطور میشود یک نفر نیما و اخوان و امثال اين افراد و آثارشان را نشناسد و بعد بتواند شعر خوب بگوید. مثل اين مي ماند كه بگوييم شاملو و اخوان، نيما را نمي شناختند و نيما حافظ و سعدي و خاقاني را نمي شناخت. حتي درك درست شعر قديم، مستلزم آشنايي با ادبيات جديد است. همه ي مردم با تقويمْ معاصرند، اما هر كسي با تاريخي كه در آن زندگي مي كند معاصر نيست.
در دهه 70 عدهای میگفتند که دوره غزل تمام شده است اما فعالیتها و نگاه جدید شاعرانی مانند حسین صفا باعث شد که شرایط تغییر کند. از این تغییرات برای ما بگویید.
در آن دوران افرادی که مخالف غزل بودند، تریبون داشتند و معمولاً خيلي تند مي رفتند.در همان دهه ي هفتاد حسين منزوي اگرچه تنها،اما زنده بود و غزل مي نوشت و غزلش جايگاه والا و خواهان بسياري داشت و امروز مي بينيم كه دامنه ي اين جايگاه وسيع تر هم شده.بعد از نيما جريان هاي شعري متنوعي ظهور كردند مثل موج نو، موج ناب، شعر ديگر، شعر حجم و ... در كنار اين جريان هاي متنوع جرياني هم داشت حركت مي كرد كه از نيستاني به ارث رسيده و سكّانش در دست حسين منزوي بود.حالا هر يك از آن جريان ها چهره هاي خود را به شعر مدرن فارسي تقديم كرده اند.چهره هايي مثل احمدرضااحمدي، يدالله رويايي، حسين منزوي و...كه شايد به ظاهر هيچ ربط و تشابهي به هم نداشته باشند اما همه خروجي يك دوره ي پر تب و تاب از شعر مدرن فارسي هستند و هركدام، بدون آن يكي، فلسفه ي وجودي خود را از دست مي دهد.ناديده گرفتن هر يك از اين جريان ها و شاعرانشان، به منزله ي گم كردن يك تكه از پازل بزرگِ شعرِ بعد از نيماست.من و شاعران همنسلم به واسطه ي آثار حسين منزوي به غزل روي آورديم. شعر بعد از نيما خيلي چالش ها را پشت سر گذاشته و امروز نتیجه این چالشها به دست ما رسیده و ما باید از این دستاوردها نهايت بهره مندي را داشته باشيم.شاعر موفق کسی است که شاعران بزرگ و پيشروِ قبل از خودش را خوب بشناسد.دستاوردهاي ادبيِ پيش از خود را فهم كند و بداند کدام راه را ادامه دهد یا چه راه جدیدی ایجاد کند.
شاملو میگوید که «شعر بخشی از زندگی شاعر نیست بلکه همه زندگی اوست»، این جمله چقدر به زندگی حسین صفا شبیه است؟
لحظات جدی در زندگي من، زمانی است که شعر در زندگیم جریان دارد و باید بگویم که اکثر مواقع در این وضعيت زندگی میکنم. شعر پديده ي انسان سازي است که هر چه بیشتر به درك آن نائل شويم، بیشتر ما را در خود فرو میبرد و یک وقتي به خودمان میآییم و میبینیم که شعر تمام زندگی ما شده است.و من معتقدم كه شعر تمامِ زندگي است.
ما شاعر زیاد داریم اما شاعران کمی داریم که خودشان را تقسیم نکنند و نگويند که سپیدسرا یا غزلسرا هستند. شما شش مجموعه دارید و شعر سپید را در کنار غزل دنبال کرده ايد. سوال من این است که آیا حسین صفا شعر سپید را آلترناتیوی برای نگفتههایش در غزل میداند و حرفهایی که نمیتواند در قالب غزل بگوید را در شعرهای سپیدش میگوید؟
باید حرف شما را تایید کنم و بگویم شعرهای سپیدم آلترناتیو نگفتههایم در غزل است. به نوعي هم مي توانم بگويم غزل هايم نيز آلترناتيو ناگفته هاي ديگرم هستند. بحث دقیقاً بر سر ظرف و مظروف است؛ یعنی بعضی حرفها را در غزل نمیتوان زد چراکه غزل ظرف آن حرفها نیست و این نگفتهها من را خودبه خود به سمت شعر سپید میکشاند؛ به همین دلیل دو مجموعه «نرگس» و «منجنیق» را در کنار هم نوشتم، بي آنكه دخالتی در شكل گيري اين دو مجموعه داشته باشم. من فقط کاتب بودم و فقط كاتب هستم. باید اعتراف کنم که شعر سپید را بیشتر از غزل دوست دارم. هر چه پيش مي روم به ضرورت گرايش به سمت شعر سپيد، بيشتر پي مي برم. اما دخالت نمي كنم كه كدام يك (غزل يا سپيد) مرا براي نوشته شدن انتخاب كنند.
در آخر اگر نکتهای باقی مانده بفرمایید.
حرف براي گفتن بسيار است. آنچه هر شاعر جديای را مكدر مي كند خيل غوغاسالاري و عوام فريبي از جانب افراد خودخواه و شهرت طلب است. اميدوارم سطح آگاهي ادبي مردم افزايش پيدا كند تا حضور اين افراد در جامعه كم رنگ تر شود. تريبون هايي هم هستند كه براي تحريف اذهان نسل جديد اسم هايي را علم كرده اند كه ذكرش بماند براي بعد. ادبيات سرگرمي نيست. ادبيات مهم است و اميدوارم روزي اهميتش براي مردم روشن شود.