نقدي بر کتاب «در خوابهام کودک غمگيني است» از روحالامين اميني
پیش از همه چیز میباید گفت که به باور من شعر کلاسیک روحالامین امینی و اقران او، طرز جدیدی از شعر کلاسیک افغانستان است، به ویژه در داخل کشور. شعر کلاسیک ما در حدود نیم قرن اخیر دو مرحلۀ تحول به خود دید. یکی در اواخر دهۀ شصت بود و رها شدن آن از بند زبان و عناصر خیال شعر قدیم. از آن هنگام بود که شاعران جوان ما شمع و پروانه و جام و میخانه را به کنار نهادند و کوشیدند که با زبان امروز و عناصر زندگی امروز شعر بگویند. در تحول دوم که در اوایل دهۀ هشتاد تا کنون شاهد آن هستیم، شاعران علاوه بر امروزی ساختن زبان و عناصر خیال، میکوشند که مضامین شعر را هم به تجربههای خاص و عینی زندگی انسان امروز نزدیک کنند. در این مرحله نوعی جزئینگری و روایتگری به کار گرفته میشود، به گونهای که هر شعر حاصل یک تجربۀ خاص است.
از این روی و در مجموع من این طرز شعرسرایی را که در کتاب «در خوابهام کودک غمگینی است» روی نموده است، یک حرکت به جلو میدانم، انقلاب در غزل. شاعران ما از آن فضای کلی و عام فاصله میگیرند و در هر شعر فضایی خاص ایجاد میکنند که ممکن است در شعر دیگری شبیه آن تکرار نشود. شعرها حاوی بیان تجربههایی عینی از زندگی هستند، مثل تجربۀ انتظار کشیدن با همۀ جزئیات آن. در همین موضوع شاعر قدیم ما میگفت
ولی دیگر جزئیات این انتظار کشیدن تصویر نمیشد. در سالهای اخیر شاعران کوشیدند که عناصری مثل «ناوک» را به کنار نهند و با استفاده از زبان و عناصر امروز، مثلاً بگویند
ولی شاعر همنسل روحالامین امینی حالتهای خاص انسان در هنگام این انتظار را ترسیم میکند، چنان که در کتاب او میخوانیم.
این مسیر به گمان من یک مسیر ناگزیر است، یعنی شاعر ما اگر بخواهد شعرش متمایز و جذاب باشد، دیگر نمیتواند فقط با امروزی ساختن زبان و عناصر خیال این تمایز را ایجاد کند، چون این کاری است که همه میکنند. در دهۀ شصت این کار واقعاً یک تحول به شمار میآمد، چون همه فضا قدیمی و سنتی بود و هر نوآوریای نگاهها را به خود جلب میکرد، حتی اگر استفاده از یک کلمۀ محاورهای مثل «مثلاً» یا «علیالخصوص» میبود.
امروز ولی این تمایز فقط با پناهبردن به فضاهای خاص امکان دارد، مثل همین فضای انتظار کشیدن در مقابل یک ساعت و سیگار کشیدن در آن حالت. حالا ممکن است شاعری دیگر انتظار را به شکلی دیگر تصویر کند و در آن صورت باز یک شعر متمایز آفریده است. بدین ترتیب عملاً هر شعر یک فضای خاص دارد که همین به آن جذابیت میدهد.
من از این زاویه، کار روحالامین امینی را شایستۀ تحسین مییابم که که از کلیگویی کناره گرفته و به توصیف موقعیتهای خاص پرداخته است و این به گمان من از رموز بقای شعر کلاسیک ما در سالهای آینده خواهد بود.
ولی به موازات این خاص شدن فضا، همواره این خطر هم شاعر را تعقیب میکند که شعر نیز برای مخاطبان کمتری قابل درک و لمس باشد. گویا بدین صورت مخاطبان کمتری قدرت همذاتپنداری با شاعر را مییابند. موفقیت یک شعر در میان مخاطبان، بستگی تمام دارد به این که که آنان بتوانند شعر را زبان حال خودشان تصور کنند. آن بیت «آه میکشم تو را با تمام انتظار» برای هر مخاطبی که انتظار یک معشوق میداشت، در هر شرایط زندگی که میبود، قابل درک و لمس بود. آن میتوانست زبان حال یک دهقانبچه باشد که معشوقی در روستای مجاور دارد و میتوانست زبان حال یک روشنفکر کافهنشین باشد که در رستورانی در شهر نو کابل منتظر میبود، یا اصلاً انتظار مهدی موعود، چنان که شاعر همان را در نظر داشته است. ولی این فضایی که امینی در این شعر ترسیم میکند لاجرم برای کسانی بهتر قابل درک است که از جهات بسیاری شبیه شاعر ما باشند. یا آنجا که شاعر ما میگوید
این شعر فقط میتواند زبان حال یک شاعر باشد، آن هم شاعری عاشق. ملاحظه میکنید که قدرت گسترش شعر در میان جامعه کمتر میشود.
اما شاعر برای پیشگیری از این محدودیت مخاطب چه میتواند بکند؟ به نظر من بهترین کار این است که این فضاهای خاص، متفاوت باشند و هرکدام وابسته به یک جنبه یا یک صحنه از زندگی انسانها. شاعر میباید هم به جوانب گوناگون زندگی بپردازد و هم به زندگیِ افراد گوناگون جامعه. مثلاً در شعری از فضای خانه سخن بگوید، در شعری از فضای بازار، در شعری از فضای اداره، در شعری شفاخانه، در شعری یک تفریحگاه، در شعری از سفر، در شعری از چیزی دیگر. و همین طور انسانهایی که در شعرش حضور دارند هم انسانهای متفاوتی در سطح جامعه باشند. در آن صورت هر شعر او در یک قسمت از زندگی مردم به کار خواهد آمد و مجموعه آثار او میتواند تصویرگر جوانب و لحظات گوناگونی از زندگی باشد.
متأسفانه روحالامین امینی این کار را نکرده است یا اگر هم کرده است، بسیار کم. بیشتر این شعرها عاشقانهاند و تنها انسانهایی که در آنها حضور دارند، عاشق و معشوق. بیشترین دغدغۀ شاعر هم توصیف احساسات و ارتباطات «من» و «تو» است که انسانهایی ثابتاند با دغدغهها و مسایل ثابت. چنین نیست که این «من» در یک شعر یک جوان باشد با مسایل جوانان، در شعری دیگر یک کودک باشد با مسایل آنان، در شعری یک پیرمرد باشد، در شعری یک کارگر باشد، یک دانشجو باشد، یک فقیر باشد، یک دارا باشد، یک دهقان باشد، یک معلم باشد، یک پزشک باشد، یک بیمار باشد و به این ترتیب انسانهای گوناگونی از اجتماع، در این شعرها تصویر شوند.
در شعرهای کلی قدیم و متأخر نیازی به این تعدد انسانها نبود. همانطور که گفتم شاعر چنان کلی سخن میگفت که همه اشخاص جامعه را پوشش میداد. ولی آنگاه که شاعر به سمت جزئیات حرکت میکند ـ و این حرکت خوب است ـ میباید جزئیات صحنههای گوناگون زندگی و باز زندگیِ انسانهای گوناگون جامعه در شعر ظهور یابد تا مجموعۀ آثارش بتواند آیینۀ تمامنمای جامعه باشد و آنگاه به درد همه افراد جامعه بخورد.
ممکن است شاعر بگوید «من توصیفکنندۀ حس و حال خودم هستم. مرا به جامعه چه کار؟» و آن وقت جامعه هم حق دارد که با این شعر ارتباط چندانی برقرار نکند.
همینجا بگویم که سخن من به معنی مخالفت با شعر عاشقانه نیست. یعنی این ضروری نیست که شاعر برای ارتباط یافتن با همه اجتماع، الزاماً شعر اجتماعی و سیاسی بگوید. میتوان فقط عاشقانه گفت، ولی این عشق اگر متنوع باشد و در آن انواع دوستیها و محبتها میان انواع انسانها وجود داشته باشد، مسلماًً دایرۀ وسیعتری خواهد داشت. عبدالقهار عاصی هم یک عاشقانهسرای جدی بود، ولی کارهایش تنوعی خاص داشت. گاهی این عشق به وطن بود، گاهی به مادر بود، گاهی به آزادی بود، گاهی به معشوق بود، ولی این معشوق باز جلوهها و شخصیتهای متنوعی داشت. گاهی یک معشوق شهری بود، گاهی روستایی بود، گاهی به شاعر نزدیک بود، گاهی از او دور بود و بدین صورت در همان عاشقانهسرایی موقعیتهای مختلفی تصویر شده بود.
آنچه گفتم در بیشتر شعرهای روحالامین امینی رخ نموده است، ولی نه همه آنها. در اواخر کتاب، هرچند اندک، شاعر از دایرۀ محدود «من و تو» بیرون رفته است. او مثلاً شعری برای پدربزرگش میگوید:
یا شعری برای سیمین بهبهانی گفته است (ص ۱۰۵) و یا چند شعر دیگر که در آنها از مسایل مردم سخن میگوید. من اینها را در این کتاب بیشتر پسندیدم، نه فقط از این روی که خودم به این مضامین دلبستگی بیشتری دارم، بلکه از این روی که در این مواقع شعر او را کاربردیتر مییابم.
در اینجا خوب است که از تجربهای شخصی بگویم. چندی پیش مجموعهای از شعرهای شاعری را خواندم و نقد کردم که بیشتر شعرهایش عاشقانه بود و فقط یک شعر هم برای مادر داشت. من در مقام خواندن و نقد کتاب، همه شعرها را خواندم و از همه بهره بردم، ولی در مقام کاربرد، فقط همان شعر مادر به درد خورد، آنگاه که به مناسبت روز مادر دنبال شعری خوب میگشتم. گاهی شعرهایی که مناسبت خاص دارند، عملاً پرکاربردتر میشوند.
این جنبۀ کاربردی شعرها بسیار مهم است و متأسفانه شاعران ما از آن روی که بیشتر به فکر هنر ناب هستند، از آن غفلت میکنند. اگر شعری بتواند برای یک مناسبت ملی و مذهبی، برای تجلیل از یک انسان یا گروهی از انسانها، برای یک کارت دعوت یا حتی یک سنگ قبر به کار آید، واقعاً شعر موفقی بوده است. ما استاد خلیلالله خلیلی را در مقایسه با دیگر اقرانش شاعری مناسبتسرا میشناسیم، کسی که برای مناسبتهای گوناگون و مسایل گوناگون مملکت شعر گفته است. ولی حقیقت همین است که هر گاه برای موضوعی و مناسبتی مربوط به کشور نیاز به شعر داریم، دیوان او حلال مشکلات ماست، حتی اگر موضوع غزنی ۲۰۱۳ باشد.
از این روی من امینی را نه در شعرهای مدرن روشنفکرانه، بلکه در همان شعرهای مردمی او موفقتر مییابم، هرچند این شعرها از نظر هنری و فضاسازی، آن کیفیت را نداشته باشند و مخاطب خاص و روشنفکر ما، آنها را به عنوان شعر ناب قبول نداشته باشد.
شاید بگویند این شعر مقطعی است. بله، ولی از این جهت یک موفقیت است که شاعر این مقطع زمانی و مکانی را به درستی توصیف کرده است، به گونهای که هم به درد امروزیان میخورد و هم برای آیندگان، یک توصیف درست از زمان امروز در خود دارد.
شاید این سخنان من برای بسیاری از جوانها، مرتجعانه به نظر آید. ولی من دوست دارم که به این صفت «مرتجع»، یک صفت «باتجربه» را هم اضافه کنید، مرتجع باتجربهای که دیده است که از میان همه شعرهای قهار عاصی، شعر «فارسی» او اینک بیشتر کاربرد یافته است، شعری که شاید کاملاً مناسبتی به نظر آید. و هم از این منظر من این شعر امینی را یکی از کاربردیترین شعرهای او میبینم:
من در این نوشته بیشتر به مسایل محتوایی شعرها پرداختم و این هم دلیل دارد. حقیقت این است که شعر روحالامین امینی و اقران او از نظر رعایت مسایل هنری به آن مرحلهای رسیده است که از چند و چونهای بسیار فارغ باشد. در واقع به نظر من گرفتاری این نسل در «چگونه گفتن» نیست، بلکه در «چه گفتن» است.
اما با این هم من به چند نکتۀ صوری در شعرها اشاره میکنم.
۱. بسیاری از شعرهای امینی نوعی روایت یا توصیف عینی از واقعیت را در خود دارد. این خود چنان که گفتیم ارزشمند است، ولی خطری که همواره در این موقعیت شاعر را تهدید میکند، کمبهره ماندن از هنرمندیها و آرایههای ادبی است.
۲. در بعضی غزلهای امینی نوعی سطربندی متفاوت میبینیم شبیه شعر نیمایی، بهگونهای که یک مصراع غزل در چند مصراع نوشته میشود.
شاید این را استفاده از ظرفیتهای شعر نیمایی در غزل بدانیم، ولی به نظر من این یک حرکت کاملاً ضد نیمایی است. در شعر نیمایی هر مصراع از نظر وزنی مستقل است و وقتی آن را جدا میخوانیم، خللی در موسیقی شعر پدید نمیآید. ولی در اینجا مثلاً مصراع «نمیخوابد آخرش این من» را نمیتوان جدا خواند، چون در آن صورت کاملاً از وزن اصلی دور میشود. پس ما ناچاریم که آن را پیوسته به مصراع قبل بخوانیم و هدفی که شاعر از جدانوشتن آن دارد نقض میشود. به عبارت دیگر اینجا این استقلال، یک استقلال در سطربندی است، ولی در وزن نیست. به همین دلیل برای رعایت وزن، ما ناچاریم این استقلال را نادیده بگیریم و این نقض غرض است.
این نقض غرض در جایی حتی شدیدتر شده است، آنجا که شاعر «فاصله افتاد» را که طبیعتاً باید با هم و بدون هیچ وقفهای خوانده شود، در دو سطر آورده است. یا کلمۀ «او» را که از نظر زبانی متعلق به مصراع بعد است، از نظر وزنی در در انتهای مصراع اول آورده است:
در واقع شاعر میخواهد بگوید «او به من ندید…» ولی در عمل باید میان «او» و «به من ندید» فاصله بیندازد. اگر قرار باشد که «او» ردیف باشد، باید در انتهای جملۀ قبل باشد، نه ابتدای جملۀ بعد. اگر هم قرار نیست ردیف باشد، چرا غزل میگوییم؟ برویم و شعر نیمایی یا آزاد بگوییم.
چنین است که به نظر من این کار نه تنها در مسیر تجربههای نیمایوشیج و پیروان او نیست، بلکه خلاف آن مسیر است، چون آنها عقیده داشتند که نباید به خاطر وزن و قافیه جمله را از وسط شکست و دو مصراع ساخت تا خاطر مبارک قافیه آزرده نشود. ولی شاعر ما در اینجا دقیقاً جملۀ سرراست «او به من ندید» را به خاطر قافیه میشکند و دوپاره میکند یا اجزای «فاصله افتاد» را که حالت یک فعل مرکب یافته است و باید با هم خوانده شود، از هم جدا میکند. البته من میدانم که آن «افتاد» به این دلیل پایین افتاده است تا بتواند حالت «افتادن» را بهتر تصویر کند، ولی این یک تکنیک دستفرسود است. شعر امینی بالاتر از این است که به این تکنیکهای خیلی معمولی پناه ببرد. دیده باشید که بعضیها مثلاً کلمۀ «بزرگ» را بزرگتر مینویسند یا کلمۀ «عمودی» را به صورت عمودی مینویسند یا «چکه چکه» را به این صورت:
چ
ک
ه
چ
ک
ه
تا حالت چکه چکه ریختن ترسیم شود. اینها چیزهایی بسیار سطحی است و هر شاعر درجه سه میتواند از این کارها بکند. به همین دلیل به گمان من امینی اگر در صفحه ۱۶ کلمۀ «شکست» را به صورت «شـ کـ سـ ـت» مینویسد، در عمل جایگاه خود را پایین آورده است.
۳. بعضی آشناییزداییهای زبانی در کار امینی هست که ارزشمند است، البته آنجا که به افراط نمیگراید. نمونۀ متعادل آن به نظرم در این بیت است
۴. شاید من اشتباه میکنم، یا شاید مشکل خطای تایپی است، ولی در یکی دو جای مشکل وزن دیدم، از جمله در مصراع اول این بیت
و در چند بیت از این غزل
(ص ۷۷)
در مجموع من شعرهای این کتاب را بیشتر در آنجایهایی پسندیدم که شاعر قدری شفافتر سخن میگوید، کلامش وضوح بیشتری دارد و با مسایل مردم، بیشتر درگیر است. هر جا که شاعر در لاک روشنفکری خزیده و دغدغههای خاص را و آن هم با بیانی مهآلود و گاهی گنگ و مبهم روایت کرده است، حداقل برای من چندان جذاب نبوده است. من عمداً در اینجا از دیدگاه خود سخن میگویم و نمیگویم شعرش به راستی و مطلقاً در کجا قویتر است و در کجا نیست، چون هیچ مطمئن نیستم که دیدگاه من در مورد شعر، به راستی دیدگاهی جامع باشد. هیچ بعید نیست که کسانی هم باشند که برعکس، آن دسته از شعرهای امینی را بیشتر بپسندند.
برچسب ها: محمدکاظم کاظمی روحالامین امینی انقلاب غزل