کيوان باژن :
اختصاصی تارنا
ترانه هم یکی از عناصر مهم این فرهنگ محسوب می شود و شاید به نوعی حتی بشود گفت یکی از پر اهمیت ترینشان است.
تارنا_کیوان باژن داستان نویس و پژوهشگر متولد اردیبهشت ماه سال۱۳۵۱و فارغ تحصیل رشته ی نمایش است او از دهه هفتاد داستان هایی در مجله های مختلف کشور به چاپ رسانده و در پژوهش و شناخت ادبیات کشور نیز تلاش های زیادی داشته است.
با ایشان در مورد "فرهنگ مردمی وبومی" وتاثیر آن بر تاریخ ادبیات این سرزمین به گفتگو نشسته ایم.
*در ابتدا می خواستم بپرسم به نظر شما «فرهنگ مردم» را به طور کلی چه گونه می شود تعریف كرد؟
در یک کلام و به طور خلاصه «فرهنگ مردم» همه ی آن رفتارها، باورها و ارتباط های فردی و اجتماعی است که مردم در طول زندگی شان داشته و دارند. از مراسم عروسی و عزا و آداب به طور مثال غذا خوردن، لباس پوشیدن و... گرفته تا جهان نگری شان نسبت به زندگی و هستی.
*با توجه به تعریف این فرهنگ، جایگاه «ادبيات عامه» کجاست؟ درواقع می خواهم بگویم «ادبیات عامه» چه رابطه یی با «فرهنگ مردم» در کلیت خود دارد؟
همان طور که گفته شد «فرهنگ مردم»؛ طیف بسيار گسترده ای است. این طیف از سویی شامل آداب و رسوم و اعتقادات و باورها و به طور کلی نگرش ها و راه و رسم هایی است که عامه ی مردم دارند. و از سویی خودش را در حوزه هایی مثل لغات، اصطلاحات، کنایه ها، ترانه ها، لالایی ها، قصه ها و افسانه ها نشان می دهد.
*بحث اساسی ما درباره ترانه و ترانه سرایی است، می خواستم بپرسم در این میان ترانه و ترانه سرایی چه نقشی دارد؟
ترانه هم یکی از عناصر مهم این فرهنگ محسوب می شود و شاید به نوعی حتی بشود گفت یکی از پر اهمیت ترینشان است. چرا که ترانه ها بازتاب دهنده ی روح یک ملت اند. بیان احساسات و هیجانات فردی و جمعی مردم در قبال نوع کارشان و درد دلهای شان از سختی معیشت و شکوه از جهان و محیط پیرامون شان که خودشان را به صورت کلام موزون و آهنگین نشان می دهند.«صادق هدایت» در این مورد گفته است که: «…(ترانه) صدای درونی هرملتی است و در ضمن سرچشمه الهامات بشر و مادرِ ادبیات و هنرهای زیبا محسوب میشود.» و این، خودش اهمیت ترانه ها را نشان می دهد. این ها هم شفاهی و سینه به سینه بوده اند؛ با سرایندگانی گمنام. زمزمه هایی ساده و دلنشین که در هنگام کار یا راز و نیاز با معشوق و... گفته می شده است و دارای چنان اهمیتی که با تحقیقی مردمشناسانه، میتوان از اعماق همین زمزمههای بسیار ساده، زندگی و معیشت تودههای مردم را در زمانهای مختلف جستوجو کرد. مضمونهای انسانی این شعرهای عامیانه به علت حضور مفاهیمی چون عشق و دلداگی، نوع دوستی، کمک به دیگران و به طورکلی تلاش برای زیستی عاشقانه و به دور از هرگونه پلیدی و بیصداقتی، دروغ، ریا و کینه و دشمنی، آن چنان آدمی را تحت تاثیر خود قرار میدهد که هر چه از این دریای بیکران مینوشی سیر نمیشوی و البته باعث تعجب میشود که گاه ترس حکومتهای مستبد و متعصب از اشاعه ی این ترانه ها دیده می شود. چرا که در یک ترانه احساس و فریاد یک ملت نهفته است.
*دانستن این باورها و اعتقادات چه قدر می تواند اهمیت بنیادی داشته باشد و اساسا ضرورت چنین بحثی چیست؟
خب این ها بخشی بزرگی از روانشناسی اجتماعی هر ملتی اند که می توانند ما را با روح یک ملت آشنا کنند. ما به این وسیله می توانیم با زندگی مردم در دوره های اقتصادی و اجتماعی مختلف آشنا شویم. به طور مثال باورها و جهان نگری و درک مردم از هستی در یک نظام دام پروری؛ با به فرض نظام کشاورزی بسیار تفاوت دارد. به عنوان نمونه؛ ما می بینیم که در یک نظام مبتنی بر دام پروری،«گاو» اهمیت فوق العاده ای پیدا می کند. تا آن جا که در فرهنگ آریایی مبتنی بر دام پروری و دام داری؛ «گاو» با «گیتی» هم ریشه است.
درواقع هنوز هم خیلی از اسم ها را به کار می بریم که ریشه در همین مجموعه باورها و جهان نگری های مبتنی به یک نظام تولیدی مشخص دارند. مثلا «دوشیزه» که از«دوشیدن» گرفته شده است. کاری که زن های آریایی نیاکان ما در فرهنگ مبتنی بر دام پروری و دام داری انجام می داده اند. «دختر» نیز، از«دوشیدن» گرفته شده که کارشان دوشیدن گاو بوده است.
همه ی این ها درواقع از نظر زبان شناسی و مردم شناسی دارای اهمیت بسیاری است. این ها بی تردید آبشخور ادبیات هر ملتی می توانند باشند. و ما تاثیرشان را در آثار قدرتمند شاعران و نویسندگان مملکت خودمان می بینیم. چه کلاسیک ها و چه جدیدها. ما می بینیم که بزرگانى مانند «مولانا»، «نظامى گنجوى»، «فردوسى» و ... مستقيم يا غير مستقيم؛ از این قصه ها و آداب و رسوم مردم دوره ی خود بهره ها برده اند، یعنی در واقع «ادبيات عامه» ی زمان خود را؛ نه تنها حفظ كردند بلکه پرداختى هنرمندانه به آن دادند و در نتیجه «فرهنگ مردم» زمان خود را، به زمان هاى آينده رساندند. همان طور که در آثار شخصیت هایی چون «جمال زاده» و «هدایت» و «نیما یوشیج» و دیگران نیز کما بیش دیده می شود. «پریا» و «ننه دریا قصه می گوید» ی « شاملو» نمونه ای از چنین تاثیرپذیری ای است.
درواقع نویسندگان و شاعران قدرتمند از این آبشخور بهره ها برده اند. در این میان شاید بتوان گفت ترانه سرایی برای حیات خود نیاز بیش تری به این آبشخور دارد.
*اما به نظر می رسد هنرمندان متاخر تر از این فرهنگ در آثار خود کم تر استفاده می کنند؟ شاید بتوان گفت به خصوص در ترانه های اخیر این تاثیر کم تر است؟
برای پاسخ به این پرسش، در وهله ی نخست، دو مساله را باید در نظر بگیریم که البته این دو مساله در هم تنیده اند. یکی «شناخت» و دیگری «نقد و تحلیل» است. مسلم است «شناخت» وقتی وجود داشته باشد، «تحلیل» را هم با خودش می آورد. باید بگویم در این دو زمینه دچار ضعفِ بنیادین هستیم. بنیادین از این نظر می گویم که در جامعه ی ما پروسه ی شناخت وجود ندارد. پروسه ای که باید مثلا از نظام آموزشی بیاغازد. نبود چنین پروسه ای، باعث می شود آن اهمیتی را که این اشعار و ادبیات یعنی ادبیات عامه ، باید برای مان داشته باشد را نداشته باشد.
واقعیت این است که ما باید جنبه های مختلف چنین ادبیات غنی ای را که اتفاقا ریشه در فرهنگ مردم داشته را در بیاوریم- حتی جنبه ی اساطیری شان را- تا اساسا بتوانیم ببیینیم که آیا می شود از این ها بهره مند شد یا نه. این که این ادبیات چه دارد می گوید یا چه هست و چه کارکردهایی در زمان خودش داشته و چه گونه هویت و چیستی مان را شکل داده است. اما وقتی نمی دانیم که این ها اساسا چه هستند طبیعی است که در مقابل شان، حیران می مانیم که آیا اساسا کارکردی دارند یا نه ؟ و اگر کارکردی دارند چه جوری است و ما چه طور می توانیم از این ها استفاده کنیم. البته مسلم است منظورم کار سیستماتیک است وگرنه می بینیم که کسانی که استفاده کرده اند بنا به علاقه ی خودشان و بنا به این که به چنین درکی رسیده اند، می بینیم که کارشان ارزشمند و ماندگار شده است.
*یعنی فاصله گرفتن از این فرهنگ و ادبیات، بر ساختار و محتوای شعر و ترانه های امروزی ما تاثیر گذاشته است؟
بله... چون مخاطب، پشت این ترانه ها و آثار «مردم» را نمی بیند. روزگار و زندگی خود را تنیده در هنر نمی بیند. در آن ها زیبایی شناسی هم نمی بیند. تخیل و هم باورها و هم امید و آرزو و هم کاربست های زبان به حد مشهودی تقلیل گرایانه می نمایاند. شاید مهم ترین وجه این است که روان اجتماعی مردم دوران خود را باید با خود داشته باشند و هر هنرمندی چه نویسنده باشد و چه هنرمند عرصه ی دیگر، به شناخت این روان اجتماعی نیاز دارد.این ها کم رنگ و کم رنگ می شود.
*برای غلبه بر شرایط ایجاد شده و ارج نهادن به ادبیات بومی ایرانی چه روش ها و مسیرهایی را توصیه می کنید؟
به نظر می رسد که در این زمینه، نویسنده، هنرمند و حتی ترانه سرا باید روشنفکر باشد. همان طور که شاعران کلاسیک ما به نوعی روشنفکر بودند- که البته به آن ها می گفتند حکیم. این ها واقعن متوجه ی اهمیت موضوع«فرهنگ مردم» و قصه های آن بودند. به این خاطر، نه تنها آن ها را مکتوب می کردند، بل به طرز بارزی در آثارشان نیز به کار می بردند. «حکیم فردوسی»؛ یکی از این نمونه ها است. «فردوسی» اساس کار خود را در «شاهنامه»، بر مبنای «خدای نامه» می گذارد و می دانیم«خدای نامه»، قصه هایی را شامل می شود که راجع به عهد اساطیری «ایران» بود. قصه هایی که بین مردم رایج بود. نظامی» هم همین طور. او در«خسرو و شیرین» و در داستان «اسکندر»،«هفت گنبدان» و «لیلی و مجنون» همین بهره گیری را دارد و«مولوی» هم. او نیز قصه های رایج دوره ی خود را یا قصه های قبلی را برمی دارد و استفاده می کند. ترانه های خیام مگر غیر از این است؟ خیام هم از این فرهنگ بسیار استفاده کرده است.
دلیلی هم که این شاعران و نویسندگان هنوز این قدر بین مردم محبوبیت دارند همین است که آثارشان از«فرهنگ مردم» نشات دارد.
*به عنوان پرسش آخر، برای غلبه بر شرایط ایجاد شده و ارج نهادن به ادبیات بومی ایرانی چه روش ها و مسیرهایی را توصیه می کنید.؟
همان طور که گفتم متاسفانه به سبب ضرورت ندیدن این مقوله؛ بیش تر هنرمندان ما به این مساله علاقه یی نشان نمی دهند. در حالی که تا از مردم خود و زمانه ی خود بهره نبریم و تا هنگامی که از آن ها تغذیه نکنیم، نمی توانیم اثری ماندگار و جالب توجه خلق کنیم. این تجربه ای است که تاریخ ادبیات ما به ما نشان داده است وضرورت توجه به چنین تجربه ای اجتناب ناپذیر.
شاید در جواب به این پرسش در یک کلام باید گفت که ما به یک «بازگشت به خویشتنِ خلاق» نیاز داریم
برچسب ها: ترانه کیوان باژن فرهنگ عامه